۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

ایرج مصداقی سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات و زنی که حق وجود ندارد!


ایرج مصداقی معروف به «تواب تشنه به خون» مامور پیشبرد خط شیطان سازی وزارت اطلاعات علیه مسعود رجوی رهبر جنبش مقاومت ایران بود. خطی که زمینه ساز کشتار و قتل عام مجاهدین در اشرف و کمپ لیبرتی بود.  به نوشته خانم مینا انتظاری « سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات در حالیکه خودش حتی یکساعت شرایط سخت و پیچیده زندگی و مبارزات شیرزنانی همچون پروین را در میدانهای نبرد آزادیبخش و جنگ سیاسی و بمبارانهای مهیب و محاصره و تحریم و تهدیدهای مداوم، نه تجربه کرده و نه حتی توان و انگیزه فهمش را دارد، چه تصویری از یک زن فرمانده و عضو شورای رهبری مجاهدین میدهد... زنانی بی اراده، بی سواد، بی هویت و بزدل که مسحور و اسیر یک رهبری «بزدل و فراری» در یک «فرقه تاریک اندیش» شده اند»!
تمام دهه سیاه و خونین شصت را در زندان و بندهای سیاسی بسربرد، ده سال! آنهم در شکنجه گاههایی همچون اوین مخوف و قزل حصار و گوهردشت، در آن دورانی که دژخیم لاجوردی در دادستانی با خط امامیهای هفت خط، در جنایت و خونریزی علیه گلهای سرسبد نسل انقلاب، در پیشگاه آن امام کذّاب، کورس و رقابت بیرحمانه ای با هم داشتند... اتاقهای تعزیر آغشته در چرک و خون، شبهای تیرباران و شمارش تیرهای خلاص، وداع های آخر با یاران و وصیت نوشتن نوجوانان، شبهای بینهایت و فجایع واحد مسکونی و قبر و قیامت...


 حدود هفت سالش را باهم در همان زندان و شرایط هولناک، همزنجیر و گاه همبند بودیم... در فاجعه ملی «قتل عام» تابستان ۶۷ در صف اعدام بود، از معدود شاهدان و بازماندگان در آن هنگامه ی بود که یاران همبندش را بسوی طناب های دار میبردند و خدا میداند که شاهد چه صحنه هایی بوده... وقتی هم که از بند و زندان رها شد و حتی تشکیل خانواده داد باز هم آرام و قرار نداشت. سرانجام بعد از چند سال، کودک دو ساله اش را که پاره تنش بود به خانواده اش سپرد و برای ادامه مبارزه با ملایان تبهکار راهی خط مقدم نبرد در «اشرف» و خطرناک ترین جایی شد که جز جنگ و جراحت و زندگی سنگری و محاصره و بمباران و کشته شدن چیز بهتری برایش متصور نبود.

بارها تا یک قدمی مرگ پیش رفت و شاهد بدنهای مجروح و یا پیکرهای تکه تکه شده یاران عزیزش بود. در این مسیر و برای وقف تمام عیار زندگیش بخاطر آرمانش، حتی از همسرش نیز جدا شد. شرایط سیاسی و نظامی تیره و تار بود و چشم انداز روشنی در پیش نبود ولی این «زن» همراه با خیل یارانش جا نزد در حالیکه برخی دیگر و از جمله همسر سابقش، با هر توجیهی، ترجیح دادند که به همرزمان سابق شان پشت کنند و رفتند. او با سی و چند سال سابقه زندگی سیاسی و مبارزاتی بعنوان یک رزمنده آزادی، هنوز با یک امید و آرزو زندگی میکند: سرنگونی فاشیسم مذهبی!

او حالا در لیبرتی در شرایط بسیار طاقت فرسای زیستی و محاصره پزشکی، در کنار همان یاران و دلاورانی بسر میبرد که پس از سالیان بر سوگندشان برای آزادی و به پیمانشان با خلق محبوبشان همچنان وفادار مانده اند، در حالیکه در هر شب و هر روز و یا حتی هر لحظه، سایه موشکهای مرگبار سفارشی از جانب ملایان و لهیب آتش انفجار و نفیر سوت قبل از انفجارشان را بر روی قتلگاه خود میتوانند حس کنند... ولی هنوز ایستاده اند البته با غرور و افتخار!

اسمش پروین است، پروین فیروزان، شاید اگر ایرانی و مجاهد نبود الان در ادبیات سیاسی معاصر و در محافل مبارزان تبعیدی، بسا درودها و سرودها به افتخارش ترّنم و طنین انداز میشد و چه بسا در رزمندگی و پایداری و فداکاری، حتی از «رزا لوکزامبورگ» و یا «تانیا» همرزم چه گوارا و «جمیله بوپاشا» و بسیاری دیگر از زنان پارتیزان و مبارزان جانفشان معروف جهان، منزلتی بالاتر میافت.
شاید هم کافی بود او زن کُردی باشد از اهالی شجاع کوبانی یا چریکی چپ در جنگلهای بولیوی... آنوقت فیلمها و کلیپ های واقعی از فرازهای زندگیش ساخته میشد ... حتی بی بی سی هم برای خالی نبودن عریضه برای او و یارانش برنامه ویژه میگذاشت، البته با دعوت از دوستانش و نه دشمنانش!
ولی هیهات که فعلآ در چهارچوب سیاست جهانی مماشات و تبانی ارتجاع داخلی و استعمار خارجی بر علیه منافع مردم ایران، این چنین مقرر شده که مجاهدین ایرانی کاملآ سانسور شوند و بدتر از آن سنگسار سیاسی شوند و البته ریختن خونشان هم که مباح است، حتی دست بسته و بی سلاح و بیدفاع...

همه ما، ملاهای تبهکار را خوب میشناسیم، همان قاتلین آزادیخواهان ایران زمین و غاصبین حق حاکمیت مردم ایران، که البته دشمن اصلی ما، همه ما، و از جمله پروین و یارانش هستند. ولی اوضاع و احوال روزگار ما بسا فراتر و پیچیده تر از این حرفهاست، بخصوص وقتی پای نارفیقان نابکار و خائنین خنجر بدست هم به میان میاید...
من در حد همان خاطرات سایه روشن دوران زندان، پروین را دختری متواضع و مهربان بیاد دارم. در تمامی سالهای تبعید هم با اینکه از طریق سیمای آزادی و یا سایتهای اینترنتی با اشتیاق دنبال میکردم، بندرت میدیدم که او از دلاوری و درد و رنج و یا خاطرات تلخ و شیرین خودش چه در زندان و چه در میدانهای رزم آزادیبخش سخن بگوید... چند روز پیش اما، او با همه بردباری و ازخودگذشتگی که در برابر ناملایمات و نامردمی ها، بخصوص طی سالهای پرفتنه اخیر داشته و خودش را سنگ زیرین آسیاب کرده بود، برای مقابله با یک جنگ کثیف روانی، نامه روشنگری نوشت و از مجامع حقوق بشری تقاضای کمک کرد.

ماجرا بسادگی از این قرار است که همسر سابق پروین، یعنی عباس محمدرحیمی، در حالیکه ۱۸ سال پیش رسمآ از یکدیگر جدا شده و طلاق گرفتند و ۱۱ سال قبل هم عباس از کلیه روابط مجاهدین جدا شده و سالهاست که در انگلستان زندگی شخصی خودش را دارد و حالا متاسفانه بخاطر بیماری مزمن سرطان در بیمارستانی در لندن بستری است، بناگاه در یک نامه چند خطی، آمرانه از رهبری مجاهدین میخواهد که پروین را هرچه زودتر از «لیبرتی» نزد او و پسرش به «لندن» بیاورند! و اگر این کار نشود آنوقت همان کاری را میکنند که الان دارند میکنند! یعنی سیلابی از اتهام علیه مجاهدین و رهبرانش...

من خانواده «محمدرحیمی» را لااقل از دوران زندان بخوبی میشناسم. دو دختر دلاور این خانواده یعنی مهری و سهیلا محمدرحیمی از عزیزترین یاران مجاهدم بودند که در تابستان ۶۷ سربدار شدند. دو پسر دلیر این خانواده، عزیز و هوشنگ نیز یکی فدایی و یکی مجاهد، جان شیرین را فدای راه آزادی کردند. همینطور یک نوه شانزده ساله این خانواده هم بنام حسین مجیدی به جرم مجاهد بودن تیرباران شد. حتی پدر و مادر این خانواده هم یکی دو سالی در بندهای سیاسی بودند. خود عباس هم بعنوان هوادار مجاهدین ده سال زندان بوده، هفت سالی هم در اشرف بوده...

ولی اصل داستان نه عباس و بیماریش است نه عاطفه خانوادگی و نه ارزشهای انسانی و یا پرنسیبهای سیاسی... همه اینها ابزاری است که رذیلانه توسط ایرج مصداقی در صفحات مجازی، برای سربریدن حقیقت و انکار واقعیت بکار گرفته میشود. جفاکاریی که در اولین قدم با نامردی تمام «وجود یک زن سالار» یعنی همبند عزیزم پروین را کاملآ نفی میکند و در قدم بعد شریرانه تمامیت یک جنبش، تشکیلات و رهبری آن را میالاید.
برای او درد و رنج دیگران، و مرگ پدران و مادران، و کشته شدن مجاهدان و رزمندگان، و هر شکست و پیروزی جنبش آزادیخواهانه مردم ایران و خلاصه هر اتفاق کوچک و بزرگ دیگری در صحنه سیاسی ایران، قبل از هرچیز در ذهن بیمار و مالیخولیای او «سوژه ای» است برای نفرت پراکنی و هرزه نویسی علیه مجاهدین و رهبری آن!

شاید باورش و یا درکش مشکل باشد ولی متاسفانه حقیقت دارد. همین بیماری و بستری شدن عباس (ابراهیم) را ببینید، چند سال پیش هم او با همین بیماری سرطان مغز در همان کشور محل سکونتش یعنی انگلستان بستری شد، جراحی شد و حتی متاسفانه در زیر عمل دچار سکته مغزی شد... حالش هم اصلآ خوب نبود ولی عباس اصلآ بخودش این حق را نداد که «زن» سابقش را بعنوان «مایملک» دائمش از اشرف احضار کند و تازه مثل اینبار بقول خودش «افشاگری» هم بکند.

مشخص است که در این جنگ روانی جدید هم مثل تمام سوژه های دو سه سال اخیر، باز هم کانون نفرت و انبان کینه و منبع این کینه ورزی ویرانگر خود مصداقی است. نمیشود از سوئد به لندن برود و با سواستفاده ناجوانمردانه از درد و رنج یک خانواده داغدار که اتفاقآ افتخار و سربلندی عزیزان جانفشان شان با اعتبار خانواده بزرگ مجاهدین و فدایی عجین است، زهر و کین پایان ناپذیرش را بر سر و روی همین مجاهدین سراپا خونین تخلیه نکند.
به تاریخ نوشتن نامه احضاریه از طرف عباس و پسرش و انتشارش در سایت پژواک مصداقی توجه کنید، کار خودش است.... ادامه اش هم مثل سوژه های قبلی است، ورود باند قلمزن مربوطه و فرافکنی منجلاب درونی، و بعد انتشار نامه دادخواهی از طرف خانواده با همان ادبیات مصداقی و تولید فیلم و مصاحبه و هزار دروغ و دغل دیگر.. البته تمام این «روشنگریهای» فی سبیل الله هم، بی کم و کاست در دهها سایت آلوده «وزارتی» ساعت به ساعت با عکس و تفصیلات چاپ و بازنشر میشود!

راستش در این یکی دو سال و در پروسه این جنگ کثیف روانی، به تلخی سعی میکردم از ورود و دخالت مستقیم در آن پرهیز کنم چرا که فکر میکردم این فضای آلوده و آشفته هرچه بیشتر مورد سواستفاده وزارت جهنمی اطلاعات آخوندی قرار میگیرد. ولی بتدریج برایم محرز شد که اتفاقآ تمام این اتفاقات در چهارچوب همان پروژه پلید «شیطان سازی» و بی اعتبار کردن اپوزیسیون ملایان، توسط خود «وزارت» و ستاد «نفاق» آن هماهنگ و هدایت میشود. چگونگی و مکانیزم این کنترل، نقش و ماهیت بازیگران این کارزار نامشروع، و رابطه مستقیم یا غیرمستقیم و آگاهانه یا ناآگاهانه آنان، چندان تفاوتی در نتیجه کار ندارد. از نظر من و در یک تصویر کلی تر، در این جنگ سیاسی روانی ما با خود وزارت اطلاعات طرف هستیم.

بهرحال داشتم از همبند عزیزم، آن زن آزاده و مجاهد خلق پروین فیروزان میگفتم و اینکه او در برابر اِعمال نظر و دخالت این مردان صاحب اختیار! به حریم زندگی شخصی و سیاسی اش و سواستفاده دشمن حاکم، در یک نامه سرگشاده به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل مینویسد:
«سایت‌های وزارت اطلاعات مدت‌هاست در مقالات و نامه‌هایی توسط همسر سابق من بنام ابراهیم محمد‌رحیمی که ۱۸ سال پیش از یکدیگر طلاق گرفته و هیچ نسبتی با من ندارد، علیه شخص من لجن پراکنی نموده و چنین وانمود می‌کند که من خلاف انتخاب خودم در لیبرتی هستم و خواستار دیدار با من شده است.... من یک دختر جوان نیستم که فریب کسی را بخورم. من زندگی و مسیرم را خودم انتخاب کرده‌ام و به آن  عشق  می‌ورزم. من  ۵۳ ساله و لیسانس هستم و به ‌اندازۀ کافی سرد و گرم‌ چشیده‌ام که استقلال رأی داشته باشم. »...

آنوقت در برابر این درخواست و دادخواهی ساده و حداقلی یک زن آزاده با آن سوابق و دانش و تجربه، بلافاصله مصداقی با تهمت و تحریف وارد میشود و همان اول کار در هرزنامه خود، تمام شخصیت و منزلت و درک و شعور و حتی موجودیت این «زن رزمنده» را لگدکوب میکند و با رذالت مدعی میشود این نامه را مسعود رجوی نوشته است و پروین فقط امضا کرده است! یعنی که این «ضعیفه» اساسآ چنین حق و توانایی ندارد، شعور و اراده ای از خود ندارد، بلد نیست چیزی بنویسد، حتی زبان گفتن هم ندارد، اصلآ حق وجود ندارد!

تصورش را بکنید سوگلی سایتهای بدنام وزارت اطلاعات در حالیکه خودش حتی یکساعت شرایط سخت و پیچیده زندگی و مبارزات شیرزنانی همچون پروین را در میدانهای نبرد آزادیبخش و جنگ سیاسی و بمبارانهای مهیب و محاصره و تحریم و تهدیدهای مداوم، نه تجربه کرده و نه حتی توان و انگیزه فهمش را دارد، چه تصویری از یک زن فرمانده و عضو شورای رهبری مجاهدین میدهد... زنانی بی اراده، بی سواد، بی هویت و بزدل که مسحور و اسیر یک رهبری «بزدل و فراری» در یک «فرقه تاریک اندیش» شده اند!

نفرت پراکنی او به همین جا ختم نمیشود. در همین هرزنامه، پروین و پروین ها توسط این فرد فرومایه متهم میشوند که در مناسبات داخلی خود با رهبری مجاهدین آلوده به روابط جنسی بوده اند... واقعآ تنم میلرزد از اینهمه بی شرافتی وقتی چنین اتهاماتی را میخوانم. در آن سالهای خون و جنون در زندانهای خمینی، حتی لاجوردی و حاج داوود رحمانی هم برای زدن چنین اتهاماتی به ما دچار دست انداز میشدند... بسیاری میدانند و تجربه کرده اند و عمیقآ باور دارند که در تاریخ سیاسی معاصر ایران، نسل دختران و زنان مجاهد خلق در زمره پاکترین، پاکبازترین و پرهیزکارترین بوده اند. چنین اتهامات اخلاقی و کثیفی فقط از درون ذهنی تراوش میکند که یا خودش آلوده و ناپاک بوده است و یا در سقوط و انحطاط به چنین منجلابی رسیده است.

حالا عدالت و انصاف را ببینید، زنی رزمنده و آزاده با کوله باری از تجربیات گرانبارِ یک نسل، با پنجاه و چند سال سن حق ندارد در مورد زندگی و آینده خودش و نقشه مسیر و مشی مبارزاتی اش تصمیم بگیرد و انتخاب کند ولی بدخواهانش و دشمنان سازمان آرمانیش این حق را دارند که از راه دور برای او تصمیم بگیرند و او را وادار کنند از اصول اعتقادی و سیاسی که سی چهل سال برایش جنگیده دست بشوید، به همسنگران و همرزمانش پشت کند... و بفرموده هرچه زودتر خودش را از «لیبرتی» به لندن و نزد شوهر سابق اش که بیمار است برساند.

سالها پیش وقتی عباس، بهردلیلی تصمیم به ترک پایگاه اشرف و جدایی از یاران  مجاهدش گرفت قاعدتآ پروین معترض او نشد که جاگذاشتن همسر سابق آنهم یک زن در وسط بیابانهای عراق با مرام «لوطی گری و جوانمردی» جور در نمیاید... چرا که بحث بر سر دو انتخاب و دو مسیر کاملآ متفاوت از زندگی بود و آن دو دیگر هیچ پیوند و تعهد خانوادگی نسبت به هم نداشتند. یکی برای ادامه مبارزه با فاشیسم مذهبی در کنار یاران ماند و ایستاد و دیگری بدنبال زندگی شخصی خود رفت...
بنگرید حالا که پروین فقط با یک نامه از حق انسانی و استقلال نظر خود دفاع کرده، تازه طلبکار هم شده اند که چرا ول نمیکنی و نمیایی پیش ما! میدانم ممکن است باور نکنید ولی بروید نگاهی به سایت پژواک مصداقی و دیگر سایتهای آلوده وزارت اطلاعات بکنید تا ابعاد این فاجعه را بهتر متوجه شوید.

طنز روزگار را می بینید! در فرهنگ منحط مصداقی و باندش هرکس که از مجاهدین جدا شود و ترک صحنه نبرد و مقاومت علیه رژیم را بکند میشود «منتقد دلسوز» و اگر با پایداری و وفاداری بایستد و جانفشانی کند میشود «اسیر فرقه رجوی» و موجودی بی هویت تا حد یک «امضا» پای یک نوشته! و البته با دهها و صدها صفحه یاوه گویی و ردیه نویسی و نفرت پراکنی علیه شان و راه و راهبرانشان... ولی وای به روزی که کسی مثل پروین فقط با یک نوشته تک برگی، دست آنها را رو کند و بساط فریبکاری و شیادی شان را بهم بزند آنوقت در صفحات مجازی هوار هوار میکنند که این «فروریختن انسانیت» است، این «اوج حضیض و بیرحمی و بیشرمی» است... و ما «داد خواهیم این بیداد را»!

بله متاسفانه عباس بیمار است و در یکی از بهترین بیمارستانهای لندن بستری و تحت نظر میباشد و به لحاظ پزشکی هرکاری که نیاز باشد قطعآ از او دریغ نمیشود... حالا موج موشک پرانی و سونامی آتش و خون در لیبرتی به کنار، ولی آیا مدعیان «بیداد» پروین، از درد و رنج و بیماری او و یارانش هم سخنی میگویند؟ آیا نمیدانند که پروین و پروین ها در زندان لیبرتی از حداقل امکانات پزشکی و درمانی نیز محروم هستند و در حال «زجرکُش» شدن هستند؟ آیا نمیدانند برخی از آنان با چه بیماریهای طاقت فرسایی تا لحظه مرگ درد میکشند ولی حتی دریغ از یک داروی مناسب و مسکّن.... آیا نمیدانند که بعضی از آن زنان و مردان پاکباز با یک بیماری ساده ویروسی یا عفونی که بسادگی قابل درمان است بخاطر ممانعت عمدی مزدوران رژیم درعراق و عدم معالجه بموقع، دچار کوری یا ناشنوایی یا حتی فلج و نقص عضو میشوند؟ آیا آن مدعیان و «منتقدین دلسوز» مجاهدین نمیدانند که حتی بیماران صعب العلاج ساکن لیبرتی را هم به این سادگی اجازه خروج و رفتن به امریکا و اروپا و جایی مثل لندن نمیدهند؟

من خودم هیچوقت در اشرف و شرایط نظامی و جنگ آزادیبخش نبودم و چنین انتخابی نکردم ولی به انتخاب یاران و همبندان دلاورم مثل پروین با افتخار احترام میگذارم. همانطور که در همین متن نیز صرفآ از حق انتخاب آنان دفاع میکنم و معتقدم آنان، همه آن سالار زنان، در خط مقدم مقاومت برای آزادی مردم ایران قرار دارند...

در زندگی خانوادگیم نیز تجربه تلخ از دست دادن برادر عزیز و جوانم محسن را بخاطر بیماری سرطان در دهه شصت داشته ام. در حالیکه بنا بر تشخیص پزشکان فوق متخصص امریکایی در آن زمان، من میتوانستم حتی ناجی او باشم ولی زندان و عدم پذیرش شرایط زندانبانان رذلی همچون حاج داوود رحمانی و ناصریان یا همان آخوند مقیسه سفاک... باعث تاخیر پنج ساله ای شد که نهایتآ برادر مهربان و روشنفکرم چند ماه بعد از رهایی من از بند و زندان، در اولین روز ژانویه سال 1989 از آغوشم پرکشید و رفت... میخواهم بگویم که با تاسف و تاثر میتوانم شرایط خانواده داغدار محمدرحیمی را درک کنم و برای عباس صمیمانه آرزوی سلامتی دارم.

روی صحبتم اما با آن فرومایگانی است که بدنبال یافتن سوراخ یا حلقه ضعیفی در خانواده های زجرکشیده و سوخته دل مجاهدین، از هر سوژه ایی برای تخریب حیثیتی و تشدید تضادهای فرعی درون اپوزیسیون، علیه مجاهدین و رهبرانش، به شکل تنفرانگیزی سواستفاده میکنند. مسئله فقط به دو سه سال اخیر مربوط نمیشود و ریشه در سالهای دورتر دارد. من نمونه اینکار زشت و ناشایست را در رابطه با بستگان و دوستان نزدیک خودم نیز شاهد بودم و از این بی پرنسیبی واقعآ جاخوردم. داستان مربوط به دهسال پیش است زمانی که من و همسرم، ایرج مصداقی را بعنوان یک «دوست همدرد و همراه» به خانه و زندگی خودمان دعوت کردیم و او را محرم و مورد اعتماد میدانستیم و به بستگان و دوستان نزدیک معرفی کردیم... ولی متاسفانه مدتی بعد متوجه شدم که یکی از اهداف شخصی او در هر محیط یا خانواده مجاهدی که برده میشد و یا وصل میشد، یافتن حلقه ضعیف برای مسئله دار کردن و ایجاد سوراخ در روابط و مناسبات منسجم و صمیمی بچه ها بود... جزئیات این تجربه و خاطره خیلی ناخوشایند را فعلآ ازش درمیگذرم.

دیروز وقتی صحبتهای پسر بیست ساله پروین و عباس را روی نت شنیدم و اینکه با سادگی از صحبت تلفنی با مادرش در لیبرتی میگفت: « به مامانم گفتم بیا بیرون از اونجا، اونجا برات خوب نیست...» واقعآ متاثر شدم. امروز هم باصطلاح نامه ای که بنام او منتشر کردند را دیدم. نوشته ای که در آن زهر و کین مصداقی در تمام خطوط آن موج میزند، اصلآ دست خط خود مصداقی ست... راستش وقتی خودم را بعنوان یک مادر جای پروین میگذارم قلبم به سختی میگیرد که اینها چطور با بی پرنسیبی پسر جوانش را که چیز چندانی از مسایل سیاسی نمیداند در مقابل او قرار داده اند و چطور با شیادی از او و عواطفش بعنوان یک وسیله و اهرم فشار روی پروین استفاده میکنند که از انتخابش دست بکشد.
تازه ایکاش ابعاد مسئله فقط در حد درگیری و تنش عاطفی درون یک خانواده بود. چیزی که این پسر جوان، مثل پسر خود من، هیچ اطلاعی از آن ندارد ولی قطعآ امثال مصداقی کاملآ به ابعاد و تاثیرات بیرونی آن آگاهی و اشراف دارند این است که همه این اتفاقات و جنجالهای ناجوانمردانه، صرفنظر از اینکه از کجا و توسط چه کسی استارت میخورد، حلقات متصل پروژه بزرگی است که توسط مدیرکل ستاد «نفاق» در وزارت جهنمی اطلاعات برای لجن مال کردن نیروی محوری اپوزیسیون، هماهنگ و مدیریت میشود.

قطعآ این نه اولین سوژه جنگ روانی دشمن غدار علیه فرزندان مجاهد و مبارز میهنمان ایران است و نه آخرین آن خواهد بود. ولی در پس همه این ماجراهای تلخ و ناگوار، درس و تجربه آموزنده ای نیز وجود دارد. از جمله عبرت انگیز است وضعیت فردی که روزگاری خودش را سخنگوی زندانیان سیاسی مجاهد و صدای سربداران راهروهای مرگ و فعال مستقل حقوق بشری... قلمداد میکرد و حالا در جمع اکثریت عظیم زندانیان سیاسی مجاهد در داخل و خارج از کشور، مطرود و منفور است. بخصوص بیشتر بچه های زندانی سیاسی کنونی که در رویارویی مستقیم با جلادان و بازجویان اسلامی، و تجربیات روزانه شان از شکنجه های روانی درون زندان، شناخت عینی تر و عمیقتری از نقش مکمل این گونه نارفیقان در جنگ روانی دشمن ضدبشری علیه زندانیان سیاسی دارند. در این مورد جای صحبت بسیار است که فعلآ بماند....

البته او خودش بهتر از هرکس دیگری از این تنفر گسترده اطلاع دارد و برای همین در سایت پژواک جرئت نمیکند به سرشناسترین و شجاعترین زندانیان سیاسی کنونی ایران حتی نزدیک شود. دلیرانی همچون علی معّزی، سعید ماسوری، صالح کهن دل، ماشالله حائری، مریم اکبری منفرد، افشین بایمانی، میثاق یزدان نژاد، فرزاد مددزاده و...  که هیچ مطلب یا خبر یا بیانیه ی از آنها چاپ نمیکند. یا بطور مثال در رابطه با درگذشت مادران دلاوری همچون مادر داعی و مادر دشتی ... که همین هفته های اخیر، با عکس و فیلم در صدر اخبار طیف گسترده اپوزیسیون قرار داشتند جرئت نمیکند در سایتش چیزی از اخبار و رویدادهای عالمگیر مرتبط با آنان انتشار دهد. حتی صحبتهای طوفانی دکتر ملکی بر سر مزار مادران مجاهد را هم سانسور کامل میکند... چرا که مصداقی پس از آن سقوط و انحطاط سیاسی و اخلاقی و هم کاسه شدن با اطلاعات آخوندی، تمام وجودش مملو از نفرت و کینه است نسبت به نام رجوی و راه مجاهدین و هر آنکس که به آنان وفادارست. وضعیت رقت انگیز و البته عبرت انگیزی است!

بدون تردید آینده سیاسی ایران به حذف فاشیسم مذهبی و سقوط ملایان راه خواهد برد. این قانون تکامل و اراده خلق و مشیّت الهی است. کی و کجا و چگونه؟ من نمیدانم! ولی مطمئن هستم در آن روز تک تک ما، همه ما، چه زنده و چه مرده، در پیشگاه تاریخ و نسل پیروز فردا، مورد قضاوت عادلانه و بدون اغماضی قرار خواهیم گرفت که در سخترین و مهیب ترین دوران حیات مردم و میهن خود در کدام سوی تاریخ قرار گرفتیم و حرکت کردیم:
آیا در میانه میدان جنگ سیاسی و نظامی، با رزمندگان آزادی همسو بودیم یا با دشمنان آزادی؟ با جلادان حاکم هم جبهه شدیم یا با مجاهدان محکوم؟

مینا انتظاری   وبلاگ اینجا
۸ دی ماه ۱۳۹۴
Mina.entezari@yahoo.com
----------------------------------------------------------------------
پانویس:

۱- لینک نامه پروین فیروزان به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل
http://www.iran-efshagar.com/index.php/2015-01-20-19-56-47/articles/11126

۲- لینک مقاله دختران آفتاب با گلوبندی از شبق در مورد یاران همبندم و از جمله مهری و سهیلا محمدرحیمی
http://mina-entezari1.blogspot.com/2007/08/blog-post_2449.html

۳- یک لینک نمونه از میان دهها سایت آلوده وزارت اطلاعات در بازنشر بدون کم و کاست نفرت پراکنی های اخیر باند مصداقی
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=22755

۴- این مورد خاص کیس پروین، برای دوستان فعال حقوق زنان و رفقای فمنیست، میتواند خیلی قابل توجه باشد... مخصوصآ از آن دوستان مارکسیستی که زندانی سابق و همبند خود من و یا پروین بودند انتظار میرود صرفنظر از همه اختلافات نظری و سیاسی و سازمانی، موضعگیری مشخصی داشته باشند.

سوال اساسی از فعالین حقوق زنان و فمنیست های اصولی این است: آیا زیرپا گذاشتن یا نقض حق انتخاب یک «زن» توسط شوهر سابق در فرهنگ فمنیستی قابل پذیرش است؟ آن هم زن مبارزی که حدود دو دهه است آگاهانه زندگیش را و همه علایق و عواطف فردی و خانوادگیش را وقف آزادی مردم میهنش کرده است.

همبستگی ملی،30،دسامبر،2015 : عبدالعلی معصومی:‌ از زبان منصور قدرخواه


منصور قدرخواه در 22آبان 1335 در اصفهان به دنیاآمد. کار سینما را از سن 14 سالگی، با ساختن فیلمهای کوتاه و هشت میلی متری آغاز کرد. چند هفته بعد از به قدرت رسیدن خمینی، در 22سالگی راهیِ خارج کشور شد. پس از خروج از ایران در رشته های فیلمبرداری و گرافیک به تحصیل پرداخت و همزمان دوره های سناریو نویسی و کارگردانی را گذراند و در این زمینه ها به مطالعات عمیق و کار تجربی نفسگیر پرداخت. او در زمان دانشجویی، چند فیلم دربارۀ وضعیت پناهندگان ساخت و در سال 1992 (1371) اولین فیلم سینمایی اش ـ «چشم دربرابر چشم» را تهیه و کارگردانی کرد. این فیلم که داستان یک خانواده 5نفری است شامل زن و شوهر و پدر زن و دو دختر، «صحنه هایی دردناک از اعدامهای مصنوعی در مقابل چشمان هادی (بازیگر نقش اول مرد) و شکنجه های روحی و فیزیکی مُنا (بازیگر نقش اول زن) در برابر چشمان پدر و همسرش را نشان می دهد. این خانوادۀ شکنجه شده به کشور آلمان پناهنده شده اند، امّا آنجا نیز از اذیّت و آزار فاشیستهای این کشور در امان نیستند.»...

قدرخواه، نویسنده و کارگردان فیلم «چشم دربرابر چشم» دربارۀ تأثیرات اجتماعی این فیلم در گفتگویی با «رادیو ایرآوا» می گوید: «... غیر از یک جریان فاشیستی معروف در اتریش، همه از این فیلم... استقبال کردند. هنرپیشه زن این فیلم (مُنا)، به عنوان بهترین هنرپیشۀ سال در آلمان جایزه گرفت. این فیلم جوایز دیگری را هم از آن خود کرد. در آن زمان به دلیل ایرانی بودن من، رژیم هم خودش را وسط انداخته بود و کسانی که من نمی شناختم رژیمی اند به عنوان تماشاچی با من حرف می زدند و مدام از من می خواستند که بگویم این اتّفاقات مربوط به زمان شاه است، ولی من زیر بار نمی رفتم. آن زمان به شکل الآن فعالیت سیاسی نمی کردم و فیلمسازی بودم که احساس تعهّد از طریق کارهای فرهنگی نسبت به ملّتم داشتم ... یکی از بهترین تأثیراتی که من در مورد این فیلم داشتم این بود که در یک زندانی که چند نفر از این بچه هایی که در اثر تربیت اشتباه، فاشیست شده بودند و بمبهای آتشزا را به طرف پناهندگان پرتاب می کردند، یک پسر 17-18 ساله که سرش را هم تراشیده بود، وقتی که فیلم را تماشا کرد، در آخر فیلم به طرفم آمد و گریه کرد و گفت که من دیگر هیچ خارجی را نخواهم زد. در آن لحظه من هم گریه ام گرفت و به او گفتم که من برای رسیدن به این نقطه در ذهن تو این فیلم را ساخته ام.
 البته کارشکنی های رژیم در باره این فیلم خودش داستانهای طولانی دارد.»
 منصور قدرخواه در آبان 1375، به سن 40سالگی، به شورای ملی مقاومت ایران پیوست. شش ماه بعد از پیوستنش به شورا، در روز سوم اردیبهشت 1376 (23 آوریل1997) تلویزیون «آرته» (کانال مشترک آلمان و فرانسه) فیلم «رد پای ترور»، ساختۀ او را به زبان آلمانی و فرانسه برای کشورهای آلمان و فرانسه پخش کرد. این فیلم کارنامۀ خونین تروریسم دولتی ایران علیه مخالفان، به ‌ویژه فعّالان مقاومت ایران در خارج کشور، را به تصویر کشیده است.‌ بخشی از این فیلم به پروندۀ ترور دکتر کاظم رجوی، شهید بزرگ حقوق‌بشر ایران، که روز 4اردیبهشت سال69 به ‌دست تروریستهای اعزامی از تهران، در نزدیکی منزلش در حومۀ ژنو به‌شهادت رسید، اختصاص دارد. هم‌ چنین، نقش دیپلومات ـ ‌تروریستهای رژیم آخوندی را در ترور مجاهد خلق زهرا رجبی، شهید بزرگ دفاع از حقوق پناهندگان در ترکیه، به ‌روشنی نشان می ‌دهد. در این فیلم، توطئۀ شکست‌ خوردۀ تروریستی رژیم آخوندی علیه جان رئیس‌جمهور برگزیدۀ مقاومت و مسئول شورا در پاریس و بغداد و هم‌چنین فشارهایی را که رژیم به‌ خاطر پیوستن خانم مرضیه به مقاومت، به او وارد آورده، مورد اشاره قرار داده است.در بخشی از این فیلم، پروندۀ جنایت تروریستی رژیم در رستوران میکونوس برلین، همراه با مصاحبه ‌هایی با خانواده‌ های قربانیان و اعضا و مسئولان مقاومت، مورد بررسی قرار گرفته و بر نقش سردمداران اصلی رژیم در این جنایت انگشت گذاشته شده است.
 فیلم «رد پای ترور»، چند روز پس از صدور حکم دادگاه برلین و تأکید آن بر نقش مستقیم خامنه ای، رفسنجانی و چند تن دیگر از سران رژیم آخوندی در جنایت رستوران میکونوس در برلین، پخش شد.
 منصور قدرخواه در گفتگویی دربارۀ هدفش از تهیۀ این فیلم گفت: «... سعی من این بوده که با استفاده از امکانات متعدد صوتی و تصویری و با اتّکا به اسناد معتبر و گواهی شاهدان ایرانی و اروپایی، به ردیابی این پدیدۀ وحشتناک جنبۀ ملموس و قابل درک برای همه بدهم. هدف من در واقع همان هدف مبارزان و مجاهدان راه آزادی، یعنی افشای هر چه بیشتر این رژیم و ملموس‌ کردن احساس قربانی ‌بودن و از دست دادن عزیزان بود.
 من فکر می‌ کنم افشای این رژیم برای ما که در کشورهای اروپایی زندگی می ‌کنیم، یک وظیفۀ مبرم انسانی است. افشای این رژیم در عین حال افشای کسانی است که سالیان سال دست ‌در‌ دست این جانیان گذاشته ‌اند. افکار عمومی این کشورها باید آگاه شوند که وزیرانشان دست‌ در‌ دست چه کسانی می‌ گذارند و چه دستهای خونینی را می ‌فشارند... در شرایط فعلی که مردم ایران در چنگال یکی از وحشی ‌ترین و جنایتکارترین رژیمهای تاریخ بشری به ‌سر می ‌برند... انسان مجاز به سکوت نیست و باید با هر امکانی علیه این آدمکشان فریاد اعتراض سردهد. سکوت در حقیقت، جز موضعگیری به‌ نفع ظلم و ادامۀ ستم نیست. تا وقتی که این رژیم هست، ظلم، ستم، کشتار، فساد، فحشا، رشوه‌ خواری و هر آن‌ چه پلید است، نه‌ تنها کم نخواهد شد بلکه روز ‌به‌ روز بیشتر خواهد شد.
 امروز دیگر این تنها مردم ایران نیستند که باید آثار شوم حاکمیت آخوندها را تحمّل کنند، کل جامعۀ متمدّن بشری از دست اینان در رنج است. خوشبختانه ما در شرایط بعد از رأی دادگاه میکونوس به ‌سر می ‌بریم. این رأی یک نقطه ‌عطف در تاریخ حقوقی جهان است. چرا که حاکمان ظالم در زمان حاکمیت خود ـ‌ و نه بعد از آن‌ ـ بر اساس تحقیقات چهارساله و ارائۀ اسناد معتبر محکوم شدند...» (هفته نامۀ «ایران زمین»، شمارۀ 138، 15اردیبهشت1376)
 پخش فیلم «رد پای ترور» از تلویزیون «آرته» خشم کارگزاران رژیم را برانگیخت و آنها از هر راه ممکن علیه قدرخواه به توطئه چینی و یاوه پراکنی پرداختند، ازجملۀ آنها این موردی است که خود او آن را شرح داده است: «زمانی که فیلم "رد پای ترور" را می ساختم رژیم که از ساختن یک فیلم بر علیه اش مطلع شده بود با عجله در اواسط درست کردن این فیلم یکی از نزدیکان من را، که اصلاً آدم سیاسی نبود، سراغم فرستاد و به او آموزش داده بود با تعریف و تمجید از کارهای هنری ام مرا تشویق به همکاری با رژیم در ازای یک رشوۀ 6میلیون دلاری کند. من که به درستی فهمیدم جریان چگونه است، هنوز این فرد آشنا پیشنهاد رژیم را تمام نکرده و سخنش پایان نیافته بود، نتوانستم بنشینم و از شدّت عصبانیت بلندشدم و فریاد زدم: "تو هرچند به عنوان مهمان من آمدی ولی چون داری دشمن مردم ایران را نمایندگی می کنی دیگر مهمان نیستی و من با فرستادگان رژیم هیچ صحبتی ندارم. بین من و رژیم دریا دریا خون و رنج و شکنج قراردارد و با هیچ مبلغی با این رژیم سر آشتی ندارم» (مقالۀ «وحشت بیکران رژیم مستأصل خامنه ای از فیلم پیدایش و تولّد ترور»،  سایت «همبستگی ملی»،16اسفند1392)
 او دربرابر یاوه گوییها و فشارها و تهدیدهایی، که دامن بستگان و مادر دلاورش را هم گرفت، نه تنها سر فرودنیاورد بلکه، جانانه، دربرابر قدّاره بندان رژیم تروریست پرور ایستاد و در مقاله یی در شمارۀ 142 هفته نامۀ «ایران زمین» (12خرداد1376) چنین نوشت: «گر ما ز سر بریده می ‌ترسیدیم/ در محفل عاشقان نـمی ‌رقصیدیم.
 ... چند روز پیش، عکس ‌العملهای دیوانه ‌وار رژیم نسبت به فیلم "رد‌پای ترور" به‌ دستم رسید که حقیقتاً مرا غرق در شادی کرد. باور کنید خیلی بیشتر از محبتها و تشویق دوستان، از فحّاشی و ناسزاگویی این دشمنان خوشحال شدم. این تجربۀ تازه ‌یی بود. نمی ‌دانستم که فحش هم خوشحالی می ‌آورد. فکر می‌ کنم این احساس مشترک تمامی ایرانیان وطن ‌دوست باشد که هر چقدر این دشمنان مردم و میهن بسوزند و جیغ و داد کنند، خوشحالیشان بیشتر می‌ شود. سوختگی آنها مرهمی است بر زخمهای بیکران مادران و پدرانی که فرزندانشان را توسط این رژیم ددمنش و آدمکش از‌دست داده‌اند.
 امّا هر آدم عاقلی وقتی این حرفها را بخواند، از شدّت حماقتِ اینها، خنده‌ اش می‌گیرد. در "کیهان هوایی" 17اردیبهشت76 در نوشته‌ یی تحت عنوان "اعتراض دانشجویان ایرانی به توطئۀ تبلیغاتی تلویزیونی مشترک فرانسه و آلمان"، می‌ خوانیم: "استکبار جهانی که خسته و درمانده از... مقابلۀ منطقی با بانگ رهایی بخش نظام اسلامی ایران و امواج طراوت ‌بخش آن است، در برنامۀ تلویزیونی مشترک فرانسه و آلمان،‌ نقطۀ اوج رذالت و خباثت خود را با تمامی تکنیکهای هنری و شیطانی آمیخته بود… این برنامه در حقیقت تریبونی بود در اختیار منافقین و خیالپردازی بیمارگونۀ این گروه تروریست…"
 این‌ را که چه کسی درمانده است، همۀ دنیا می ‌دانند و احتیاج به توضیح ندارد، امّا عوضی ‌گرفتن "امواج طراوت‌ بخش"، با بوی گند نظام آخوندی، که مشام هر انسان متمدّنی در اقصی ‌نقاط جهان را می ‌آزارد، از ذات دغلکار آخوندی برمی ‌خیزد. هر آدمی هم که از اوضاع رژیم و موقعیت و آمادگی مقاومت و ارتش آزادیبخش باخبر باشد، می ‌داند که "خیالپردازی بیمارگونه"یی که این رژیم را دارد کلافه می ‌کند، چیزی نیست جز چشم‌ انداز سرنگونی تام و تمامش به ‌دست رزمندگان ارتش آزادیبخش، که خواب خوش از چشمان رژیم و مزدورانش ربوده است. به نوشتۀ ارگان خارج‌ کشوری وزارت اطلاعات، "دانشجویان" مزدور از "مسئولین سیاست خارجی دولت جمهوری اسلامی خواسته ‌اند به ‌نحو مقتضی و با قدرت و قاطعیت تمام و ضمن استفاده از ابزارهای لازم قانونی، عکس ‌العمل جدّی و مناسب را در تمامی ابعاد آن نشان دهند. این دانشجویان هشدار داده‌ اند که هرگونه تأخیر و تعلّل در انجام این مسئولیت سنگین عواقب جبران ‌ناپذیری را به‌ دنبال و تهاجمات وحشیانۀ فرهنگی دیگری را علیه ارزشهای ملی و اسلامیمان در پی خواهد داشت".
 طرف را به ده راه نمی‌ دادند، سراغ خانۀ کدخدا را می‌ گرفت. حال که بعد از رأی دادگاه میکونوس و پیگیری اعتراضات گستردۀ شورای ملی مقاومت و پشتیبانانش، اتّحادیۀ اروپا تصمیم گرفته دیالوگ انتقادی با رژیم را قطع کند؛ به ارتباط و ملاقات با وزیران این رژیم خاتمه دهد و گوش جاسوسان این رژیم را، که خود را "دیپلومات" جا می ‌زنند، بگیرد و بیرون بیندازد، مگر کسی به همان آسانی دوران گذشته برای خُرده ‌فرمایشهای شما تره خُرد می‌کند؟ و انگهی اگر بخواهند، می ‌توانند با گرفتن وکیل و شکایت از محتوای این فیلم به دادگاههای رسمی، بخت خود را از نظر قانونی بیازمایند. مدارکی که در این فیلم نشان داده شده ‌اند، فاکتهای محکمی هستند که از طریق مؤسّسات و ادارات رسمی ابتدا مورد تحقیقات بسیار مفصّل قرار گرفته و بعد اجازۀ نمایششان صادر شده است و همۀ آنها دالّ بر تروریسم دولتی رژیم حاکم بر ایران می‌ باشند. تا آن‌جا که من مطلع شده‌ ام، مزدوران نامبرده از طریق تلفن ‌زدن و نشان‌ دادن عکس ‌العملهای دیوانه‌ وار، جز رسوایی خود کاری از پیش نبرده‌ اند. ناگفته نماند که بریده ‌مزدوران هم در این کار با آنها همراه بوده ‌اند و با گرفتن ژست اپوزیسیون، سوزش خود را از این فیلم نشان داده‌ اند.
 هر کس این رژیم تروریست را بشناسد، می ‌داند که معانی "قدرت و قاطعیت تمام" و "عکس‌العمل جدّی و مناسب" چیست و "ابزارهای لازم قانونی" کدامند. وقتی جلّادان این رژیم، به قول آن زندانی سیاسی رهاشده، به شلّاق نام "قانون اساسی" داده ‌اند، معنای "استفاده از ابزارهای لازم قانونی" در خارج از کشور هم معلوم است. ولی به‌ اصطلاح دانشجویان آن‌ قدر خِنگ و عقب‌مانده هستند که نمی‌ دانند آن سبو بشکست و آن پیمانۀ "گفتگوی انتقادی" ریخت.
 در روزنامۀ "جمهوری اسلامی" 18اردیبهشت، تحت عنوان "چهرۀ پر تزویر اروپاییان را فاش کنیم"، همین یاوه ‌گوییها به ‌طور مفصّل‌تری تکرار شده‌ اند: "…کانال مشترک تلویزیون آلمان و فرانسه… برنامۀ شیطنت که حاوی توهینهای گسترده به مقام شامخ حضرت امام خمینی ... بود، از طریق گفتار و تصویر پخش کرد. این برنامه هم ‌چنین رهبر معظّم انقلاب و تعدادی دیگر از مسئولین جمهوری اسلامی را در نهایت وقاحت و بی‌ شرمی "تروریست" لقب داد... برای مقابله با این برنامه ‌های وَهن‌ انگیز، مسئولان سیاسی فرهنگی کشورمان باید تدابیری بیندیشند... آیا شرم ‌آور نیست که فلان شبکۀ تلویزیونی آلمان و فرانسه، ملت بزرگ و بافرهنگ ایران را تروریست بنامد؟" آخوندهای حیله ‌گر، دروغگو و دغلکاری که قاتلان مردم ایرانند، هر جا که گیر می ‌افتند، خودشان را پشت‌ سر مردم قایم می ‌کنند، زمین و آسمان را به هم بافتند تا از زیر جواب اصلی فرار کنند. آنها هستند که باید جواب بدهند آیا مدارک و شواهد ارائه ‌شده در این فیلم درست هستند یا نه؟ آیا این 61 عمل تروریستی را عواملشان در اروپا انجام داده ‌اند یا نه؟ ... سرمایۀ اصلی این جانیان به‌ وجودآوردن ترس و وحشت در انسانهاست. سالیان سال است که خون می ‌ریزند و بیداد می‌ کنند، به همۀ حقوق انسانها تجاوز می‌ کنند و دین مردم را، که یکی از شالوده‌های فرهنگی و ارزشهای جامعۀ ما می‌باشد، از محتوا خالی کرده ‌اند و هم‌چون ابزار سرکوب و چماق، آن را بر زن و مرد و پیر و جوان می ‌کوبند. با حیله و مکر نسلی را در جنگ خانمانسوز به کشتن و فنا دادند و نسلی دیگر از بهترین فرزندان این خلق را با شقاوتی غیرقابل وصف قتل‌ عام کردند. آنها ترس می‌ آفرینند تا ادامۀ حکومت ننگین خود را ممکن سازند. پس باید خود را از این ترس برهانیم تا بتوانیم مردممان را آزاد کنیم. زندگی خیلی بیش از آن ارزش دارد که آن را به بازی بگیریم. امّا زندگی یعنی آزادبودن، آزاداندیشیدن، آزاد انتخاب‌کردن… زندگی یعنی حیات داشتن و متحرّک ‌بودن؛ زندگی یعنی لبخند و دیدن لبخند دیگران؛ زندگی یعنی احساس خوشبختی در زمانی که دیگران خوشبختند. چطور می ‌توان زنده بود تا وقتی که این رژیم می ‌کشد و می‌ سوزاند و هر چه پاکی و خوبی است را ویران می‌کند؟ زندگی در این شرایط فقط وقتی معنی پیدا می‌کند که در ارتباط با زندگی مردم باشد. پس برای نجات زندگی مردم باید زندگی ـ ‌‌یعنی مبارزه‌‌ ـ کرد. طلسم این جانیان، یعنی همان ترس و وحشتی را که به ‌وجود آورده‌ اند، باید به هر قیمت شکست. حیله ‌ها و فریبهای این رژیم و افسونهای کهنه و باطل‌شدۀ آن هم‌چون "استحاله" را هم نباید گذاشت دوباره جان بگیرد‌‌”(هفته نامۀ «ایران زمین، شمارۀ 141، 5خرداد1376)
 فیلم «رد پای ترور» با استقبال زیادی که از آن شد و تأثیرات افشاگرانه یی که در پی داشت، برای رژیم تروریست و تروریست پرور، تحمّل ناپذیر بود. از این رو، از طریق اقدامات دیپلوماتیک سرانجام توانست این کارگردان و نویسندۀ شیدای آزادی ایران را از هرگونه فعالیتی در تلویزیونهای آلمان محروم کنند. امّا او از پا نمی نیشند و در راستای افشای هرچه بیشتر چهرۀ اهریمنی رژیم سفّاک آخوندی، سایت «ایران لیبرتی» (ایران آزاد) را به راه می اندازد. خودش در این باره می گوید: «... فیلمسازی را آلمانیها از من گرفتند و من ممنوع الشغل شدم، به دلیل این که رژیم بر روی آنها فشار آورد که فیلمهایی مانند "چشم در مقابل چشم" و یا "رد پای ترور" نسازم. من مبارزه را مثل نفس کشیدن می دانم. حتی فیلمسازی را هم مانند نفس کشیدن می دانم... چون فیلمسازی دیگر میسّر نبود به سایت سازی روی آوردم.»
 «بعد از نمایش فیلم «ردپای ترور» از تلویزنهای آلمان و فرانسه، آرته و ان دی آر، رژیم سفرای دو کشور اصلی اروپایی و طرف حساب تجاری اش یعنی آلمان و فرانسه را احضار کرد و شدیداً به آنها اخطار داد و خواستار توقف همکاری من با تلویزیونهای این دو کشور شد. در آن زمان روزنامه های اصلی رژیم بر علیه دادگاه میکونوس و فیلم "رد پای ترور" که کلّاً مدارک و اسناد محکمه پسند و از نظر حقوقی کاملاً روشن ارائه کرده بودند، مقالات زیادی نوشتند. دادگاه میکونوس در شهر برلین در کنار تحقیقات سه سال و نیمه اش، این فیلم را سندی بسیار محکم ارزیابی کرد و ... اصلی ترین سران این رژیم را به جرم شرکت در این ترور محکوم کرد» (مقالۀ «وحشت بیکران رژیمِ مستأصل خامنه ای از فیلم پیدایش و تولّد ترور »، سایت «همبستگی ملی»، 16اسفند1392)
 سنگ اندازیهای مزدوران رژیم آخوندی بر سر راه فعالیتهای سیاسی و افشاگرانه قدرخواه از آن پس هم ادامه داشت. همین سنگ اندازیها باعث شد سایت «ایران آزاد» یا «ایران لیبرتی» که او سالها از طریق آن چهرۀ آزادی ستیز و ضدفرهنگی و تروریستی رژیم آخوندی را افشا می کرد، از کار بازمانَد. او در کنفرانس مطبوعاتی اش در «خانۀ دموکراسی و حقوق بشر» ـ مرکز سازمانهای شناخته شده بشردوست آلمانی ـ در برلین در این باره گفت: «موضوع این کنفرانس مطبوعاتی مسألۀ امتداد دیکتاتوری و سانسور مطبوعاتی و ایجاد جوّ ترور و وحشت بعد از روی کارآمدن احمدی نژاد در ایران به خارج از مرزهای ایران، به ویژه، کشور آلمان است. فعالیتهای سایت "ایران آزاد" که اساساً جنبۀ فرهنگی, هنری و خبری دارد و در ضمن، جنایات رژیم در عرصۀ نقض فاحش حقوق بشر و ماجراجویی های آن در به دست آوردن سلاحهای اتمی را افشا می کند, در تاریخ 24 اوت 2005 مورد اخلال قرار گرفت و مسدود شد. ابتدا فکر می کردیم این یک مشکل تکنیکی است ولی خیلی زود خبردار شدیم که سایتهای وابسته به وزارت اطلاعات مانند سایت "روشنا"، سایت "ایران دیدبان" و سایت "نگاه نو" به تهاجم رژیم و عواملش به سایت "ایران لیبرتی" اعتراف می کنند و مدّعی می شوند که آنها با شکایت به مراجع قانونی توانسته اند چنین کاری را انجام دهند، که این ادّعایی دروغ بود. این سایتها حتی به صورت غیرمستقیم مدیر پایگاه اینترنتی "ایران آزاد" را تهدید کرده بودند که به سرنوشت کسانی دچار خواهد شد که از سوی رژیم ربوده و روانه زندان اوین شده بودند... شرکت خدمات دهندۀ اینترنتی آلمانی "اوانسو"، بدون هیچ توضیح و یا اطلاع قبلی فعالیتهای سایت "ایران آزاد" را متوقّف کرده و از هرگونه پاسخگویی نیز طَفره می رفت و حتی تهدید می کرد که مسئولین سایت مورد نظر به سرنوشت بدی دچار خواهند شد. هم جهتی و هم زمانی مشکل آفرینی این شرکت خدمات دهندۀ آلمانی با اعترافات واضح سایتهای وابسته به وزارت اطلاعات توطئه به اجرا درآمده را برملا می ساخت.»
 قدرخواه «از طریق مراجع قانونی این موضوع را دنبال کرده و بالاخره دادگاه اداری ایالت بِرمن در یک رسیدگی فوری، شرکت خدمات دهنده را موظّف کرد که سایت "ایران لیبرتی" (ایران آزاد) را بازگشایی کند...بدین ترتیب توطئه گسترش سانسور و خفقان آخوندی در این پرونده به شکست انجامید و این شرکت مجبور شد که بیش از 20 هزار اسناد و مدارک کامپیوتری را که جنبه هایی از جنایات دیکتاتوری حاکم بر ایران را افشا می کنند, مجدداً در معرض استفاده عموم قرار دهد».
 مدیر سایت «ایران آزاد» در بخش دیگری از سخنانش به افشای انجمنهای پوششی وزارت اطلاعات رژیم در آلمان و افراد دست اندر کار این انجمنها و سایتهای اینترنتی آنها پرداخت و «با اتّکا به اسناد مکتوب از مأموریتهای محمد حسین سبحانی, علی قشقاوی, کریم حقّی و جعفر بقّال نژاد برای وزارت اطلاعات مخوف آخوندی پرده برداشت و با نشان دادن گزارش ادارۀ امنیت آلمان (ادارۀ حراست از قانون اساسی) گفت که مقامات آلمانی نیز از وجود این انجمنهای پوششی وزارت اطلاعات در خاک آلمان مطّلع هستند و تصریح هم کرده اند که هدف این انجمنها لطمه زدن و خنثی سازی اپوزیسیون است ولی متأسّفانه ارگانهای ذیربط آلمانی تاکنون اقدام قاطعی جهت متوقّف کردن این گونه فعالیتهای سرویس اطلاعاتی رژیم نکرده اند» (سایت «همبستگی ملی»، 31شهریور1384)

هرچه تهدیدها و آزارها بیشتر می شد، شیفتگی این کارگردان و نویسندۀ جان شیفته، به آرمان مقاومت و پایداری و عشقش به پیشتازان راه آزادی پرشکوه تر خود را نشان می داد. نمونه ها بسیارند. دو موردش را در زیر می خوانید:
 ـ دفاع از دژهای شرف و پایداری در کشتار جنایت بار مزدوران مالکی ـ خامنه ای در 19فروردین 1390 در اشرف:
 «... به راستی در روز جمعه خونین 19 فروردین 1390 (8 آوریل 2010) مجاهدین ساکن شهر اشرف، این دژ پایداری و غرور و انسانیت در اوج مظلومیت و فراتر از همه حماسه های تاریخی، تبدیل به تمامیت اعتبارات نوع بشر متمدّن و عدالتخواه شدند.
به راستی آنان در تک تک اعمال و عکس العملهایشان بسیار فرا انسانی و با منطقی بسیار سازنده برای همۀ انسانهای حق طلب رفتار کردند. نام این منطق ایستادگی کامل، مقاومت قهرمانانه است که در شعار "بیا، بیا، بیا" خلاصه می شود... این شعار در 19 فروردین درسی فراموش ناپذیر به دشمن داد و به این طریق دشمن را به استیصال کامل و در آستانۀ سرنگونی محتوم فرو برد. ذهن و حافظۀ دشمن خونخوار و عقب ماندگی تاریخیش، همیشه، به بی اعتنایی به حقیقت و فلسفۀ وجودی مجاهدین و مبارزان راه آزادی نیاز دارد و این فاشیست آدمخوار درس از تاریخ نمی گیرد و سعی می کند با وحشیگریِ هر چه بیشتر و جنایت عریانتر، چند صباحی به حکومت ننگینش بیشتر ادامه دهد. وقتی در اوج کشتارهای سال 67 منتظری قید ولی فقیه دوّم و جانشینی خمینی جلّاد را زد، در نامۀ معروفش به این جلّاد نوشت: با کشتنِ مجاهدین نمی توان آنها را از بین برد. آنان یک سِنخ فکری هستند... امّا حماقتِ ناشی از دیدگاه فاشیستی، جلوِ دیدن واقعیات بسیار واضح را می گیرد و این را با این که این رژیم و همپالکیهایش هزاران بار تجربه کرده اند، امّا باز تنها و تنها جوابشان به خواستهای مردم و فدائیان راه احقاقِ حقوقشان، یعنی اشرفیان و اشرف نشانان، سرکوب هر چه بیشتر؛ کشتار هر چه گسترده تر و شکنجه های بی رحمانه تر بوده است...
 راستی، مجاهدین چرا با وجود این ضربه های بسیار هولناک و ماکزیمم خشونت، نه تنها از بین نرفتند بلکه هر بار بیش از قبل استوارتر و قوی تر برخاستند و شکوه اراداۀ انسانی را به طور وصف ناپذیری برای تاریخ انسانیت و قیام کنندگان در راه حقیقت به نمایش گذاشتند؟ آری، به بهترین شکلی از پس همۀ فشارهای کمرشکن و جنایات هولناک، به صورت غیر قابل تصوّر و وصف ایستادند و با تمام سردیها و تاریکیهای این جهان غَدّار با همۀ مماشات قدرتمندان این دنیا، همه مصائب را به جان خریدند و فریاد زدند: "آری، آری، شب گذراست تا انسانهای تشنه به آزادی و عدالت به آن ایمان آورند که فقط پافشاری بر اصول و اِحقاق حقوق است که می تواند جواب جبّاران باشد و خمیدن در مقابل دشمن شایسته انسانی زیستن نیست.
 خامنه ای خون آشام و دوقلوهایش مالکی و احمدی نژاد در مقابل این سؤال قراردارند که دیگر با چه حربه یی می خواهند مجاهدین را نابود کنند و مگر جنایتی متصوّر بوده که اینان با این استوارانِ تاریخ بشری انجام بدهند و نداده باشند؟
 آری، اشرفیان نه تنها از شما دیوصفتان هراسی ندارند بلکه به شما جانیان، قهرمانانه، "بیا، بیا، بیا" هم می گویند...
 آری، چشمان باز اشرفیان در دل تاریکها، نور امید را در دل ملیونها ایرانی زنده نگه داشته است و اینک، چشمان باز است که پیروز می شود بر چشمان بسته، یعنی بر همان سیاست مماشات با جلّادان حاکم بر ایران، و تمامی تلاشها برای حفاظت از دشمن ترینِ دشمن انسان و به قول جناب وزیر دفاع و وزیر امور خارجۀ آمریکا "خطرناکترین رژیم جهان"، بی ثمر بوده است.
 به همّت و ایستادگی اشرفیان، که با دادن این خونها و پذیرش این همه درد و رنج، راه را به مردمشان نشان می دهند، چه بخواهید و چه نخواهید آقای اوباما، دوران سیاستهای مماشات و بسیار آلوده و همچنین "دیالوگ" با جلّادان به پایان رسیده است.
 آری، اشرفیان، همیشه، فریاد زده اند که شب گذراست و... سرزمینمان ـ این سرزمین و مَهد حقوق بشر؛ این سرزمین باستانی و دوست داشتنی برای بشریت؛ این سرزمین ابتکارات و خلّاقیتها؛ این سرزمین حافظ مولانا و سعدی ها|؛ این سرزمین ابوعلی سیناها و رازی ها؛ این سرزمین ابومسلمها، بابک خرّمدین ها؛ این سرزمین ستّار و باقرخانها؛ این سرزمین حنیف نژاد و جزنی ها؛ این سرزمین اشرف و موسی ها؛ این سرزمین اشرفیان قهرمان و مظلوم ـ را آزاد خواهیم کرد...» (مقالۀ «شکوه و اقتدار اشرف، نمادی از عظمت انسانی زیستن»، سایت «همبستگی ملی»، 30فروردین 1390)

 در دو سال و نیم آخر زندگی پرشور و پرشکوه منصور قدرخواه، که رژیم سفّاک آخوندی و وادادگان عرصۀ مقاومت و پایداری و شیفتگان حفظ «ولایت»، تمام قد و با حداکثر توان، به نابودی شورا و سازمان مجاهدین و سنگرهای شرف و آزادی ـ اشرف و لیبرتی ـ و فراتر از همه، مسئول شورا و رئیس جمهور برگزیدۀ مقاومت، کمر بسته بودند، منصور قدرخواه، با صلابتی افزون تر از پیش، در دفاع از این پیشتازان آرمان آزادی به پاخاست و کلامش به رنگ آتش درآمد.

 ـ «هوا بسیار بسیار گرم بود. کولر ماشین توان خنک کردن آن هوای کویری را نداشت و من هم نمی توانستم پنجره را پایین دهم... این گرما من را به یاد دوستان مجاهد در زندان و در حقیقت به قول جولیانی، شهردار سابق نیویورک، قتلگاه لیبرتی می انداخت. از خود می پرسیدم که قهرمانان و ناجیان ملت ما در آن آلونکهای فلزی که بدنۀ آن خود عامل هدایت گرمای نزدیک به پنجاه درجۀ بغداد است با آن همه محدودیتها و کمبودها و بیماریها چه می کنند؟ اسفالت در حال پختن بود و من در فکر بیمارانی بودم که بعد از سالیان سال مقاومت و پایداری در زندانهای رژیم و درشهر سرفرازیهای بی نظیر اشرف مجبور به قبول قول و قرارهای نمایندۀ ویژۀ دبیرکل سازمان ملل برای انتقال به کشورهای دیگر بودند و به جایی منتقل شدند که بعداً مشخص شد یک اقامتگاه موقّت نبوده و درحقیقت جهنّمی است که ولی فقیه، مالکی به کمک نمایندۀ سازمان ملل و آمریکا، برای دست کشیدن این قهرمانان از مبارزه، درست کرده اند.
 داشتم به مجاهدینی فکر می کردم که در چه شرایط سختی با بیماریهای مختلف از جمله سرطان در نبرد بودند و همگی با چه اراده های آهنینی در مقابل دنیایی از سیاهی ها و تباهی ها مقاومت می کنند و پیام ایستادگی و حمله به نظام جهل و جنایت به مردم می دهند. در آن گرما ... به یاد دوستانم در لیبرتی بودم که جز ایستادگی تا آخر و سرنگونی نظام جهل و جنایت فکری در سر ندارند... احساس عشق عمیق از این همه عظمت غرور در من متبلور می شد و همزمان در من تنفّری از همه عوامل و ظالمان، از نمایندۀ سازمان ملل و ... در همراهی و همگامی با دیکتاتورهای خامنه ای و مالکی توسّط کوپلر دور می زد...
 من شخصاً مجاهد نبوده و اعتقادات مذهبی ندارم، امّا بزرگترین افتخار من در زندگی در کنار مجاهدین خلق ایران بودن است؛ آنان که با وجود اعتقادات مذهبی و اسلامی شان، که البته آنتی تز اسلام ارتجاعی و بنیادگراست، به جدایی دین از دولت اعتقاد دارند و عملاً هم آن را اثبات کرده اند؛ آنانی که همۀ آحاد ملت را با هر نوع فکر و عقیده یی برابر می دانند؛ آنانی که شورا و دموکراسی را نه تنها پایه گذاری کرده اند بلکه به تنهایی همۀ امکانات سازمانشان را برای دادن تریبون به ما اعضای شورا پیش کش کرده اند؛ آنانی که برنامه هایشان صرفاً حرف نیست بلکه پشتیبان حرفشان اعمالشان و، بهتر بگویم، جانمایه و هستی و فداکاری بی نهایتشان است... اختلاف عقیده یک چیز طبیعی است و در صورت اعتقاد عملی به دموکراسی راه حل دارد. آری، شاید من در نقاطی با مجاهدین اختلاف عقیده داشته باشم امّا در شرایط جنگ تمام عیار با آنها در یک جبهه هستم و به هر قیمت با آنها می مانم. مطمئنم فردا آنها نه تنها من را در گفتن حرفم محدود نخواهند کرد بلکه همه چیز بر اساس دموکراسی، حقوق بشر و قوانینی که نمایندگان واقعی ملت وضع خواهند کرد، پیش خواهد رفت.
 پس باید افتخار کرد که به احقاق حقوق ملت از طریق شورای ملی مقاومت و ارتش آزادی خواهیم رسید. به اعتقاد عمیق من، مجاهدین و شورا با دنیایی از دشواریها انسانیت را احیا کرده اند و در آینده، بسی فراتر از گذشته، خواهند کرد. چرا که به حقیقت و انسانیت اعتقاد قلبی و عملی دارند و آن چیزی که به دلیل این فداکاریها و پایداری نه تنها برای مردم ایران بلکه همان طور که من از کشورهای مختلف شنیده ام، برای مردم کشورهای به پا خاستۀ منطقه امیدبخش و نویددهنده بوده‌اند و هستند... در کنار مجاهدین بودن و عضویت در شورای ملی مقاومت یک افتخار مشترک و بسیار بزرگ و غرورآفرین برای همۀ اعضای غیرمجاهد در شورای ملی مقاومت ... بوده است... شورای ملی مقاومت وارث تاریخی مبارزات مردم ایران و پاسخ و راه حل واقعی مسائل و نیازهای مادی و معنوی مردم ایران است و خانم مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیدۀ این مقاومت با برنامۀ ده مادّه یی خود مبتنی بر طرحها و مصوّبات شورای ملی مقاومت، نوید بخش ایران آزاد و پیشرفتۀ فرداست...» (سایت «همبستگی ملی»، مقالۀ «استعفا یا خودزنی سیاسی»، 24خرداد1392)

ـ «برای کسانی که رنج و درد و آسیبها و بلاها و مصیبت های ناشی از این رژیم را تحمّل کرده و می کنند، کلمات فقط اصوات بی محتوا در ساحلهای امن نیستند. بلکه همچنان که در اشرف و لیبرتی و اوین دیدیم و می بینیم، کلمات قیمتهای سنگین و خونین دارند. استفاده از واژه هایی مانند "خائن"، "خودفروش" و "منفورتر از شکنجه گران" فقط یک فریاد یا یک خشم بزرگ از خنجری زهرآگین، که بر پشت یاران فداکار مجاهد و شورایی ام فرود می آید، نیست، بلکه عمیقاً معتقدم ما که مجاهدین و رفقای شورایی و پشتیبانان پیگیر مقاومت را می شناسیم و بیش از هر چیز دیگر به سرنوشت آنها، که سرنوشت مردم دردمند ماست، تعلّق خاطر داریم، اگر خیانتکاران و خودفروشان را به مردم معرّفی نکنیم، به همین مردم و شهدا و پیشتازانش خیانت کرده ایم. بنابراین به کارگیری این کلمات نه فحش و ناسزا و نه بازتاب خشم به حقّ ما علیه خائنان، بلکه تعریف عملکرد آنهاست. چرا که اینان با این عملکردها و خاک پاشیدن به چشم مردم در مورد این مقاومت سرفراز، به ادامۀ حیات این رژیم کمک می کنند و ما بایستی ماهیت و عملکرد واقعی و عینی این خودفروشان را به مردم نشان دهیم و این حقایق را باید برای ملت دردمند و تحت ستم فاش کنیم که چگونه این پاسداران سیاسی به ادامۀ حیات این رژیم امداد می رسانند...
 همان طور که مقاومت ایران از سه دهه پیش گفته است سیاستهای مماشاتگرانه و نادیده گرفتن اساسی ترین و پایه ایی ترین حقوق مردم و مقاومت ایران (که امروز حتی کسانی هم که مدافع این سیاست بوده اند به ورشکستگی آن اعتراف می کنند) باید هرچه زودتر توقف یابد و آمریکا و اروپا اگر می خواهند جلوِ تروریسم و بنیادگرایی را بگیرند باید به این سیاست پایان داده و حق مردم ایران برای رسیدن به ایرانی آزاد و حق ملتهای دیگر در منطقۀ خاورمیانه را به رسمیت بشناسند.
 آخوندهای حاکم بر ایران با تمام قوا تلاش می کنند از وقوع چنین چیزی جلوگیری کنند، به خصوص که وقایع اخیر در منطقه صحّت مو به موی مواضع مقاومت سرافراز را به هرکس که طالب حقیقت است، نشان داده است. ایستادگی مقاومت خونبار مردم ایران و افشاگریها و روشنگریهای شورای ملی مقاومت، مقاومت زندانیان سیاسی و پایداری عمومی مردم قهرمان ایران که با الهام از خودگذشتگی ها و شهامت اشرفیان به راه "بجنگ تا بجنگیم" حیاتی جدید داده اند، سرنگونی رژیم را در چشم انداز نزدیک قرارداده و در همین رابطه وحشت سراپای رژیم و دم و دمبالچه هایش را فرا گرفته است. از این رو، رژیم همۀ مزدوران و مزدبگیران و خودفروشان سیاسی را به نحو دیوانه واری وارد صحنه کرده است. رژیم مذبوحانه تلاش می کند به این وسیله چشم انداز محتوم سرنگونی خودش به دست مردم و مقاومت ایران و ارتش آزادیبخش ملی را تغییر دهد. غافل از این که حملات بسیار خائنانه و مشمئزکننده و بسیار مضحک خودفروشانی چون قصیم، روحانی، یغمایی و توّاب تشنه به خون تنها نفرت و انزجار مردم ایران از این رژیم و مزدورانش را بیشتر و بیشتر و ارادۀ آنها را برای مقاومت تا سرنگونی آخوندها دو چندان می کند...
 شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق ایران به مثابه یک خانوادۀ بزرگ هستند و هر کس که کمترین آشنایی با درون این مجموعه داشته باشد می داند که آنها مانند خواهران و برادران و اعضای یک خانواده با هم رفتار می کنند و همان طور که دوست و برادر بزرگوارم آقای ابراهیم مازندرانی نوشته است، هر کس که در این خانوادۀ بزرگ بتواند به دیگری کمک می کند و هر کس که کمکی نیاز داشته باشد از دیگری می گیرد. این که کسی از مجاهدین خلق کمک مالی دریافت کند به همان اندازه افتخارآمیز است که به مجاهدین کمک مالی بکند زیرا دست دراز کردن در مقابل بهترین فرزندان خلق، به جای دریوزگی کردن از بدترین دشمنان ملت و تاریخ ایران و یا متوسّل شدن به سرویسهای اجنبی، البته افتخار بزرگی است.
 این البته قاعده یی است که، قبل از همه، خود مجاهدین به آن عمل کرده و به همۀ ما یادداده اند. من به خوبی می دانم که اگر مجاهدین حاضر بودند کمترین انعطافی در پایداری خودشان بر دموکراسی و حاکمیت مردمی و تعصّب بر سر منافع ملی ایران از خود نشان بدهند، بسیاری از درهای بزرگ مالی بر روی آنها بازبود و بسیاری از صاحبان قدرت از خدا می خواستند که به آنها پول بدهند، امّا مجاهدین به دلیل همین پایداری و این که حاضر به باج دادن به هیچ کس به حساب ملت ایران نبوده اند، خود را از همۀ این امکانات محروم کردند. به جای آن دستشان را به سوی خلق قهرمان درازکردند و من به خوبی می دانم که چگونه با افتخار و با تلاش شبانه روزی، هزینه های کمرشکن این مقاومت را دلار به دلار و تومان به تومان تأمین می کنند. البته سهیم شدن در این پول برای هر کسی هم یک افتخار و هم یک مسئولیت سنگین با خود می آورد.
 بگذارید این نکته را به عنوان کسی که از نزدیک زندگی مجاهدین را دیده است بگویم. این را باید در مقابل خلق و تاریخ شهادت داد که مجاهدین هیچ چیز برای خود نمی خواهند نه همسر، نه فرزند و نه هیچ تعلّق شخصی. از همه چیز در راه آرمان مقدّس این مقاومت یعنی دموکراسی و حاکمیت مردمی صرفنظر کرده اند. من به جرأت می توانم بگویم در 20 سالی که از نزدیک مجاهدین را می شناسم، هزینۀ شخصی یک عضو مجاهدین 10 بار کمتر از هزینۀ زندگی شخصی منِ غیر مجاهد است، که البته در کمال صرفه جویی زندگی می کنم. تمام زندگی شخصی یک مجاهد خلق در یک کاور یا یک ساک دستی خلاصه می شود و در آسایشگاهی زندگی می کند که به سختی 4 متر مربّع سهم هر نفر می شود...
 ... تمامی کشورها مخصوصاً فرانسه یا آلمان، انگلیس و آمریکا سالیان سال مسائل مالی مجاهدین را تحت نظر داشته و بارها و بارها حسابرسی کرده اند و اصلاً یکی از اهداف رژیم از توطئه هایش، منجمله در توطئه 17 ژوئن، نابودی مجاهدین از طریق چنگ اندازی به منابع مالی آنها بوده است. امّا 12 سال تحقیقات نشان داد که "آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است". همه پرونده هایی که رژیم و مزدورانش مانند خدابنده و سبحانی و سینگلتون در ساختنش بیشترین شرکت را داشتند، به نفع مجاهدین و مقاومت ایران بسته شد. حالا قصیم و روحانی و یغمایی به نظر می رسد دیر آمده اند و زود می خواهند مسیر همانها را در توطئه و زد و بند علیه مقاومت بروند، به آنها می گویم که این مسیر پایانش زباله دان تاریخ و لعن و نفرین شدن توسّط مردم است...
 من در آمریکا خود افتخار آشنایی با یکی از بزرگورانی را دارم که باوجود در آمد بسیار کم و بیماری آسم و غیره و محدودیتهای بسیار زیاد از غذا و حتی داروی خود می زند تا به سازمان مجاهدین ماهیانه کمک بپردازد. باور کنید از اساسی ترین نیازها صرفه جویی می کند تا به این وظیفه اقدام کند...
 البته همه می دانند که بار اصلی شورا و همچنین مبارزه، چه از نظر نظامی و چه سیاسی و چه اطلاعاتی و چه مالی را سازمان مجاهدین بر دوش دارند. این نقش تاریخی است که مجاهدین بر عهده گرفته اند و متأسفانه به دلیل شرایطی که پس از ظهور خمینی در این میهن ستمزده حاکم شد، هیچ شریکی که معادل خودشان یا نزدیک به خودشان باشد هم ندارند، با این حال و به رغم این نقش منحصر به فرد، که دوست و دشمن به آن معترفند، در تمام طول حیات شورا هیچ سازمان یا عضوی حقوقش پایمال نشده است؛ از هیچ کس هیچ چیزی جز پای بندی به تعهّدات و مرزبندیهای شورایی، که همه آنها را امضاکرده ایم و متعهّد شده ایم، نخواسته اند. جدایی ها از شورا یا به خواست افراد و گرفتاریهای خودشان بوده و کاملاً دوستانه انجام شده است و یا اخراجهایی بوده که به خاطر نقض التزاماتی صورت گرفته که فلسفه وجودی شوراست.
 رفتار خودفروشان بزرگترین توهین به دموکراسی و رفقا و آزادیخواهانی بود که واقعاً می خواستند بدانند چه شد که آنان در زمانی که از طرفی ظلم، فقر شکنجه و کشتار و توطئه بیداد می کند و شرایط لیبرتی با موشکباران قلب هر آزاده یی را به درد می آورد، اینان با لُغُز دموکراسی، پایه یی ترین و ابتدایی ترین اصول رفتار انسانی را زیر پا گذاشتند؟
 ... کریم قصیم، روحانی، یغمایی و توّاب تشنه به خون مدعی هستند که شورای ملی مقاومت دموکراتیک نبوده و مجاهدین دیکتاتور و بدتر از رژیم ولایت فقیه اند. سؤال این است که این خنجرها را جز برای وزارت اطلاعات برای چه منفعت و هدف دیگری می زنید؟ این مگر چیز غیر از اجرای خواست رژیم آخوندی است؟
تیز کردن تیغ جلاد بر گلوی قربانی نامش دموکراسی است؟
به راستی خودفروشان با این کارها چه چیزی به غیر از یأس و نامیدی می خواهند بپراکنند؟
 مگر از یاد رفتنی است که در ظاهر برای اشرف اشک تمساح می ریختید و خود را نگران حال اشرفیان نشان می دادید امّا در عمل کمر به قتل یکایک آنها بستید؟
 به راستی مصاحبه با همنشین شیطان، قبل و بعد از شاگرد جلّاد اوین، سعید شاهسوندی، چه معنا و ما به ازایی دارد؟ عملکرد 20 ماهۀ قصیم و قرار گرفتن در کنار مهره های شناخته شدۀ وزارت ما به ازای چه چیزی است؟ این همان چیزی است که میخواهد از جوابش طفره برود. همان طور که بالاخره بعد از همۀ آسمان وریسمان به هم بافتن نگفت که منبع جایگزین مبالغی که از مجاهدین می گرفته اکنون چیست و کجاست؟
 یکی از بنیان گذاران سازمان مجاهدین اصغر بدیع زادگان که خود از قهرمانان زیر شکنجه بوده و با زندگی و مرگش یک معیار تعیین کننده یی را بیان کرده است می گوید: "ارزش هرکس در مبارزه، به ‌اندازه مایه ‌یی است که در این راه می‌گذارد" .
 من شخصاً خود را با این معیار محک می زنم و به بودن در هر شرایط در کنار مجاهدین افتخار می کنم با این که عقاید مذهبی ندارم، مجاهدین فدا کار را به خاطر رسمشان و راهشان می ستایم و بزرگترین افتخارم هم همکاری و همراهی با آنها بوده است. همراهی و همکاری با مجاهدین خیلی روشن است. برای خیلی ها خوشآیند نیست و به همین خاطر باعث می شود که راههایی بر من بسته شود و توطئه هایی بر سر راهم گذاشته شود. امّا یک لحظه از افتخار همراهی با قهرمانان اشرفی دست بر نمی دارم. هرچند که هیچگاه خودم را با آنها مقایسه نمی کنم و خود را همواره مخلص آنان می دانم. این موضع و این همراهی و همکاری و اخلاص، یک افتخار جاویدان برای هر ایرانی و هر عضو مقاومت است که خودفروشان سیاسی هرگز صلاحیت و شایستگی آن را نداشتند («وحشت دیوانه وار خودفروشان و تواب تشنه به خون ازسرنگونی محتوم رژیم جهل و جنایت»، سایت «همبستگی ملی، 27بهمن1393)

ـ دفاع جانانۀ منصور قدرخواه از آخرین مراسم «کاملاً بی ‌نظیر و بسیار باشکوه» در ویلپنت پاریس:
 «... مقاومت سرفراز ایران مراسمی فوق‌العاده، کاملاً بی ‌نظیر و بسیار باشکوه در ویلپنت پاریس برگزار کرد، به طوری که شگفتی بسیار زیادی در مجامع مختلف جهان ایجاد کرد و همۀ خبرگزاری‌ها در ابعاد بسیار گسترده‌ تر از گذشته، به شکوه و عظمت این نمایشِ قدرت تنها آلترناتیو دموکراتیک گواهی دادند...
 ویلپنت تنها یک مراسم باشکوه، با بهترین انضباط و زیبایی و اتّحاد مردم آزادیخواه از ایران و ۷۰ کشور جهان و نمایش قدرت آلترناتیو دموکراتیک نبود، بلکه خروشی بسیار غُرّان از ایرانیان آزادیخواه و دوستان معتقد به آزادی، از همۀ قاره‌های جهان در مقابل تمامی سیاهی‌ها و تباهی‌های دنیای معاصر بود...
 شرکت‌کنندگان ایرانی و خارجی در اوج بلوغ به این باور رسیدند که مشکل اصلی جهان امروزی، رژیم هیولاییِ خامنه ‌ای‌ است و این حقیقتِ بسیار گویا، لاجرم، همه را به این مسیر می ‌برد که در نقطۀ مقابل این هیولا بایستند و بایستی از این اپوزیسیون دموکراتیک و مقاومت مشروع در مقابل این پلیدترین پلیدان حمایت کنند...
 ...شخصیت‌های سرشناس و شرکت‌کنندگان با عقاید و افکار و ملیت‌های مختلف از ۷۰ کشور جهان در این اعتقاد مشترک بودند که باید قدرتمندانِ این جهان هر چه زودتر بیدار شوند و تنها راه برای پایان دادن به این ‌همه مصیبت‌ها را دریابند و آن‌ هم پشتیبانی از تنها آلترناتیو دمکراتیکِ شورای ملی مقاومت و رئیس‌جمهور آن خانم رجوی و برنامۀ فوق‌ العاده راهگشای ده ماده ‌یی‌ ایشان است.
 به ‌خوبی دیده می‌شد و احساس می‌شد که به ‌راستی در تمام سخنرانی‌های شخصیت‌ها، دیگر صرفاً حمایت نمی‌کردند، بلکه با تمام وجود از خانم رجوی؛ این شخصیّت متفکّر و برجستۀ خاورمیانه و جهان و برنامه‌ اش، پشتیبانی می‌ کردند و او و جنبشش را بسیار گران‌بها، ارزیابی و [از آن] قدردانی می ‌کردند.
 من با بسیاری صحبت کردم و همه معتقد بودند که این مراسم مانندی تا کنون نداشته است. سال گذشته آقای جولیانی گفته بود: اگر هر دو حزب قدرتمند جمهوری‌خواه و دموکرات در شهر بزرگی مثل نیویورک، متحد می‌ شدند چنین جمعیتی را هرگز نمی ‌توانستند در یک سالن جمع کنند. نمی‌دانم امسال نظر ایشان در این مورد چه بوده است، امّا دیده می ‌شد که، پر شورتر از همیشه، فریاد می‌زد: "خامنه‌ای باید برود ... باید گم شوند؛ اخراج گردند... دیگر بس است! او، روحانی و احمدی‌نژاد و بقیه‌ شان به خاطر جنایت علیه بشریت؛ به خاطر کشتار صدها هزارنفری که آن‌ها کشته‌اند؛ باید به دادگاه‌های جنایی کشانده شوند. الآن، زمانی است که ما باید دست از بی‌اعتنایی برداریم".
 در خروش‌ها و فریادهایی که مشخص است از درون می ‌آید تشنگی انسان به آزادی، به صلح و تمامی آرمان‌های انسانی دیده می‌شود و این خروش‌ها از تک‌تک حنجره‌ ها همان قطره‌ هایی ست که دریا می‌شود.
 ارزش محتوایی سیاسی و انسانی و فرهنگی در این مراسم هماهنگ و هم‌صدا، کاملاً بی ‌نظیر بود و شخصیت‌های سیاسی را هم با جمعیت هم‌ خروش و هم‌صدا می ‌کرد... به ‌راستی، امسال ابعاد پرخروش و شور آزادیخواهان بیان‌های بسیار پرمحتوا و محکم‌تری داشت و من تاکنون در عمر سیاسی ‌ام این ابعاد از هماهنگی و محتوای انسانی فرهنگی و سیاسی را نشنیده بودم...
 درود بر برگزارکنندگان و شرکت‌کنندگان در این مراسم باشکوه» (مقالۀ «اجماع آزادیخواهان جهان در ویلپنت و نمایشِ قدرتّ تنها آلترناتیو دموکراتیک برای سرنگونی»، سایت «همبستگی ملی»، 7تیر1394)

 پایان سخن
 «… من زمانی به مقاومت پیوستم که خمینی انقلاب را سرقت کرده بود. دیدم که در کردستان جنایتها شروع شد. قلبم برای هموطنانم می ‌تپید. روزی نبود که به فکر کشورم نباشم. برایم سرنوشت مردمم و مبارزینی که برای مردم می ‌جنگیدند، مهم بود...
 ...اگر من مبارزه نمی‌کردم، تا به‌ حال مرده بودم. مبارزه چیزی است که آدم را زنده نگه می‌دارد… مبارزه، زیباترین نوع زندگی است
 اگر هزار بار هم برگردم، تصمیماتی که گرفتم درست بوده و من تا آخرین لحظۀ حیاتم در کنار این مقاومت بوده‌ ام و بزرگترین افتخارم است
 بیشتر از هر جایزۀ دیگری که گرفتم، جایزۀ اصلی همان عضویت در شورای ملی مقاومت و در کنار مجاهدین بودن است.»