۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

خاطرات زندان ”هنگامه حاج حسن“ ادامه 2


”هنگامه حاج حسن“
فصل اول

شرايط سياسي و اجتماعي در سال60

 

يك دانشجوي پرستاري در كوران انقلاب

براي يك دانشجوي پرستاري شايد گام برداشتن در وادي انقلاب و بهعبارت ديگر درخواست آزادي و رفاه براي مردم امري غيرطبيعي نباشد، اما من بهلحاظ سياسي در آن سالها چيزي نميدانستم، نه از انديشه و ماهيت گروههاي مختلف سياسي اطلاع داشتم و نه كساني را كه قدرت را بهدست گرفته و حاكم شدهاند، ميشناختم. تشنه شناختن بودم و لوح ذهنم از همة پيشداوريها پاك بود و فكر ميكنم همين امر در شناخت و فهم پديدههاي سياسي و داوري در بارة دعاوي مدعيان مختلف كمكم كرد. همه نشريات و همه نوشتههايي را كه مييافتم با اشتياق ميخواندم و با توجه بهشرايط جامعه و باز بودن نسبي فضاي سياسي بعد از انقلاب ضدسلطنتي، تقريباً همه چيز در دسترس بود و من در همه ميتينگها و سخنرانيها شركت ميكردم و بهدقت گوش ميكردم. بهتدريج رنگها و خطوط مختلف سياسي كه اول مبهم و درهموبرهم مينمود، برايم از هم متمايز شدند و بهتدريج در مييافتم كه بهرغم مشابهتها در الفاظ و كلمات و ظواهر، تفاوتها در عمل و در عالم واقع از زمين تا آسمان است. بهتدريج احساس ميكردم كه از آن ميان انديشه، ايدئولوژي و عمل سياسي مجاهدين با بقيه فرق دارد، آنها برايم از همه گيراتر و صادقتر گرديدند و بهتدريج حرف آنها چنان در دلم مينشست كه انگار تماماً حرف خودم است. هر روز صبح اگر نشرية ”مجاهد“ را نميخواندم انگار گمكردهاي داشتم.

اوايل هنوز نميتوانستم سر دربياورم كه چرا مجاهدين اين همه زير ضرب و فشار قرار دارند و با اين كه دلسوزانه خواستههاي بديهي و مشروع و قابل انتظار مردم را بيان ميكنند و مقام و منصبي هم براي خودشان نميخواهند چرا ملاها كه با انقلاب روي كار آمدهاند و مسلمان هم هستند، اين قدر دشمن مجاهدين كه آنها هم مسلمانند، هستند؟ هنوز ناپختهتر از آن بودم كه بدانم از قضا ريشة اين مخالفت و جنگ بر سر دو اسلام است. براي يكي اسلام، وسيلة رسيدن بهقدرت و سركوب مردم است و براي ديگري، اسلام عين آزادي و آزاديخواهي و رفاه و آسايش مردم.

من و دوست و همكلاسيهاي خوبم ”شكر محمدزاده“ و ”تهمينه رستگارمقدم“. ”طوبي رجبيثاني“، ”كبري عليزاده“، ”اكرم بهادر“ و ”عزت…“ كه از بهترينها و مهربانترين بچههاي كلاسمان بودند، در پروسة كوتاهي، مجاهدين را به عنوان تنها نقطه اميد در مقابل آخوندهاي مرتجع انتخاب كرديم از سال 1358 قدم در راهي بيبازگشت گذاشتيم. هنوز نميدانستيم و نميتوانسيتم بفهميم كه چه رنجها و مشقاتي در اين راه در كمينمان است. بهقول حافظ نميدانستيم «كه عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشكلها…».
بگذاريد اضافه كنم كه بهعنوان يك زن و بهرغم اين كه خود را هوادار مجاهدين ميدانستم، در يك مورد هنوز سايههايي از ترديد بر ذهنم سنگيني ميكرد و آن سؤالي بود كه در مورد نحوة نگرش مجاهدين نسبت بهزن و مسأله زنان داشتم. در كانون اين سؤال و ترديد مسألة حجاب قرار داشت. ميپرسيدم پس چرا زنان مجاهد حجاب دارند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر