وقتی که سفرههای خالی ما نان نداشتند
وقتی که سفرههای خالی ما نان نداشتند
کی بود گفت قلب حادثهها جان نداشتند؟
آتشفشان برون شد از دهن عاشقان شهر
وقتی نشستگان قافله ایمان نداشتند
دیدی که شعر سرخ آمد و نوحه سرود شد
کی گفت ضربواژههای کهن جان نداشتند؟
خرگوشهای خواب شهر ز هر سو گریختند
زیرا خبر ز خشم شیر خروشان نداشتند
چرخید رنگ آسمان و هوا و طلوع و باد
و هر چه رود و دشت و کوه که توفان نداشتند
آنان که ذهن صاف و سادهشان را سکوت برد
شاید خبر ز خشم خلق خراسان نداشتند
ایران دهان مرگ و لعنت و نفرین گشود بر
آنان که در ضمیر خویشتن ایران نداشتند
م. شوق.
در توئیتر با نام @ bahareazady مطالب مارا دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر