علی
خراشادی
تا قهرمانی هست، خائنی نیز هست!
اگر
اسماعیل یغمائی تا چندی پیش نمیدانست که " در کجا ایستاده است" ؛ حالا او
میتواند با نگاهی به راه طی شده، جایگاه و مختصات وجودی و هویت خود را دقیقا بازبیند.
او نمونه بارز و تاسف انگیز سقوط فردی است که انسانیت و محبت و دوستی را قدر نشناخت
و در مسیری که جز "خیانت" نامی بر آن نمیتوان گذاشت تا آنجا پیش رفت که حقیقت
را فدای خواستهای خویش کرد. ایکاش اسماعیل همچون " ژان باتیست کلمانس" شخصیت
رمان سقوط آلبرکامو لحظه ای به خود میآمد و در مقابل وجدان خویش لحظه ای به قضاوت می
نشست. ایکاش او نیز از آنچه در جلوی چشمانش اتفاق افتاده و میافتد یکه میخورد وسقوط
خود را به کثیف ترین منجلاب تاریخ معاصر درک میکرد. افسوس که او دیگر حتی استعداد تمیز
خطر واشمئزاز از بوی تعفنی که اطرافش را فراگرفته است از دست داده است.
اسماعیل
یغمائی اکنون پای ثابت همه دسیسه هائی که مستقیما یا به نیابت ازطرف وزارت اطلاعات
رژیم علیه مجاهدین طراحی میشود در آمده است. او درآخرین دسیسه ای که اخیرا هیئات متوسلین
به ولایت علیه مجاهدین علم کرده اند باز هم علمدار شده وبرای بازگشت همسر سابق یک بیمار
روضه خوانی میکند. دلنوشته خانم مینا انتظاری در این رابطه اهداف و انگیزهای پشت و
روی پرده این سناریو را روشن کرده است. در این ماجرا اما انگیزه اسماعیل یغمائی برای
مرثیه خوانی، بیشتر بخاطر وضعیت مشابه خود اوست. او که نمیتواند "انتخاب"
و "استقلال" زنان در تعیین سرنوشت خود را برتابد، زمانی سناریوی "مرگ
مشکوک" همسر سابقش در اشرف را علم کرد. بعد از آنکه دروغ بودن این علم شنگه برملا
شد و همسرسابقش به او پاسخ داد، وی باز هم از رو نرفتت و به هجوگوئی وپریشانگوئیهای
خود ادامه داد.
او
بطرز رقت انگیزی با یک عنصراطلاعاتی شناخته شده رژیم همنشین شده و طی سلسله برنامه
هائی به بازجوئی های این عنصر پلید تن داده است. سئوالات مطول عنصر مذکور دقیقا با
همان فرهنگ و اصطلاحات آخوندی است وبه سبک سربازجوهای اطلاعاتی تنظیم و طراحی شده است.
بازجوی مربوطه ابتدا اتهام وهدف را به مخاطب تفهیم میکند و پاسخ دلخواه را به او دیکته
مینماید. روشنفکر درمانده و مبارز دروغین نیز بادی به غبغب میاندازد و با استفاده از
فن حرافی و معلومات پراکنده، از موضع یک "مبارز سابق" که اکنون از گذشته
خود پشیمان ودر پرسه زنی های خود در خارج کشور به سکولاریسم و "حقیقت"! دست
یافته است مدعی میشود که " این شما هستید که مبارزه راکنار گذاشته اید و ما در
حد امکانات فردیمان داریم با ظلم مبارزه میکنیم....شمائید که ضد مبارزه ایدو..."
اگرا اینها تراوشات یک ذهن پریشان و بیمار نیست، پس چیست؟! . اسماعیل یغمائی میتواند
با استراتژی، تشکیلات و راه و روش و انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین مخالف باشد. اما اینها
دردهای اسماعیل یغمائی نبوده و نیست. همه اینها پس از آنکه همسر سابقش اعلام استقلال
کرد و راه خود را آزادانه انتخاب نمود برای او به مشکل و درد بدل شد. این "روشنفکر
سکولار"! که داوطلبانه به بازجوئی یک مامور اطلاعات نشسته بر خلاف ابتدائی ترین
پرنسیپهای اخلاقی، اطلاعات و مباحثی که زمانی بر اساس اعتماد تشکیلاتی در جریان آن
قرار گرفته بوده را در اختیار او میگذارد. اگر این خیانت نیست پس چیست؟! جنابتان بر
اساس کدام منطق دمکراتیک به خود اجازه میدهید که افرادیکه برای مبارزه به راه و روش
و سازمان مشخصی روی آورده اند را عناصری نادان و نا بالغ و فریب خورده که ملعبه دست
رهبرانشان هستند قلمداد کنید؟ آیا اینها همان ادعاها و تبلیغات رژیم ولایت فقیه علیه
مجاهدین نیست؟! راستی شما از سیاست و مبارزه چه میدانید به جز کلماتی که خوانده یا
شنیده اید؟ ایکاش میتوانستید این واقعیت را درک کنید که ورود به مبارزه امری انتخابی
و آگاهانه است و هیچکس( نه مسعود رجوی و نه هیچکس دیگر) نمیتواند کسی را به مبارزه
مجبور یا از آن برحذر دارد. این هم از عجایب روزگار ماست که این جماعت علاف ( که به
گفته یکی، دامنه فعالیتشان از آشپزخانه تا کامپیوتر است) در حالیکه تمام هم و غمشان
بر علیه مجاهدین ساز شده و هر روز منتظرند تا به بهانه ای گزک بگیرند و در راستای
"نقشه راه رژیم" بلوائی علم کنند، همزمان بطرز مضحکی میخواهند با چند فحش
و بد وبیراه به رژیم ، دستهای آلوده خود را پنهان کرده و خود را منزه و مستقل جلوه
دهند. شما میتوانید پشتک و وارو بزنید و در قلب حقیت بکوشید. اما این جمع نقیضین و
این دروغ بزرگ را هرگز نمیتوانید توجیه کنید. درست است که امروزدر غربت هر تواب سست
عنصری میتواند لاف نمایندگی شهدا و زندانیان سیاسی را بزند و کتاب بنویسد، سایت درست
کند و خودش را پهلوان پنبه میدان مبارزه قلمداد کند. اما چنانکه دیدیم این قبیل ادعاهای
پوشالی در برابر حقیقت همچون حباب میترکند و باعث رسوائی مدعی میشوند. اسماعیل یغمائی
نیز جسته و گریخته از" سرخی و نیمه سرخی و نارنجی" بودن خود سخن میگوید و
از شهدای مجاهدین( از جمله طه میرصادقی جواد میرهاشمی، بتول اسدی ، ثریا شکرانه ، ابوالقاسم
مهریزی، اسلام قلعه سری و.....) چنان یاد میکند که گویا آنها در رکاب ایشان جان فدا
کرده اند و اگر زنده بودند ( با عرض پوزش از این شهدا) اکنون در کنار جنابشان به مبارزه
علیه مجاهدین مشغول بودند. اسماعیل نیز میتواند تا دلش میخواهد حرف مفت بزند و برای
خودش سوابق مبارزاتی بتراشد و حتی از عکس خود در کنار مرضیه کسب وجهه نماید. اما عاقلان
میدانند که حقیقت چیست*! وانگهی ملاک قضاوت هر فرد یا جریان سیاسی در عملکرد و دوری
و نزدیکی آن با دشمن مردم سنجیده میشود و نه هیچ چیز دیگر. پس اسماعیل یغمائی و دیگر
مغبونان هیات متوسلین به ولایت، بیهوده تلاش میکنید کالای پوسیده خود که به خون و جنایت
و پلیدی آخوندها آلوده است را در ویترینهای مجازی زرد پژواک دهند. چرا رک و پوسکنده
نمیگوئید! هدف شما نابودی مجاهدین و فرو پاشی تشکیلات مبارز آنهاست. این همان چیزی
است که نظام جنایتکارولایت فقیه سی و اندی سال است که در پی آن بوده وهست.امری که هر
بیشتر برای تحقق آن جنایت کرده است خوشبختانه کمتر به هدف نزدیک شده است. حالا شما
به پروسه سقوط ، به همدستی و همراهی با دشمن ولاجرم به سهم وشرکتتان در جنایت علیه
جان برکفان آزادی بنگرید و اگر هنوز اندک شرافت و انسانیتی در وجود نفله شده تان باقی
است از این همه پستی شرم کنید.
----------------------------------------------------------------------
* هدف
من از این نوشته نه پاسخگوئی،نه افشاگری و نه دهن به دهن شدن بااسماعیل یغمائی است.
چنانکه چندی پیش یکی از دوستان سابقش به او متذکر شده بود او هیچگاه سیاسی نبوده و
من اضافه میکنم که اوهیچگاه آگاهانه راه مبارزه را انتخاب نکرده و از بد روزگار به
این وادی کشیده شده است. با این وجود مجاهدین در تمامی مراحل با بزرگواری بی نظیری
هر آنچه در توانشان بود نثارش کردند. شرح این نمک نشناسی خود حکایت مفصل دیگری است
که من آگاهانه در اینجا از آن میگذرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر