۱۳۹۳ اسفند ۹, شنبه

«یارِ خوبانِ سرزمینِ شرف» هادی مظفری

شریف بود و بزرگوار. متین و فروتن. که گفته اند: درخت هر چه پربارتر، سر به زیرتر. در مقابله با ظالمان دین فروش اما، سر بالا و سربلند، نستوه و استوار و پابرجا. اشرفی بود، اشرفی زیست و اشرفی گونه به دیار باقی شتافت.
به معنی واقعی کلمه انسان بود. از آن انسانهایی که از روحی زیبا و با شکوه برخوردارند که اگر غیر از این بود، نه می شد و نه می توانست که خالق اینهمه زیبایی و عظمت هنری خویش باشد.
در این وانفسایی که نان به نرخ روز خوردن، تبدیل به عادتی معمولی و عادی شده. در این روزگاری که چشم بر وجدان و شرافت بستن، بقای عمر ننگین را ضمانت می کند و در این دورانی که هنر تبدیل به کالایی برای فروش و نردبانی جهت بالا رفتن شده است. آری در این وانفسای نبرد نفس گیر و بس ناجوانمردانه و نابرابر بین حقیقت و دروغ و زیبایی و زشتی و نور و تاریکی، یکی مثل آندرانیک با آن سابقۀ درخشان و بی نقص و نقصان، با ردایی از شرف و وجدان و کوله ای از موسیقای ناب و دل انگیز آسمانی خویش، کفش و کلاه می کند و با خالص ترین فرزندان سرزمین اهورا همدل و همراه می شود و از زلالِ ناب و دلنشین زمزم هنر خویش، خستگان و تشنگان عطش زدۀ بیابانها و کوره راه های داغ و تفتیده راهِ رهایی و آزادی را سیراب و سرشار می نماید.
راستی! چقدر انسانیّت باید در تو اوج گرفته باشد که از آن جامعۀ پر زرق و برق به راحتی عبور کنی و اخم و طعنِ یاران و همکارانِ دیروز را به جان بخری و در حالیکه می توانی در میان همۀ سرها، سرترین باشی و مفتخر به رهبری کنسرت هاشان، آنگونه که با اشارۀ هر سرانگشتی شوری به پا کنی، به همۀ اینها پشت پا بزنی و سازت را نه برای کسب شهرت و ثروت، که برای نبردی نابرابر با هیولای ضدّ هنر کوک کنی و در این راستا بسازی و بنویسی و تنظیم کنی و بخوانی.
و توچه زیباتر می شوی آنگاه که با آنهمه هنر خدادادی به هنر مبارزه برای آزادی مردمی در بند و محروم نیز مسلح می شوی و راستی هنر اگر در خدمت آزادی، آنهم برای سرزمینی که نمایش ساز در رسانه هایش همچنان ممنوع است و سازها بارها بر سرنوازندگانش خرد شده اند و صدای زن را هنوز هم که هنوز است بر نمی تابند نباشد، پس به چه درد می آید؟!
نمی دانم اگر مرضیه ها، منوچهرها، عماد رامها و آندرانیکها و اندکی دیگر نبودند، جامعۀ هنری در فردای آزادی ایران چگونه می توانست روی پای خویش بایستد و قد راست کند و سر بالا بگیرد؟
استاد مسلم عشق! که زیبایی را به بهای عمر گرانبهای خویش به مردم میهنت تقدیم کردی و نتهای مقاومت را بر صفحۀ مبارزه ای عظیم و بی امان، تنظیم نمودی و سوار بر بالهای مواج امواج موسیقی خویش به اشرف و لیبرتی سر زدی و شرافت و انسان بودن را در کنسرتی عظیم در کنار اشرفیان رهبری کردی، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
خالق زیبائی های اعجازگونه، اسطورۀ راستین هنر در خدمت انسان، والای بلند مرتبه و بی حد و مرز در صداقت و رفاقت تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
حتما اشرفی ها که به تو خیلی نزدیک و تو به آنها خیلی نزدیکتر بودی هم همین حال و هوا و احساس را دارند. از دست دادن همرزمی چون تو برای هر مقاومت و جنبشی، سخت و طاقت فرسا و حتی جبران ناپذیر است.
فردا در اولین تپش تابش خورشید آزادی بر فراز آسمانِ آن میهن سرد و ماتم زده، از تو خواهیم گفت. از آنهمه بزرگواری و شرف. از بی حد و حساب انسانیّت و جوانمردی و از عشق بزرگ و بی نظیرت به ایران و مقاومت و مردمش. هر چند که در آن روز موسیقای آسمانی تو خود با مردم سخن خواهد گفت و در شادی و شور و شوقشان شریک و همراه خواهد شد.
سفر خوش ای مسافر شهر زمزمه های عشق و شور و مقاومت و ایستادگی.
یادت تا ابد در قلبهای تپنده برای آزادی، گرامی و جاودانه خواهد ماند.
آندرانیک، آسمانی شد
از فنا رَست و جاودانی شد

یارِ خوبانِ سرزمینِ شرف
شهره در شهر مهربانی شد

همدلی را چه خوب معنا کرد
هم نمونه به همزبانی شد

پاک و پاکیزه خالص و بی غش
اینچنین بود و آنچنانی شد

اسوه، اسطوره در سرای هنر
معنیِ نابِ زندگانی شد

در نبردی برای آزادی
لایق فتح و قهرمانی شد

از می نابِ عاشقی نوشید
زین سبب چهره ارغوانی شد

از خدا بود و سوی او برگشت
آندرانیک، آسمانی شد

روح و روانش شاد و همنشین زیبائی های آسمانی باد.

هادی مظفری
27 فوریه سال 2015 میلادی (8 اسفند سال 1393)

حمیدرضا طاهرزاده: جاودانگی ناقوس وجدان هنر ایران زمین

رفت آنکه در جهان هنر جز خدا نبود
رفت آنکه یک نفس ز خدایی جدا نبود
افسرد نای و ساز شکست و ترانه مرد
ظلمی چنین بزرگ خدایا روا نبود
بی او ز ساز عشق نوایی نمی‌رسد
تا بود ساز عشق چنین بی نوا نبود
از جان خود به روی هنر مایه می‌گذاشت
وزاین محیط قسمت او جز بلا نبود
ای پر کشیده سوی دیار فرشتگان
چشم تو جز به عالم لاهوت وا نبود
بال و پری بزن به فضای جهان روح
در این قفس برای تو یک ذره جا نبود
پرواز کن که عالم جان زیر بال تست
جفای تو در تباهی این تنگنا بود
مرهم گذار خاطر ما در عزای تو
جز یاد نغمه‌های تو اشک ما نبود
(فریدون مشیری)
ایران زمین این خاک پرگهر، این روزها در غم دریغ انگیز فراق ابدی یکی از ارزشمندترین هنرمندان نامدارش در سوگی دلگیرنشسته است. موسیقیدان بی همتا و ستاره درخشان کهکشان موسیقی شرق، آندرانیک آساتوریان که بدون تردید با انقلابی بزرگ در سبک موسیقی نوین، او را باید در شمار برجسته‌ترین موسیقیدانان معاصر و پدر دلسوز موسیقی مدرن و پاپ ایران نامید، در کمال بهت و ناباوری اما در اوج قلل شرف و ایستادگی در عرصه مقاومت مردمی، شوربختانه دیده از جهان فرو بست و بیشمارعاشقان دلخسته اش را در غمی سخت گران فرو برد.
براستی در این کوتاه نوشته چگونه می‌توان اقیانوسی از مهر، اخلاص، پاکدلی، صفا و صمیمیت، وفای بعهد، فداکاری بی چشمداشت از یکسو و نیز ارزش‌های والای هنری او را که با عنصر رزمندگی و مقاومت جانانه و بی محابایش در بیش از دو دهه همراهی و همدلی با شورای ملی مقاومت و بخصوص مجاهدین خلق ایران رقم خورده توصیف نمود؟
هنرمندی با قریب نیم قرن تلاش درخشان بی وقفه در آفرینش موسیقی سالم و علمی و همچنین ایستادگی در تقابل با ابتذال هنری، با خلق صدها ترانه و اثر ماندگار، نامی جاودانه در تاریخ موسیقی ایران از خود بیادگار گذاشت.
در مورد تاثیرگذاری آثار او، همگان بر این حقیقت محض گواه‌اند که زیباترین ترانه‌های اکثر خوانندگان مطرح در چهاردهه گذشته حاصل کوشش اوست و از این نظر بیشمار مجریان آثارش، نام و اوازه خود را عمیقاً وامدار و مرهون این هنرمند بی بدیل می‌دانند.
 اما ارزش‌های بزرگ این هنرمند نامدار میهنمان بهمین جا ختم نمی‌شود. برای درک او و فهم خدمات بی نظیری که آندو در پهنه موسیقی ایران انجام داده باید او را از نزدیک شناخت و با او زندگی کرد و جرعه ای از چشمه جوشان زلال و پاک انسانیش نوشید و از بوی دل انگیز گلستان اخلاق و صفای باطن او مدهوش شد تا بتوان تا حدودی به کنه مکنونات این انسان شورشی اما بس محجوب و فروتن پی برد. موسیقی آندو همچون شخصیتش زلال و بیریاست. ملودی‌های روان و دلنواز که از قلب و روح بزرگش نشأت و مایه می‌گیرند با دانش ژرف و تجربه عظیم او در بستری از رنگ‌های زیبایی که این نقاش چیره دست اصوات در ارکستراسیون و آرانژمان بکار می‌برد تابلویی خلق می‌کنند که هیچکس را حتی یارای کپی برداری از آن نیست. او دشمن آشتی ناپذیر و سرسخت ابتدال هنری است. آندرانیک با تلفیق موسیقی علمی در کادر موسیقی روز توانست انقلابی بزرگ در موسیقی مدرن دوران سالهای 50 در ایران ایجاد کند. بجرات باید گفت اگر تنظیم‌های جاودانه و منحصربفرد او نبود، بسیاری از خوانندگان مشهور آن روزگاران هرگز شهرتشان از محدوده شهرشان هم فراتر نمی‌رفت. آندو هنرمندی بود که کیفیت کارش درمقیاس جهانی قابل سنجش و ارائه بود. بهمین دلیل باید گفت که او در کار خود همان انقلابی را کرد که سال‌ها پیش‌تر کلنل وزیری و خالقی و معروفی در موسیقی سنتی ایران به آن همت ورزیده بودند. پس بدون تردید او در ارتقا و اشاعه موسیقی سالم خدمت بزرگی به مردم ایران بخصوص جوانان در اشنا کردن باصطلاح گوش موسیقیایی آن‌ها با هنر ناب و اصولی موسیقی بعمل آورده است که این یک افتخار بزرگ دیگری در کارنامه فرهنگسازی این نستوه خستگی ناپذیر و پرآوازه میهنمان محسوب می‌شود.
اما گویا روح سرکش آندو و عشق بیکرانش به مردم محبوب و آزادی میهن دردمندش سرنوشت دیگری را برای او رقم زده بود. آری تلالو افق‌های تولدی دیگر در جهانی متعالی و مملو از عشق و پاکی دروازه‌هایش را به روی او می‌گشاید. همان مدینه فاضله ای که همیشه بدنبال یافتنش طی طریق کرده بود.
برای او که عنصر پاک انسانی و سرشت خداگونگیش جانمایه اصلی آثارش بود، قرار گرفتن در مسیر مقاومت با مایه گذاری و کار بی وقفه‌اش، بالندگی و جهشی چشمگیر در او ایجاد کرد که مورد تحسین آزادی ستانان شریف و آزاده واقع می‌شد. به ندای آزادیخواهانه خانم مریم رجوی برای همبستگی با مردم و مقاومت ایران لبیک گفت و با دل و جان، همدوش با سایر هنرمندان مبارز و آزاده به همکاری هنری با مقاومت ایران در صحنه‌های جهانی پرداخت. پس از چندی به این هم اکتفا نکرد و با شناختی عمیق و عشق و مهری وافر به رزمندگان آزادی مجاهد در قرارگاه اشرف، شخصاً خواهان پیوستن رسمی به شورای ملی مقاومت گردید. تمام اعضای شورا باتفاق آراء با شعف و افتخار به تقاضای عضویت او رأی مثبت دادند و آندو بطور رسمی قدم در ارگان‌های اصلی مقاومت نهاد و تلاش و پویش او ابعاد جدیدی یافت. او این بار با تمام قوا، انرژی و استعداد و توش و توان هنریش را در راه آزادی ایران و برقراری دمکراسی بکار گرفت و در این رهگذر آثار میهن دوستانه و مبارزاتی جاودانه ای آفرید. در رپرتوار هنری او در بستر هدفمند مقاومت، آثار استثنایی و با شکوه بشماری برای هنرمندان این مقاومت از جمله جاودانه یاد مرضیه و شادروان منوچهرسخایی و خانم مرجان و نیز هنرمندان مجاهد اشرفی آفرید. بدفعات متعدد برای شرکت در اجلاس شورا از قرارگاه‌های بیقرار مجاهدین در اشرف و سایر جاها دیدار کرد. با روح والایش وقلب مهربان و شخصیت بی ریایش که جوهره ای از جنس پاک و زلال مجاهدینی در خود داشت به رزمندگان مجاهد که در سخت‌ترین شرایط مافوق طاقت بشری بسر می‌بردند دل سپرد و بقول خودش عاشق دلخسته آنان شد بنحوی که عضویت در شورا هم دیگر برایش کافی نبود و بدون هیچ تعارف و ملاحظه سیاسی همه جا با گردنی افراشته خود را " آندرانیک اشرفی " می‌نامید و به آن می‌بالید و با سینه ای ستبر در مقابل اضداد به دفاع از مقاومت و انتخاب بزرگی که در مسیر مبارزه بعمل آورده بود می‌پرداخت. در این مسیر سخت و ناهموار، همسر وفادار، صمیمی و مهربانش آیدا همچون کوهی استوار و پایدار، یار و یاور و پشتیبان او بود و در همه مراحل زندگی بخصوص در دوران خطیر پیوستنش به مقاومت تا واپسین دم حیات مشوق و همراه و همسنگرش باقی ماند و از راه و روش و آرمان "اندرانیک اشرفی" جانانه حمایت کرد.
آندرانیک هنرمند فرهیخته ای بود که با تمام وجودش به میهن خود و به مردمش عشق می‌ورزید. در این دو سه ماه اخیر بیمار بود و رنجور ولی غصبناک و برافروخته از خائنانی که به مقاومت و مردمشان پشت کرده بودند. در آخرین پیامی که در هفته‌های پایانی عمر افتخرآفرینش خطاب به آقای مسعود رجوی رهبر مقاومت و خانم مریم رجوی ارسال نموده، با قلبی سرشار از عشق و عطوفت به مجاهدین با تاکید بر این که او خود نیز یک مجاهد خلق است بر پیمان خویش در مبارزه با رژیم ددمنش هنرکش پای فشرد. او در هنگامه خنجرهای خدعه و خیانت، با تنی رنجور در حالیکه بیماری جانکاه سرطان آخرین رمق او را هم گرفته بود در همان اتاق کار کوچک بی پیرایه‌اش، در کنار پیانوی دیواری که بر روی آن شیشه کوچکی از تربت پاک شهیدان قطعه مروراید اشرف قرار داده بود و از آن الهام و انگیزه می‌گرفت، با روح و عزم و اراده ای استوار حقانیت مجاهدین و مقاومت ایران را فریاد می‌کرد. او که بانگ بلند آزادی بود بر خائنان و بی مایگان فرومایه می‌خروشید و فردای زیبای ایران آباد و دمکراتیک را که بدست فرزندان مجاهدش محقق شده می‌دانست نوید می‌داد.
 این هنرمند والامقام و پاکباز، مجاهدین را هدیه ای می‌دانست که از سوی معبودش برای بشریت نازل شده تا جهان کنونی را که آغشته و آلوده به جنگ، کشتار، سرکوب و ویرانی است از ظلمت و تباهی و ستم برهانند. او بالهای شهپر آرزوها و آمال پاک انسانیش را تا بدانجا بپرواز درمیاورد که روزی را در ذهن خلاق خویش تصور می‌کند که نام زمین به "کره آبی عشق و آزادی "تغییر یافته است.
سیمای تابناک ناخدای نیک نهاد موسیقی ایران و نوای ملکوتی آثار جاودانه‌اش هماره در ضمیر و گوش جان ما زنده و طنین انداز است. برای مجاهدین خلق آندو یک هنرمند رزمنده بود. از همه چیزش در دنیایی که در آن زندگی کرده بود گذشت. کینه اخوندها و بغض و طعن ولعن همکاران سابق را بجان خرید. اما با شجاعت و افتخار در پاسخ به فشارها و نامردمی‌های و سردی‌های فرصت طلبان قاطعانه می‌گفت من بعنوان یک اشرفی مجاهد، عاشق مردمم هستم، مردم ایران از بهترین و شریف‌ترین انسان‌های جهانند و شایسته چنین دولت جبار و ظالمی نیستند.. من اگر خودم را هنرمندی متعهد میدانم باید با انها باشم. باید انعکاس دردها و رنجهای این ملت بلادیده باشم. او با جدیت هموطنانمان را در داخل و خارج به ایستادگی در مقابل ترفندهای رژیم در صحنه موسیقی فرامی‌خواند و از آن‌ها می‌خواست که قاطعانه کسانی که نام هنرمند را بی جهت با خود یدک می‌کشند و از طریق رژیم و عواملش برنامه موسیقی برگزار می‌کنند از خود طرد کنند.
آندرانیک ستاره درخشان اسمان هنر معاصر با کارنامه غرورآفرین مبارزاتیش در بیش از دو دهه تلاش و پیکار با اهریمنان حاکم، همواره الگویی برای هنرمندان سرزمین‌های تحت ستم خواهد بود. براستی سکاندار موسیقی پاپ ایران یکدل و صمیمی، صادق و بی ریا، تجسم عینی همان درخت پربار سربه زیری است که خود را مرهون مردمش می‌دانست و چه زیبا می‌گفت:: فراموش نکنیم که این مردم هستند که ما را یاری رساندند و هنرمان را بال وپر دادند. من خاک پای مردم ایران هستم ". او و همراه جدایی ناپذیرش آیدا درهمه صحنه‌های این مقاومت حضوری چشمگیر داشتند. در برف و سرما و گرما در همه آکسیونها، خنیاگر چیره دست ما خروش آزادی و بانگ بلند حق طلبی مردم دردمند ایران بود. رو بسوی مجاهدین اشرفی با ایمانی راسخ و در کمال خضوع و خشوع انقلابی، خروش برمیاورد: "ما تا نفس داریم می‌جنگم مثل شما. درود به شرف تک تکتون. من، آندرانیک نوکر شما هستم.!"
این اسطوره شریف هنر و مقاومت، اخلاق و انساندوستی که مایه اعتبار و آبروی هنر و هنرمند ایران است با قلبی زلال همچون ملودی‌های جاودانه‌اش تا واپسین دم حیات پرافتخارش همچون دیگر یاران رفته‌اش استاد بهرام عالیوندی، مرضیه فراموشی ناپذیر، استاد عماد رام دوست داشتنی و منوچهرسخایی بزرگوار به پیکار بی امان خود با ستم و پلیدی ادامه داد و تا به آخر بر عهد و میثاقش استوار و وفادار باقی ماند و با روحی سرکش و روان و وجدانی آسوده، آرام و سیکبال بسوی پدر آسمانیش پرکشید و در قلب و وجدان تاریخ هنر ایران زمین جاودانه شد.
ضایعه جگرسوز و اسفبار فقدان جانگدازش را به آیدای گرامی همسر دلسوخته و وفادارش که همچون آندو یار و غمخوار اشرفی‌هاست و فرزندان داغدارش،
 - به مرادش مسعود و مریم رجوی که صمیمانه دل در گرو مهرعمیقشان بسته بود و آنان را با شور و شعفی بیکران در آثار ماندگارش خالصانه می‌ستود،
- به مجاهدین پاکباز اشرفی که عاشقانه و پدرانه آن‌ها را می‌نواخت، - به جامعه هنرمندان مقاومت و همه اعضای خانواده بزرگ مقاومت ایران و مردم شریف و هنردوست میهنمان صمیمانه تسلیت میگویم.
باشد تا با تجدید پیمان با این رادمرد بی ریا و پاکباز، با عزمی صدچندان بسوی تحقق آرمان والای آندرانیک که همانا آزادی میهن عزیزمان از چنگال عفریت ارتجاع خونخوار ولایت فقیه است، بیش از پیش بکوشیم.
با امید به اینکه با سرنگونی این رژیم هنرستیز، نام پراوازه آندرانیک آساطوریان زینت بخش مدارس و کنسرواتوارهای موسیقی و ارکسترهای بزرگ ایران آزاد فردا شود و نغمه‌های جاودان عشق و آزادی و زندگی او در سراسر ایران عزیزمان طنین انداز شوند.
یاد و خاطره تابناک و پرشکوهش گرامی و روان پرفتوحش شاد باد!
حمیدرضا طاهرزاده
لس آنجلس
اسفند 93 

۱۳۹۳ اسفند ۱, جمعه

يك جنايت ديگر، فرزند قهرمان ايران زمين سامان نسيم اعدام شد


حکم اعدام سامان نسيم زنداني سياسي در زندان اروميه (دريا)، سحرگاه روز پنجشنبه 30 بهمنماه، در اين زندان اجرا شد.

به گزارش کمپين دفاع از زندانيان سياسي و مدني، خانوادهي سامان نسيم گفتهاند: «از وزارت اطلاعات تماس گرفتهاند و به ما خبر دادند که شنبه براي تحويل وسايل سامان به زندان اروميه مراجعه کنيم.» همزمان منابع ديگري نيز خبر دادهاند که اين زندانى سياسى توسط ماموران اداره اطلاعات اروميه و با حضور شخص دادستان عمومى و انقلاب اروميه در زندان مركزى اروميه اعدام شده است.
سامان نسيم زنداني محبوس در بند ۱۲ زندان مرکزي اروميه، سپيدهدم روز پنجشنبه 30 بهمنماه ۱۳۹۳، در حالي به چوبه دار آويخته شد که سازمانها و نهادهاي بينالمللي مدافع حقوق بشر درخواست توقف فوري حداقل حکم اعدام سامان نسيم را از رهبر و رييس جمهور اسلامي ايران داده بودند.
در اين رابطه سامان رسولپور روزنامهنگار در صفحه رسمي خودش نوشت: «سامان اعدام شد و در حال تدارک مراسم هستيم.» اين را يکي از بستگان نزديک «سامان نسيمي» به من ميگويد. او ميگويد «به خانواده سامان گفته شده که لباسهايش را در روزهاي آينده ميتوانند تحويل بگيرند.» او ميگويد: «خانواده سامان به شدت تهديد شدهاند که در اين زمينه سکوت کنند.» ميگويد: «خانواده کاملا پذيرفتهاند که سامان ديگر زنده نيست.» او اينها را ميگويد و قبل از اينکه تلفن را قطع کنم ميگويد: «صبر کن! صبر کن! گوش بده!» صداي مادرِ پيرِ سامان را برايم ميگذارد که مويه ميکند. سرود ميخواند. با صداي بلند گريه ميکند و ميخواند. صدايي که تلفن را قطع کردهام؛ اما هنوز در گوشم ميپيچد.»
از سوي ديگر همچنان از سرنوشت يونس آقايات (آقايان از پيروان اهل حق «علوي»)، حبيبالله افشاري (کومله)، علي افشاري (کومله)، سيروان نژاوي (پژاک) و ابراهيم شاپوري (عيسيپور، پژاک) پنج زنداني سياسي محکوم به اعدام ديگر که ديروز همراه با سامان نسيم به مکان نامعلومي منتقل شدند، خبري در دست نيست و نگرانيها در مورد اجراي حکم آنها نيز وجود دارد.
در چند روز اخير سازمان ملل متحد، عفو بينالملل، ديدبان حقوق بشر، فدراسيون بينالمللي جامعههاي حقوق بشر، اتحاديه اروپا و کميسر حقوق بشر دولت فدرال آلمان، از حاکمان ايران درخواست توقف حکم اعدام سامان نسيم را کرده بودند. اين زنداني سياسي که در زمان بازداشت ۱۷ سال داشت، به اتهام همکاري با "پژاک" و"محاربه" اعدام شد.
به دنبال انتشار خبرهاي مربوط به سامان نسيم، اعتراض به اعدام اين زنداني نوجوان، واکنش گسترده و قابل توجه فعالان حقوق بشر در شبکههاي اجتماعي اينترنت را در پي داشت.
گفته شده شماري از بستگان سامان نسيم و همچنين ساير زندانيان، شب گذشته را در مقابل درب زندان مرکزي اروميه گذرانده بودند، بدون اينکه به آنها پاسخي داده شود.
بر پايه اطلاعات رسيده به «کمپين دفاع از زندانيان سياسي و مدني»، وزارت اطلاعات چهار روز پيش، از مسوولان زندان اروميه خواسته بودند حکم اعدام سامان نسيم زنداني سياسي را متوقف کنند؛ اما آنها پاسخي نداده بودند و اين در حالي است که سپاه پاسداران نيز بر اجراي اين حکم در تاريخ مقرر اصرار داشت.
سامان نسيم زنداني سياسي کُرد، در تاريخ ۲۴ تيرماه ۱۳۹۰، در سن ۱۷ سالگي بازداشت شد. وي در شعبه ۱ دادگاه انقلاب مهاباد به اتهام محاربه به اعدام محکوم و حکمش در ديوان عالي کشور تاييد شد.
سامان نسيم متولد شهريورماه سال ۱۳۷۳ و اهل شهر مريوان از استان کردستان است. او در ۲۶ تيرماه سال ۱۳۹۰، در زماني که ۱۷ سال سن داشته، در جريان درگيري نيروهاي سپاه پاسداران با تعدادي از نيروهاي پژاک از احزاب کُرد مخالف حکومت، در مرز سردشت بازداشت شد. او به مدت دو ماه در سلول انفرادي حفاظت اطلاعات سپاه در اروميه، تحت بازجويي و شکنجه قرار گرفت و بعدها به زندان مهاباد منتقل شد.
او در نهايت به اتهام محاربه از طريق عضويت در حزب حيات آزاد کردستان (پژاک) از سوي دادگاه انقلاب مهاباد به اعدام محکوم شد و اين حکم از سوي دادگاه تجديد نظر استان آذربايجان غربي و شعبه ۳۲ ديوان عالي کشور در آذرماه ۱۳۹۲، عينا تاييد شد.
سامان نسيم همچنين از جمله زندانيان سياسي زندان اروميه بود که به همراه ۲۹ زنداني سياسي ديگر، از ۲۹ آبانماه سال جاري، در اعتراض به عدم اجراي اصل تفکيک جرايم زندانيان در اين زندان، دست به اعتصاب غذا زده بود. اعتصاب آنها پس از ۳۳ روز پايان يافت. مسوولان زندان در آن زمان و پس از آن، بارها زندانيان اعتصاب کننده را به تبعيد و اجراي احکام اعدام آنها تهديد کردهاند. 

كشتكاران توفان چين و كاربافك هاي هـاويـه نشين ـ سعيد عبداللهي جمعه, 01 اسفند 139309:21

ساعاتي پيش دو نامه خواندم. نامة كوتاه، اما نافذ و فراخبال استاد آندرانيك به ساكنان ليبرتي را ـ كه جداگانه به آن پرداختم و اميدوارم شايستة استاد بنام موسيقيِ ميهنمان باشد...ـ
 و نيز نامه يي بلند به رئيس جمهور فرانسه را كه امضاءكنندگانش ستوني از مأموران وزارت بدنام آخوندي كه از فرط نكبت و تباهي و آبرو باختگي, عنوان منتقدين! و اعضاي سابق مجاهدين! برخود نهاده اند. چكيده اش، شكوه و گلايه از تهديد مجاهدين عليه جان آنهاست! قصد بازگويي اين نامه را ندارم. در صفحات خودشان و سفرة حاكميت آخوندسالاري, پخش و فرش است. قابل فهم است كه اين رقعه نويسي، واكنشي عجولانه در برابر شكست قضايي و حقوقي بر سر پروندة 17 ژوئن ميباشد كه تمام رشته هاي چندين سالة آخوندها و لابي هايش را پنبه كرد و پيشاني سياه هايي كه با اين پرونده نخ داشتند را چزاند! اين قبيل انشاءها را ميتوان از مقاله هاي دست چندم روزنامة كيهان هم نمونه نويسي و بازپخت نمود و پاي آن 78 امضاء ستون كرد.
بي پرده و بي تعارف اعتراف ميكنم راغب نيستم وقت و قلم را خرج اينان كنم. ما و مردممان 36 سال است هماورد ديوكيشان و دين فروشان حاكم بر ايران بوده و هستيم. از سينه كش كوهساري رفيع به جانب آزادي گذشته ايم. كوله باري از معرفت تاريخي در اين مصاف توشه برداشته ايم. اما از رنج و شوقمان حتي با شعرهايمان هم سخن نگفته ايم. ترجيح ميدهم وقت و فكر و توان و قلمم را خرج ايناني نكنم كه حيات خفيف و نازلشان در گرو حضور، نمود، پويش و كوشش و فعاليت مقاومت ايران در نبرد تاريخي با ديوسالار مردمكُـش آخوندي است. روزي سردار موسي خياباني در هياهوي «ارتجاع ـ ليبرال» كه جبهة متحد ارتجاع با پوش فريبكارانة مبارزة باصطلاح ضدامپرياليستي، عليه مجاهدين و طيف نيروهاي ترقيخواه راه انداخته بودند، به درستي و دقيق گفت: «مبارزه براي تحقق آزادي را تيز و تيزتر كنيم تا ماهيت واقعي هر جريان و گروهي روشن شود.» (نقل به مضمون). الآن هم در تشخيص تضاد اصلي جامعة ايران همين حرف سردار آزادي مصداق عيني و واقعي دارد. خوشا آنان را كه ياراستن اين مصاف و طي طريقش را «سابقة پيشين و پسين»1 خود نمودند...
دقايق، بسيار گرانبهايند. ارجمندتر از پاسخگويي و يا جدل با مأيوسان از زندگي و زيبايي، و پاپس كشيدگان از پايداري و مرزبندي برابر ايلغار خميني. اينان در يأس و بي سرانجامي و مكافات ديالكتيكيِ درون و بيرون خويش گرفتارند. يقين داشته باشيم لحظات و روزهاي تلخ آنان، كاملترين پاسخ به رفتار و زندگي يي اينچنيني است.
بزرگترين مكافاتشان نيز، شكستن حريم سرخ و ملي و ميهنيِ مردم ايران و مقاومتشان با حاكميت خليفة ارتجاع آخوندي، و بدل گشتن به دست آموزان و دست بوسان و ريزه خواران تورهاي رمّـاليِ وزارت اطلاعاتش است. سالها پيش، در گردابهاي جنگ عراق و توفانها و آزمايشات نسل ما در سينه به سينه شدني تاريخي با وارثان خميني، همين مضمون در چند سطر خلاصه شده بود:
«سال «آري!»
سال «نه !»
1
سال خواهش هاي ابليس و
تمناي سقوط...
سال مستي‌هاي تلخ ابتذال
و ليسيدنِ دستان ارتجاع!

2
سال «بودن»
سال ماندن
از غبار و مِه گذشتن
از فريب دامچاله
از گسستن ها پريدن...

سال ثروت هاي اميد
شوكت رود و ستاره.
سال اعتماد «عشق و كلمه»
و وفاداريِ سوگند قلم ...

سال معناهاي سخت
سال ايثار بزرگ
سال طعم ياس و باران...»2

 اما به حرمت جايگاه «انتقاد و منتقد» و «حقوق بشر» و نيز به خاطر صميمي و وفادار بودن و به «يادها و خاطرات» خودم هم كه شده، گفتم چند سطري بايد بنويسم. از آنجا كه خميني و وارثان و دست آموزانشان، تيشه به ريشة معاني و ارزشها و نمادها و مفاهيم گذاشته اند، حرمت «انتقاد و منتقد» و «حقوق بشر» هم در زمرة قربانيان ديگرمعاني و مفاهيم و ارزش هاست. اما روح تفويض شدة خميني در وارثان و دست آموزان وطني! و فراملي!اش ـ با هر نام و شمايل و كراوات و كت ـ دامني هم كه باشندـ هرگز و الي الابد نتوانسته و نخواهند توانست جلو شعور انساني و وجدان ملي و غيرت و حميّت ما در دفاع از اين ارزشها را بگيرند.
 خوب است به يكي از نمونه نام ها و امضاءكنندگان نامه به رئيس جمهور فرانسه، اشاره كنم. وي رضا رجب زاده است. او به عنوان يكي از «منتقدين»! به مجاهدين خلق و مقاومت ايران، اين نامه را امضاء كرده. اين «منتقد»! سياسي و مدافع! «حقوق بشر» را بسياري در صحنه گردانيِ پس از قتل عام 10 شهريور 92، همراه با تيم تبليغاتيِ شو تلويزيونيِ وزارت اطلاعات آخوندي در اشرف ديده اند. رفتار مداهنه گر و خوشرقصي هاي مبتذل وي حتي در اين صحنه سازي ها، مشمئزكننده و معرف شخصيت نازل او مي باشد. سئوال هر بيننده يي بود كه «منتقد! سياسي» و مدافع! «حقوق بشر»، بالاي سر قتل عام شدگان و آثار بازماندة يك جنايت بزرگ، چه كار ميكند؟ جنايتي كه سازمان ملل، دولت امريكا و بسياري مجامع حقوق بشر منطقه يي و بين المللي آن را قاطعانه محكوم كرده اند و حتي عامل اصلي كشتار ـ مالكي جنايتكار ـ هم وقتي هيمنة شقاوت و جنايت بر خودش سايه انداخت، ارتكاب آن را انكار كرد!
خاطره يي كوتاه از اين «منتقد سياسي»! و خواستار «حقوق بشر»!، گوياي اعتبار امضاء او و ستون امضاءهاي ديگر ميباشد. حكايت از اين قرار است كه در فاصلة سالهاي 1377 تا 1379 من مربي سوادآموزي رضا رجبزاده بودم. طي دو سال، سه دوره كلاس گذاشتم. قرار بود آموزش هاي سوم، چهارم و پنجم دبستان را بگذراند. در كلاس سوم دبستان مردود شد. بخاطر مراعات حالش، نتيجة امتحانات را به او نگفتم. براي ثبت نام در كلاس چهارم از من انكار و از مسئولين آموزش و قسمت مربوطه اصرار كه باز هم با او كار كنم. حكايت همچنان بود كه در كلاس سوم، دورة اول و دوم و سوم، طي دو سال به اتمام رسيد و با او به جايي نرسيديم... همگان ميدانند اين «منتقد سياسي»! و حامي «حقوق بشر»!، سواد نسبيِ نوشتن و خواندن را درست و حسابي فرا نگرفت و در كارهاي يوميه اش هم از اين بابت ديگران اموراتش را سر و سامان ميدادند.
بسياري از ديگر امضاءكنندگان اين نامه كه خود را «منتقد»! و حامي «حقوق بشر»! معرفي كرده اند نيز داراي سابقة همدستي در جنايت هاي رژيم آخوندسالاري اند. اينان ماه هاي متمادي با صراحت خواستار «زبان در آوردن»، «دار زدن»، «آتش زدن» و «به خاك سياه نشاندن» ساكنان اشرف در سالهاي اخير بوده اند. اينان نويسندگان نامه به مالكي و آويختن «حلقة تقدير» بر گردن ديكتاتور و تشكر از كشتار اشرفي ها و ساكنان ليبرتي بوده و هستند. اين دست از «منتقدين»! و حاميان «حقوق بشر»! از «هواي ابليس شقي» تنفس ميكنند و در ساية «ساطورهاي هميشه مستقر و توتم هاي هميشه مقدّس»، بايد به حسين شريعتمداري تمسك جسته باشند. منتقدي! كه در انگشت دهگانة خود قلم دارد و دشنه، شلاق دارد و طناب «دار»، كلت دارد و بمب، باتوم دارد و آرسنيك، حكم تجاوز به زنان زنداني را دارد و فتواي قتل عام زندانيان سياسيِ مخالف ولي فقيه!
در جامعه شناسيِ خيانت، حكايت اينان در تاريخ سياسي ـ اجتماعي ما، مصداق و مرادف اين بيت از شعر «گرگ»، سرودة زيباي زنده ياد فريدون مشيري است كه:
«هر كه با گرگش مدارا ميكند
خلق و خوي گرگ پيدا ميكند»
گرگ، همين ولي فقيه است و عمله و اكره اش. هر كه با او مدارا و همراهي كند, و به رنج ها و مصيبت هايي كه اين گرگ بر سر مردم ما ميآورد، پشت كند خلق و خوي گرگ در او تفويض ميشود. اين مكافاتي ديالكتيكي ست. ترديد نبايد كرد كه در اينان ذره يي عواطف انساني، جوانمردي، ايثار، خصال نيكوي بشري، لذت بردن از حيات و مواهب زيباي زندگي و عشق به انسانها به جاي نمانده است؛
«باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس» 3
و حالا:
«بگذار شب سار و شب گسار
با طيلساني از تاريكي
 بگذار با شب درآميزند و بريزند!
 قبيله هاي اعصار سنگي مثل هم اند!

بگذار از شبِ جهان بيايند!
بگذار با ردايي از جهل مسلط
به كمين نسيم نشينند و
                  بر توفان دستبند زنند!

از اهريمن نمي نويسم
هميشه مي بينمش
با دشنه يي براي انتقام از لباني
كه زخم هاي ميهنم را بوسيد
انتقام از انسانهاي رؤياهايم
انتقام از قلمي كه شكوه انسان را مينويسد
ـ و سكّة ابتذال را ضرب نمي‌زند ـ
 انتقام از جهاني كه در زهدان خويش
                                   حيات را كِشت ميكند.

بگذار با طيلساني از جهل مسلط
بگذار از شب جهان بريزند!
قبيله هاي اعصار سنگي مثل هم اند!»4
سعيد عبداللهي
بهمن 93

نشاني ها ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
  1. «آن نيست كه حافظ را رندي بشد از خاطر              كاين سابقة پيشين تا روز پسين باشد»
  2. از كتاب سنگفرش ها و شكوفه ها، ص 57، گزيده يي از شعر «سالهاي موازي»، 1383
  3. گلستان سعدي، باب اول، حكايت چهارم
  4. از كتاب تماشاي جهان سخت است...، ص 13، شعر «بگذار از شب جهان بيايند»، 92 ـ 1388


پروژه هاي انهدام يك جنبش و خط سرخ مقاومت- ( مقاومت يك خواهر مجاهد) مصطفي نادري

بعد از ظهر بود كه من در شعبه ي بازجويي بودم و قپاني شده و از سقف آويزان بودم. در اتاق بازجويي با لگد با شدت باز شد و چون من بالا بودم از زير چشم بند ديدم كه دو پاسدار زير بغل يك خواهر را گرفته بودند و بعد روي تخت شكنجه از پشت خواباندند طوري كه سرش از جلوي تخت آويزان بود چادر او را گوشه ي اتاق انداختند او يك پيراهن و يك شلوار لي پوشيده بود. دستهاي او را به دو طرف تخت بستند و دو نفر ديگر آمدند داخل و با كابل شروع به زدن كردند اول بدنش را بخاطر ضربات شلاق جمع ميكرد ولي هيچ صدايي از او در نميامد بازجو اسم او را سئوال ميكرد و او هيچ نميگفت از صحبت دو بازجو فهميدم كه او را در درگيري دستگير كرده اند بازجو چند بار با كابل به پاي من زد كه جهت من را عوض كند كه نتوانم اين صحنه ها را ببينم. من بدليل درد زياد كه به كتفهايم ميامد بيهوش ميشدم و دوباره به هوش ميامدم. نميدانم ساعت چند بود ولي فكر كنم نزديك صبح بود كه بخودم تكاني دادم و توانستم دوباره تخت شكنجه را ببينم. هيچ بازجويي در اتاق نبود آنها هر چند وقت يكبار از اتاق بيرون ميرفتند. تمام لباسهاي آن خواهر پاره پاره شده بود و تكه هاي گوشت و پوست او كنده شده و در اطراف پراكنده بود و تمام بدن او خونين بود از گردن تا مچ پا. ديدم در باز شد و دو پاسدار آمدند داخل. پشت سر آنها يك نفر آمد كه نشان ميداد سربازجو است. آمد داخل سئوال كرد آيا از او چيزي درآمد نفر ديگر گفت هيچ حرفي نزده حتي اسم خود را به ما نميگويد. و بعد گفت احمقها چرا اينجوري كرديد مرده او كه به درد ما نميخورد بعد رفت بيرون و چند دقيقه ي ديگر با يك نفر ديگر وارد شد و به او گفت چك كن ببين وضعيت او چطور است. او بالاي تخت آمد و موهاي آن خواهر را گرفت و دست گذاشت روي گردن او و گفت تمام كرده.

دو شهادت ديگر در زير شكنجه
در زمستان سال 1360 يك ماهي كه در راهروهاي بازجويي بودم تقريبا هر روز چند نفر را از  اتاقهاي بازجويي به دليل شكنجه هاي زيادي با برانكارد بيرون مياوردند و مرتب صداي كابل و فرياد ميامد، آنهايي كه با برانكارد ميامدند ياتمام كرده بودند يا وضعيت آنها آنقدر خراب بود كه به بهداري ميبردند و همه آنها بيهوش بودند. يك روز در راهرو دو نفر را ديدم كه كشان كشان به اتاق بازجويي بردند و زحمي بودند، داخل اتاق بردند و از راهرو كه ردميشدند خونريزي داشتند، كه كف راهرو خون ميريخت، پاسداري كه مسئول نفرات راهرو بود، به پاسدار ديگري كه از اتاق بازجويي بيرون ميامد گفت زخم اينها را خوب نبستي كه خون ميريزد، ديگري گفت كه آنها را در درگيري گرفتيم و بايد سريع به بازجويي ميبرديم و به همين خاطر زخم آنها را فقط با پارچه بستيم. غروب آن روز هر دو نفر را با برانكارد از اتاق بازجويي بيرون آوردند، من خودم به دليل كابلهايي كه به پاهايم خورده بود، و و به دليل تركيدن خونمردگيها و تركيدن تاولهاي بزرگ كه خون چرك جاري شده بود. نميتوانستم راه بروم، كشان كشان خودم را روي زمين ميكشيدم، كتفهايم هم به دليل قپاني كه شده بودم، درد شديد داشت و نميتوانستم دستهايم را تكان بدهم. هر شب  ما را به اتاقي كه ته راهرو بود ميبردند، ما  چشم بسته داخل اتاق بوديم و يك پاسدار دم در روي صندلي مي نشست مواظب بود ما با هم حرف نزنيم ،آن شب بخاطر درد شديد من نتوانستم استراحت كنم، و بيدار بودم، پاسدار ديگري آمد و به پاسدار نگهبان ما گفت كمي راجع به جنگ با من صحبت كن، كه جنگ به كجا كشيد، بعد سؤال كرد كه آن دو نفري كه در درگيري دستگير شده بودند چي شدند؟ گفت به دليل خونريزي زير بازجويي تمام كردند و هيچي از آنها در نيامد و در ادامه گفت نگران نباش كه جبهه نرفتي اينجا  هم جبهه جنگ است.


ازاين مرده به آن مرده فرج است . محمد اقبال

در اين يادداشت به مقوله سه تفنگدار كذايي يعني يغمايي و قصيم و روحاني و مقوله «مالي» خواهم
پرداخت، اما با توجه به تأييد حكم منع تعقيب دستگاه قضايي فرانسه در مورد اعضاي مقاومت كه خود اتفاقا در همين رابطه است، مقدمه كوتاهي را با توجه به اهميتش به آن اختصاص داده و سپس به اصل مطلب برخواهم گشت. 
در 16 سپتامبر 2014 حكم منع تعقيب قضاييه فرانسه درمورد اتهامات مالي عليه اعضايي از مقاومت صادر شد. دادگستري فرانسه با لحني بسيار قوي تمامي دعاوي، اتهامات و خواسته هاي رژيم آخوندي عليه مقاومت ايران را رد كرد. تنها طرفي كه احتمال مي رفت استيناف بخواهد دادستان بود كه او نيز به علت شفاف بودن پرونده و نداشتن هيچگونه اميدي به نتيجه استيناف، چنين فرجامي را نخواست. در نتيجه رأي دادگاه يك رأي «نهايي» بود. 
رژيم كه بسيار روي پرونده ژوئن 2003 و توطئه عليه رييس جمهور برگزيده مقاومت در فرانسه سرمايه گذاري كرده بود و نهايتا بعد از صدور احكام مختلف و پي در پي دادگاههاي انگليس و اروپا و امريكا و قضاييه فرانسه در رد قاطع اتهام تروريسم عليه مقاومت طرفي نبسته بود، بسيار روي پرونده سازي مالي عليه مقاومت در فرانسه حساب مي كرد. اين اميد هم سه سال بعد از قرار منع تعقيب اتهام تروريستي در سال 2011، با صدور قرار منع تعقيب درمورد اتهامات مالي در سپتامبر 2014 برباد رفت. اما رژيم بيكار ننشست و در پايان مهلت ده روزه يعني 26 سپتامبر 2014 (4 مهر93) استينافي را به نام يك مرده با نام عبد الرزاقي كه او را در سال 2003 از طريق مسعود خدابنده عامل وزارت اطلاعات آخوندي در انگلستان وارد پرونده كرده بود، به ثبت رساند. 
در مورد قرار منع تعقيب اتهامات مالي همين بس كه صدها هزار صفحه پرونده از سوي حرفه يي ترين ارگانهاي مالي و قضايي فرانسه بررسي شده بود، حتي به چندين كشور ديگر از جمله بلژيك و آلمان و لوكزامبورك و سوئيس و آمريكا نيابت قضايي ارسال شده بود، حتي به بسياري از كساني كه روزي روزگاري كمك مالي به مقاومت ايران كرده بودند نامه نوشته شده بود كه اكنون پرونده مالي اين مقاومت تحت بررسي است و مي توانند شكايت عنوان كنند، ولي هيچ كدام از اينها راه به جايي نبرده و نتيجه يي جز اثبات بيش از پيش شفافيت و پاكي پرونده مالي مقاومت و شكست و رسوايي مضاعف براي رژيم و حاميان و مأمورانش نداشت. 
ارگانهاي بررسي كننده اين پرونده ارگانهايي بودند صد در صد حرفه يي كه جزء به جزء اين صدها هزار صفحه را بررسي كرده و به قول دوستي به تعبير دقيق كلمه مو را از ماست كشيده بودند. حرفه يي ترين ارگاني كه در فرانسه اين امور را دنبال مي كند، پل فينانسيه (Le pôle financier) يا همان مركز مالي در فرانسه است كه در واقع يكي از پايه هاي ساختاري جمهوري فرانسه محسوب مي شود و به لحاظ عرض و طول و قدرت، ارگانهاي پليسي با آن قابل قياس نيست، چرا كه از رؤساي جمهور فرانسه همچون ژاك شيراك و نيكولا ساركوزي گرفته تا دومينيك استروسكن رييس سابق صندوق بين المللي پول و ساير مقامات فرانسوي را در رابطه با هرگونه شبهه تخلف مالي تحت بررسي و پيگرد قضايي قرار مي دهد. همين ارگان همراه با ساير ارگانهاي ذيربط پرونده مالي مقاومت را مورد بررسي قرار داده بودند و تمامي اسناد سابق و لاحق مربوط به مقاومت حتي حسابهاي بانكي دورترين هواداران آن را همراه با كامپيوترها و ديسك سختها و اسناد و مدارك كاغذي و غير كاغذي و صورتحسابها و اسناد مالي به غارت رفته در ايلغار 17 ژوئن 2003 را مضافا بر تمامي اتهامات و سند سازيها و شهادتهاي ساختگي و دروغ يك دوجين مأموران وزارت اطلاعات كه شامل هزاران صفحه ميشد، مو به مو مورد تدقيق و بررسي قرار داده بودند. 
در پايان نيز اين پرونده مجددا نزديك به سه سال مورد بررسي قرار گرفته و يك گزارش هزار صفحه يي تهيه شده بود كه مبناي رأي دادگاه در مورد پروندة مالي شد. جزئيات بيشتر اين قضيه را از مصاحبه آقاي سنابرق زاهدي مسئول كميسيون قضايي شوراي ملي مقاومت مي توانيد دنبال كنيد. نهايت اين كه اين امر يعني تقاضاي استيناف از سوي يك مرده كه توسط دادگاه قاطعانه رد شد، مضافا بر شكست و رسوايي مضاعف رژيم، منجر به يك رسوايي حقوقي هم از نظر حرفه وكالت و هم به عنوان يك مقوله جزايي، براي وكيل رژيم شد كه چنين اقدامي را مرتكب شده بود، چرا كه به دادگاه اعلام نكرده بود كه موكل وي مرده است. 
اما رژيم كه دست برنمي دارد. اين مرده نشد، آن مرده. وقتي از آن مرده راه به جايي نبرد و كل پرونده مالي هم از نظر حقوقي فروريخت، به سراغ مردارهاي سياسي رفت تا آتش دعاوي مالي عليه مقاومت را گرم نگه دارد. زمانبندي اعلام رأي دادگاه در ابتداي سال جاري ميلادي و شروع دعاوي مالي يغمايي عليه مقاومت كه چند روز بعد از اين تاريخ بوده است خود كاملا گويا است. 
در اين ميان، دو مردار سياسي ديگر، قصيم و روحاني نيز فرصت را مناسب ديدند و از جمله قصيم يكباره طلبكار شد كه چرا و چطور مقاومت به پاتريك كندي 25 تا 50 هزار دلار پول داده و از كجا اين پول را آورده است. نامبرده ترم سخيف «گوش بري» را نيز عنوان كرد. خوب از استعفاي نامبردگان، قريب به يك سال و نيم مي گذشت و در طول اين مدت به رغم فوران لجن پراكنيهاي تكراري ديكته شده نامبردگان، مقاومت كمترين اشاره يي به حسابهاي مالي آنها نكرده بود، اما وقتي كه رذالت و شناعت حضرات به خاطر عجله براي پركردن فاصله 30سال عقب ماندگي در تغيير جبهه و خوش خدمتي به ولايت از حد گذشت، كميسيون امنيت و ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت بخشهايي از اسناد دريافتهاي مالي آقايان را به اطلاع همگان رساند تا كساني كه از ماهيت و سرچشمه عملكردها و مواضع آنها مطلع نيستند ببينند و بدانند كه چه كساني بعد از سي سال «گوش بري»، خنجر از پشت زده و هم اكنون نيز، دست در دست پليدترين عوامل گمنام و بدنام اطلاعات آخوندي از قبيل خدابنده و سعيد جمالي و مصداقي و... عليه پاكترين فرزندان اين ميهن خنجر از رو بسته اند. 
در اينجا لازم است اين را تصريح كنم كه شخصا به شدت مخالف بودم كه قصيم و روحاني در جوف اسماعيل يغمايي جاداده شوند و نظرم اين بود كه اين دو در جوف آن يكي جا نمي شوند و لازم است به طور جداگانه مورد بررسي قرار گيرد. ضمن اين كه تمامي مقالات تاكنون منتشر شده قصيم و روحاني در پاسخ به اطلاعيه كميسيون امنيت و ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت را مطالعه كرده و حتي يك كلمه نيز در اين مقالات نيافته ام كه در مورد نفس اين دريافتها و اين كه بالاخره چه شد؟ اين مبلغ را دريافت كرديد يا خير؟ و مهمتر اينكه جايگزين آن چند و چون و چگونه تأمين شد، حرفي زده باشند. 
قصيم و روحاني در چندين مقاله دنباله دار، آسمان و ريسمان به هم بافته اند كه پاسخ اين سؤال اصلي را ندهند كه بالاخره چه؟ آخر سه چهار هزار يورو در ماه كه پول كمي نيست، اين مبلغ چطور و با چه شيوه يي جايگزين شده. در عين حال با بلاهت تمام هردوي اين آقايان خواستار شده اند كه چند حقوقدان اسناد مالي مقاومت را بررسي كنند!! وقاحت هم حدي دارد، صدها هزار صفحه و انبوه صورتحساب مربوط به اين مقاومت از سوي حرفه يي ترين ارگانهاي فرانسه با كمك خواستن از بسياري كشورها و قدرتهاي بزرگ ديگر بررسي شده است و هيچ چيزي، تصريح مي كنم هيچ چيزي، يافته نشده، و كمترين شبهه درمورد وجود كوچكترين تخلف مالي باقي نمانده؛ آن وقت آقايان دنبال «دو تا حقوقدان» هستند!. 
اما مسأله مقاومت در رابطه با حضرات هرگز مالي نبوده و نيست. 
نگارنده خوب به خاطر مي آورد كه در سال 1359 در حالي كه با حقوقي قابل توجه در پست همرديف معاون وزير شاغل بود و مشمول پاكسازي آخوندي شد، وقتي كه مسأله به گوش يكي از مسئولين مجاهدين در آن زمان رسيد، حرف اين بود: «نگران نباش، هرچه داريم با هم مي خوريم». اين جمله را يك بار ديگر وقتي كه در زمستان سال 1360 مخفيانه و از طريق تركيه خودم را به فرانسه رساندم، بدون اين كه آهي در بساط داشته باشم، از يكي ديگر از مسئولين مجاهدين شنيدم. 
آخر در جنگ جايگزيني و آلترناتيو كه موضوع پول و كمك مالي نيست. موضوع تيغ كشيدن و خنجر از رو بستن و شليك از سنگر ولايت بر روي آلترناتيو دموكراتيك رژيم ضد بشري حاكم بر ايران است. هرگز و هرگز مسأله، مسأله نازل پول و مال و اموال و پرداخت نبوده و نيست. اعضاي خانواده بزرگ مقاومت «هرچه دارند با هم مي خورند» و قرص نانشان را هم با هم تقسيم مي كنند. نداشته باشند هم مي سازند و از هم كمك مي گيرند. اين كه اسباب افتخار و سربلندي است. مگر در برنامه هاي سيماي آزادي نديده ايم كه چگونه هم ميهنان شرافتمند كمكهاي مالي بي كران خود را «برگ سبز» ذكر مي كنند و شرمنده از اين كه نتوانسته اند بيشتر بپردازند؟. 
و ديده ايم كه چگونه مسئولين مقاومت به روي تك تك هم ميهنان دست دراز مي كنند. اين كه نهايت افتخار است. در درون مقاومت و در ميان اعضاي مقاومت هيچ كسي بر سر هيچ كس ديگر بر سر پول و مال و اموال منت نمي گذارد. 
اما وقتي قصيم و روحاني همصدا با ديگر مقاله نويسان سايتهاي اطلاعات آخوندي و دست در دست آنها مدعي پرداخت هزينه هاي سفر و هتل به شخصيتهاي آمريكايي و اروپايي كه در گردهم آيي هاي بين المللي مقاومت شركت مي كنند، بشوند، تصديق مي كنيد كه اين ديگر همان خنجر از رو بستن عليه شريفترين فرزندان اين ميهن است؟. 
همينها قبل از اين كه پشت به اردوي مقاومت كرده و به اردوي رژيم خونخوار حاكم بر ميهنمان بپيوندند شاهد همه اين امور بوده اند و بارها و بارها به صورت علني و خصوصي در اهميت حمايت اين شخصيتهاي برجسته سياسي از مجاهدين و مقاومت ايران آنهم رو در روي دولتهاي مماشاتگرشان در رابطه با رژيمF داد سخن داده و از آن دفاع كرده اند. آيا اين انتظار بي جايي نيست كه از يك شخصيت سياسي غير ايراني كه كار و زندگي خود را مي گذارد و به حمايت از مقاومت برمي خيزد، و سختي سفر و دوري از خانه و خانواده را به جان مي خرد، انتظار داشته باشيم هزينه هتل و اقامت و هواپيماي خود را خود بپردازد؟ بگذريم كه كم نيستند شخصيتهايي كه هزينه خود را مي پردازند. همانگونه كه اعضا و هواداران ايراني مقاومت نيز هزينه سفر و اقامت خود براي شركت در اجتماعات و كنفرانسهاي مقاومت را خود مي پردازند. البته هستند كساني كه چه بسا امكان آن را نداشته باشند و بخش يا تمامي هزينه سفر خود را از اعضاي ديگر مقاومت قرض يا كمك مي گيرند. 
اين چه استدلال نازلي است كه مقاومت شخصيتهاي سياسي را با پول مي آورد؟، يا مقاومت هزينه شركت كنندگان در گردهم آييهاي بزرگ را تأمين مي كند؟. آخر در يك مقايسه ساده پول و امكانات مادي كه رژيم در اختيار دارد هزاران هزار برابر پولي نيست كه مقاومت مي تواند تأمين كند؟. آخر اگر مسابقه، بدون وارد كردن هيچ عامل ديگري، مسابقه پول باشد، مگر با فاصله زياد رژيم برنده نيست؟ 
اين كلام مقاومت را بارها شنيده ايم كه در جنگ بين مقاومت و رژيم بدون وارد كردن هيچ عامل ديگري اگر بحث پول باشد و مال و اموال و غارت و چپاول، رژيم برنده خواهد شد و وقتي بحث دادگاه و پرونده سازي و عدالت و قانون باشد، برنده هميشه مقاومت است. 
قصيم و روحاني در اين يك سال و نيم تا آنجا كه توانستند از نجابت مقاومت سوء استفاده كردند. غافل از اين كه بالاخره روزي هم فراخواهد رسيد كه دستشان رو شود. خوب بعد از اين همه بي پرنسيپي و دريدگي سياسي و همزباني و يقه دراني براي كثيف ترين و متعفن ترين اتهامات، لجن پراكنيها و فرافكنيهاي اطلاعات آخوندي و بدنامترين مزدورانش، اگر مقاومت اين اسناد را افشا نمي كرد، اعضا و هواداران مقاومت و ديگر هموطنان آزاده و ضد رژيم حق نداشتند سؤال كنند كه چرا و به چه دليل سكوت كرديد و روشنگري نكرديد؟ 
قصيم و روحاني در نوشته هايي كذايي خود به سوابق مشعشع خود اشاره كرده اند، كه در داخل يا خارج ايران چه بوده اند، چه خدماتي كرده اند، منشاء چه امور خيري بوده اند. چه كمكهايي به مقاومت كرده اند. نگارنده در جريان اين «خدمات» نامبردگان هست و دو فرد مزبور به ويژه روحاني را از ساليان پيش مي شناسد و بدون توجه به تعداد نه چندان كم «خالي بندي» ها و «قمپز دركردن»هاي آقايان فرض را بر اين مي گذارد كه اصولا هرچه در مورد سوابق خود گفته اند راست است. اما مگر بحث سابقه است؟. بحث وضعيت امروز آقايان است. 
اجازه بدهيد خاطره يي را از برخورد برادري بزرگوار با بريده مزدوري به نام بتول سلطاني (يك پليدك ديگري مثل عاطفه اقبال، حيوان ليبرتي) كه در هرزه دراييهاي آخوندي – پاسداري – اطلاعاتي هيچ مرزي را باقي نگذاشته و به همين دليل وزارت اطلاعات او را به اين و آن كشور مي فرستد تا عليه مقاومت لجن پراكني كند، نقل كنم كه خود شاهد آن بوده ام. 
اين زنك، بعد از رفتن به تيف آمريكاييان در جنب اشرف و غسل تعميد و متعاقب آن پيوستن به اردوي رژيم خونخوار خميني و رفتن به ايران تحت حاكميت آخوندها، از سوي وزارت اطلاعات مأموريت يافت كه به درب اشرف آمده و مدعي «همسر سابق» خود شود كه خود داستاني جداگانه دارد و مدارك و اسناد آن منتشر شده است. اما در يكي از مراجعات اين بريده مزدور به درب اشرف، با ديدن برادر بزرگواري از مسئولين روابط عمومي اشرف، به دروغ «سابقه» يي براي گذشته خود در سازمان تراشيد تا اراجيفش تحويل گرفته شود آن برادر بلافاصله در پاسخ وي گفت: اولا كه دروغ مي گويي، در ثاني فرض كنيم قبلا همين بودي كه ادعا ميكني، ولي حالا كه آلت دست وزارت اطلاعات عليه مجاهدين شده اي، زباله هم نيستي!. 
حالا فرض كنيم همه ادعاهاي شمايان در مورد سوابقتان صد در صد درست: بوديد... الآن چه؟ اين دوره يعني از روزي كه به مقاومت پشت كرديد و سايتهاي زنجيره يي وزارت اطلاعات آيينه كارنامه و توليدات مشعشع شما در كنار بدنامترين مزدوران عليه مجاهدين شد را چه مي گوييد؟ 
پس ملاحظه مي كنيم كه بحث و دعواي مالي مطرح نيست. بحث و مسأله به رژيم ضد بشري آخوندي مربوط مي شود كه در عين شكست تمامي جنايات و توطئه هايش عليه اين مقاومت، يك لحظه و يك ذره از تلاشها و تشبثات، توطئه ها و جنگ بود و نبودش عليه مجاهدين و مقاومت كاسته نمي شود كه هيچ، پيوسته به خاطر وحشت و نگراني دائم التزايدش، شدت گرفته افزايش هم مي يابد. جنگي كه بخش كوچكي از آن ضد تبليغات و كارزار گسترده داخلي و بين المللي شيطان سازي عليه مقاومت است با به كارگيري انواع وسايل و امكانات ارتباطي و عوامل و مستخدمان و لابيهاي ايراني و خارجي در داخل و خارج ايران با هزينه كردنهاي بي حساب و كتاب. زيرا يك لحظه و يك ذره از وحشت و نگراني اين رژيم نسبت به دشمن اصلي اش كاسته نشده بلكه به موازات بحراني تر شدن وضعيتش، اين وحشت و نگراني بسا شديدتر هم شده است. 
مگر يك ماه يا كمتر و بيشتر بعد از استعفاي كذايي شمايان نبود كه آن حمله خونبار به اشرف در دهم شهريورماه 1392 صورت گرفت؟ شك ندارم كه مي دانستيد كه با اين كار، بخواهيد نخواهيد جاده بريدن سر اعضاي اين مقاومت را صاف خواهيد كرد و همان زمان و قبل از حمله به اشرف اين را در يك يادداشت با عنوان «جاده صاف كنها» نوشتم. 
برخلاف برخي از ياران مقاومت كه به حق مي گويند چرا اين مبالغ را داده ايد، من حتي فكر نمي كنم كه مقاومت حسرت بخورد كه چرا چنين هزينه هايي كرده است، مقاومت هر زمان به تشخيص همان زمان و وضعيت هر فردي در همان زمان تصميمي مي گيرد. اشتباه هم كند به خودش انتقاد مي كند. بحث پشت كردن به مقاومت است و عوض كردن اردو. 
در پايان اين نكته را بگويم كه من فردي هستم معتقد به قيامت و معاد و معتقدم كه جزا و پاداشي در كار است. اما در مورد برخي حتي اگر معتقد هم نمي بودم، به چشم ديده ام كه در همين دنياي فاني جزاي خود را گرفته اند. خميني به زبان نامباركش ناچار شد بگويد كه «جام زهر» را سر كشيدم و از شعار تا ويراني آخرين خانه در تهران به شكل خفت باري عقب نشست. اكنون هم تا همين حالا، اين افتخار براي ما اعضاي مقاومت بس كه طبق فتواي خامنه اي مندرج در كيهان، «مهدور الدم» هستيم و براي شما و همپالگي هايتان هم همين بس كه مقالاتتان در سايتهاي اطلاعات آخوندي و انجمن نجاست رژيم از قبيل ايران اينترلينك و در كنار انواع پادوها و مزدوران گمنام و بدنامش درج مي شود، مزدوراني از قماش ابراهيم خدابنده، آن سينگلتون، مسعود خدابنده، ج. سالور، وبلاگ "رمزور از قلعه مخوف اشرف"، سعيد جمالي (هادي افشار)، انجمن نجات مرکز آذربایجان شرقی، ايرج مصداقي، سیروس غضنفری انجمن نجات مرکز آذربایجان شرقی، رضا گوران، ”گویا” انجمن نجات مرکز تهران، شهروز تاجبخش ایران قلم اطلاعات آخوندي، عاطفه اقبال (ماماچه پليدك، حيوان ليبرتي)، قربانعلي حسين نژاد، صابر ازتبریز ( امضاء محفوظ)، مريم سنجابي، محمد رزاقی- مردم تی وی اطلاعات آخوندي، هادی شبانی - انجمن نجات مرکز مازندران، مصطفی محمدی و «حنيف حيدرنژاد». 
حتي اگر به قيامت معتقد نباشم جزاي شما را در همين جهان ديدم. خدا را شكر. 
18 فوريه 2015

۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

پروژه هاي انهدام يك جنبش و خط سرخ مقاومت- ....(سفسطه و تناقض گويي ) مصطفي نادري


البته من فكرمي كنم كه همين تخيلات را هنگام نگارش كتاب ساخته يا به او ديكته كرده اند كه بنويسد. چون در زندان فقط در حفظ جان خودش و خوش رقصي براي رژيم بود تا جان به در ببرد.

در سفسطه هايش براي توجيه توبه وخيانت مي نويسد«با خودم فكر ميكردم كه براي پيشبرد انقلاب و مقاومت تنها صداقت و حل شدگي لازم نيست بلكه در كنار آنها بايد پختگي، تجربه ، صلاحيت ، آگاهي و بينش نيز وجود داشته باشد. احساس ميكردم موقتا از خطر جسته ام. »
حال يكي نيست سئوال كند كه اين كلمات چه ربطي به تو دارد؟ آيا پختگي، تجربه ، صلاحيت، آگاهي و بينش لازم است كه فرد انزجار نامه را بنويسد. چه نيازي به اين همه فلسفه بافي داري. در واقع اگر ذره يي از چيزي كه خودش هم ميداند كه ندارد، يعني صداقت مي داشت، بايد مي گفت ميخواستم جان خودم را نجات بدهم و چيزي ديگر برايم مهم نبود ولو اينكه همه چيز و همه كس را قرباني بكنم.
در صحنه پردازي ديگري مي گويد:« نيري گفت برو يك متن بنويس كه به درد مصاحبه بخورد. كل توقفم در دادگاه يك دقيقه نشده بود و هنوز پاسخي نداده بودم كه ناصريان سراسيمه و كف بر دهان سر رسيد ترسيدم همه چيز خراب شود و همه ي اذهان متوجه ي او و حضور خشمگينانه اش در دادگاه شد...بي اعتنا به او حضور نابهنگامش را در دادگاه به گونه اي نشان دادم كه ميخواهم  لنگم  را به چشمم بسته و از دادگاه خارج شوم . ناصريان از آنچه بين ما گذشته بود مطلع نبود و نميتوانست ادعا كند كه چون حضور نداشته پس دادگاه بايد تكرار شود در حاليكه بر شانه و پشتم زد و تقريبا نعره ميكشيد رو به نيري كرد و گفت حاج آقا اين خبيثها پدر من را درآوردند هيچ كدام حاضر به همكاري نشده اند احساس غرور عجيبي به من دست داد حس ميكردم مالك دنيايم و آنها را چون موجودات حقير و پست ميشمردم. عجز و درماندگي او را ميديدم گويي بار دنيا را از روي شانه هايم برداشته اند احساس سبكي عجيبي به من دست داد از اينكه بچه ها آنها را به اين فلاكت دچار كرده بودند بر خود مي باليدم. از اتاق آمدم بيرون و دوباره يك انزجار نامه ديگر نوشتم اينبار با آرامش بيشتر و فشار كمتري به اين كار دست زدم »(صفحه 182 جلد سوم).
در اينجا ميخواهم چيزي را كه ايرج مصداقي مدعي آن ميشود،  مقداري باز كنم تا خواننده بيشتر آشنا شود. او در كتابش ميگويد بچه ها را دوست دارد و جا به جا آه و ناله براي بچه ها سر ميدهد. حالا بياييم دوست داشتن در فرهنگ او را معني كنيم. او در كتابش سعي ميكند نشان دهد كه رژيم خواهان توبه نفرات نبوده چون مي خواسته توانش در تشخيص نفرات بالاتر باشد تا بتواند بيشتر اعدام كند. پس، طبق منطق خودش، وقتي مي بيند كه بچه ها انزجار نامه ننوشته اند ، قاعدتا خودش بايد  از اين مسأله ناراحت شود كه چرا خودشان را دم تيغ داده اند، ولي او احساس خوشحالي دارد و مي گويد« حس ميكردم مالك دنيايم»و اين را با توصيفاتي درمورد تحقير شدن جلادان بيان كند، اما واقعيت  خوشحالي او اين است كه از ايستادگي آن قهرمانها و ننوشتن انزجارنامه، نتيجه گرفته كه نرخ انزجارنامه خودش بيشتر شده و احتمال جان بدر بردن بيشتري دارد و بلافاصله  اين را برملا مي كند و مي نويسد: « اين بار احساس آرامش بيشتر و فشار كمتري در نوشتن انزجار نامه ميكردم».
نكته ديگري كه تسليم مطلق او را نشان مي دهد اين است كه بعد از اين كه ديد آنها انزجارنامه ننوشته اند، قاعدتا بايد ميگفت من يكبار انزجار نامه نوشتم و حاضر به نوشتن دوباره نميشد،  ولي بازهم انزجارنامه ديگري مي نويسد. چون هيچ چيزي غير از جان به در بردن برايش مطرح نيست.
توجيه تراشيهاي مصداقي براي استمرار وضعيت تواب بودن و سقوط آزاد خودش در دروه بعد از اعدامها هم بسيار مسخره است. نوشته است:
«
در قسمت کش بافي کارگاه مشغول به کار شدم ....من در راهي پاي گذاشته بودم که مجبور بودم آن را تا انتها طي کنم..... تلاشم اين بود که حساسيتي را روي خودم برنيانگيزم تا اگر ناصريان در رابطه با من از مسئولان کارگاه سؤال کرد، با نظر موافق آنان مواجه شوم ولي اين مورد هيچ گاه اتفاق نيفتاد. روزي صد بار به خودم لعنت مي فرستادم. در عين حال، اين را براي خودم آزمايشي تلقي مي کردم. مي دانستم يک سال و اندي بيشتر به اتمام حکمم نمانده است و هيچ ذهنيتي از اين که دوباره قتل عام ها از سرگرفته شود و جانم در خطر افتد نيز نداشتم. چرا که عميقاً اعتقاد داشتم، رژيم نيازي به انجام آن ندارد و سمت و سوي تحولات نيز چنان مسيري را نشان نمي دهد. در ثاني ما ديگر وزنه اي نبوديم و يا نقشي در تحولات آتي نمي توانستيم داشته باشيم که رژيم در صدد پيش گيري بر آمده و قصد حذف مان را داشته باشد» ( كتاب 4 صفحه 118 و  119)
به او مي گويم چرا نمي گويي كه بعد از همه خيانتها و همدستيها هيچ روحي از  مبارزه در تو نمانده بود و « هيچ نقشي در تحولات آتي» براي مقاومت و سازمان قائل نبودي و تنها نقش ات حفظ حيات خوار و ننگين خودت بود. او همين حداقل صداقت را در مورد خودش ندارد.

صداي واقعي زندانيان و قتل عام شدگان
 
نظر من در مورد انزجار نامه يا انزجار نامه هايي كه ايرج مصداقي متنش راهم نمي گويد، اين است كه آنها فقط برگه هاي صوري نبودند كه بخواهد رژيم را گول زده باشد،  چرا كه از روي تحليلهاي او از زندان ميشود پي برد كه رژيم در افكار و عقايد  هم او را در هم شكسته و تمام شعرها و نظرهايش نسبت به افراد و وضعيت زندان از همين درهم شكستگي ناشي مي شود.
در جلد چهارم كتابش صفحه 3 مي نويسد: «ما پا بر خاکستر آنان مي گذاشتيم. گويي بر اوين خاک مرده پاشيده بودند. صحبت از پژمردن يک برگ نبود، جنگل را بيابان کرده بودند. بندها خالي از زنداني شده بودند. همان ها که حضورشان شادي مي پراکند؛ همان ها که روزي روياروي مرگ، شقاوت اوين را شرمسار استواري خويش کرده بودند، حالا ديگر حتا يک تن بيدار نبود...».
اگر من بخواهم واقعيت را بعد از اعدامها بگويم، همان واقعيتي كه مرا و امثال مرا دوباره به سازمان وصل كرد، اينگونه مي گويم:

ما از ميان مقاومت آنان ميگذشتيم گويي در اوين رسم مقاومت جاودانه شده بود صحبت از يك نفر نبود جنگلي از مقاومت بود كه در بيابان نااميدي و يأس پيروز شده بود. ديگر در و ديوار بندها فرياد مقاومت ميزد زميني كه من پا روي آن ميگذاشتم به من ميگفت اين خاك مقدس است، مردان و زناني بر من قدم گذاشتند كه سلاح مرگ را از رژيم گرفتند و هوايي كه تنفس ميكني هواي مقاومت است. حالا ديگر يك تن نبود كه بيدار شده باشد ، بلكه يك نسل ايستاده بودند چگونه ميشود اين همه فرياد را شنيد و پاسخ نداد.
و اگر بخواهم شعر او را هم برگردانم، مي گويم
:
دره هاي زنبق ها را به شيطان فروخته بودي
ديگر خلق تنها نيست، بلكه نسلي بر دار هستند
تيري هستند بر سينه ي دشمن

اي كاش آنقدر قدرت قلم داشتم كه ميتوانستم احساسم را روي اين كاغذها بياورم. به جاي آن،  چند خاطره و گزارش از مقاومت مجاهدين در زندانهاي خميني در برابر وحشيانه ترين شكنجه ها وكشتارها در همان شرايطي كه مصداقي با گروه ضربت دادستاني همكاري ميكرد و به مأموريت دستگيري مجاهدين مي رفت و انزجار نامه امضا مي كرد و به سرادر شهيد خلق اهانت مي كرد، نقل مي‌كنم: