۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

سخنی از قلم؛ خالد حردانی

سخنی از قلم؛
من با شما سخن خواهم گفت، من قلم هستم، که هر روز در دست او قرار می گیرم و جمله هایی از قلب او الهام می گیرند را، می نویسم. اگر از من سوال کنید خالد چه کسی است ؟ می گویم او هر بامداد در کنار چوبه های دار دیکتاتور می ایستد و برای مظلومیت انسانیت و این خودبیگانگی مجهول آرام و بی صدا در سلول خود گریه می کند، اشک می ریزد، قلب او هر بامداد کشته و مصلوب می شود ولی با شراره های خورشید صبح دوباره زنده میشود و جان می گیرد، نسیم می شود و می وزد بر کاروان های بچه های دانش آموز که به صف و منظم به مدرسه می روند و درس عشق و زندگی را از آموزگارانی می آموزند همانند رسول بداقی، آموزگارانی که در سینه هایشان گل شقایق وحشی سرزمینم روییده است و ریشه آن در سینه تک تک بچه ها و کودکان این سرزمین است، که همچون شراره های خورشید ملتهب و سوزانند، خالد گاهی وقت ها گچ می شودو در دستان محمد علی سواری عرب اهواز، قرار می گیرد می نویسد بر تخته سیاه زندگی مردمی فقیر و رنجور در اهواز که به صرف هویت تاریخ هفت هزار ساله عیلامی آنها، دار می زنند و کشته می شوند و تاریخشان را همچون مسیح به صلیب جهل می کشند، او همه جاست، در سلول انفرادی، در شکنجه گاه های قرون وسطایی مردان دیکتاتور، گاهی سنگ می شود و مزار بی نام هزاران گل نسترن که بر تابوت های فرزندان وطن، همچون فرزاد کمانگر، منصور رادپور، امیر ساران، ریحانه جباری، به عمود می ایستد، گاهی علی صارمی می شود و در خلوت گاه مکان اعدام بلند فریاد میزند " هیهات من الذلت " گاهی اکبر محمدی می شود و غذا بر خود حرام می کند گاهی چون ریسان سواری به طناب دار دیکتاتوری لبخند می زند و آن را می بوسد، بوسه ای گرم و سوزان که همچون روشنایی شمع، تاریکی سرزمینم را نور جاودانه می بخشد او، گاهی فهیمه بداوی می شود و مادری میکند برای فرزندان این وطن، فرزندانی همچون مهنا، همچون کودکان یتیم یونس عساکره، حمید فرخی دیزج، و مثل هزاران شاپرک بی نام که در تاریخ از آن ها نه نامی و نه نشانی باقی است. اما الهام بخش زندگی و عشق هستند، اگر از من سوال شود خالد کیست، خواهم گفت او یک پیشاهنگ آزادی، یک شاپرک تنها و بی نام است او نه برای خود بلکه برای مردم، با دیکتاتوری در ستیز است، او کنار معلم است، کنار کارگر و پرستار، او کنار هر مظلوم دردکشیده این جامعه است که در چنگال اهریمن زمان گرفتار است، او چون نسیم بر نیزارها می وزد در دشتها و گندم زارها و تاکستان ها از خود نشان می گذارد و بر صفحات تاریخ ملتی مظلوم اشک می ریزد.
16 و 17 اردیبهشت 94 او و 6 تن از زندانیان سیاسی غذا نخواهند خورد و در اعتصاب غذا خواهند بود تا صدای مظلومیت رسول بداقی، ابراهیم مددی، داوود رضوی و صدها و هزاران کارگر، معلم، پرستار، دانشجو و دانش آموز را به گوش مردمان آزاده جهان برساند. هم وطن او فقط یک آزادی خواه است و برای عشق و آزادی و انسانیت در زندان های رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه در شکنجه و تبعید و محرومیتی 15 ساله زندانی است.
او عرب، کرد، بلوچ است، او ترک ، ترکمن، بختیاری است، او سوری، لبنانی، فلسطینی است، او افغانی، یمنی، نیجریه ای است، او یک انسان است فقط یک انسان که در یک سلول کوچک بدون هیچ روزنه ای زندگی میکند.
هر جا صدای درد و رنج مظلومی را می شنوی، خالد و خالدهای این سرزمین آنجا خواهند بود، این حکم،حکم تاریخ انسانیت است... هموطن همراه شو...
"پاورقی خاطرات خالد حردانی"

15 اردیبهشت 94 - زندان رجائی شهر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر