.دریاگریز گشتی،جویِ تُـنُـک گُزیدی :جمشید پیمان
در چنگ آرزوهات، گشتی اگر گرفتار
نفرین به جان خود کن، دست از بهانه بردار
نفرین به جان خود کن، دست از بهانه بردار
آئینه دَر ندارد، صاف است و بی کرانه
اندیشه ات دَرَش شد، چشم تو داشت زنگار
اندیشه ات دَرَش شد، چشم تو داشت زنگار
دریاگریز گشتی، جویِ تُـنُـک گُزیدی
خوابت ربود و ماندی،در برکه های پندار
خوابت ربود و ماندی،در برکه های پندار
بالت نبود زخمی، دل کندی از عقابی
با زاغکان پریدی،گشتی کلاغ کردار
با زاغکان پریدی،گشتی کلاغ کردار
خونِ کبوتران را بر پُشته ها ندیدی
در صبح تیرباران، ای همدم تبردار
در صبح تیرباران، ای همدم تبردار
تا وا رهی ز دستِ وجدانِ زخمی خویش
کردی فرو سرت را، در گیسوان دلدار
کردی فرو سرت را، در گیسوان دلدار
امّا چه من بخواهم،یا تو اگر نخواهی
بشکسته گُرده ی شب،گشته سحر پدیدار
بشکسته گُرده ی شب،گشته سحر پدیدار
دیگر سکوت جائی،در سینه ای ندارد
هر بغض گشته فریاد،از شعله هاست سرشار
هر بغض گشته فریاد،از شعله هاست سرشار
در توئیتر با نام @ bahareazady مطالب مارا دنبال کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر