۱۳۹۵ اردیبهشت ۵, یکشنبه

آفتابکاران،24،آوریل،2016 : " افسانه در یاد" دلنوشته ي از شعله پاکروان مادر ریحانه جباری

خانم شعله پاکروان
 این شعر را مدتی قبل زنی برایم فرستاد که بدنبال افسانه میگردد . افسانه ای که سرنوشتی مثل سعید زینالی داشت . باد او را برد تا زمستانی بی پایان در خانه شروع شود :

1- عزمم دوچندان می شود
وقتی من و تو، "ما" شود
در جمع، شورِ زندگی
رمزِ صلابت، رَستگی
تا محو ظالم از جهان
این است حرف عاشقان
وقتی من و تو، "ما" شود
عزمم هزاران می شود

2- "ما" دادخواه کشتگان
آن عاشقان جان دادگان
قریادِ داغِ مادران
از ظلم و جور حاکمان
خونخواهی ریحانه ها
از قاتل ستار ها
گشتن پیِ "افسانه" ها
زندانیان، مفقود ها
"زینالی " و"امید" ها
تا ظلم از بن بر َکنَد
بنیان خوبی افکند
عزمم هزاران می شود
وقتی من و تو، "ما" شود

3- هر فرد عضوِ یک بدن
بی قطره کِی؟ دریا شدن
انسان و حق هر نفر
مبنای قانون بشر
درهمدلی همبستگی
آب حیات و زندگی
جاری بگردد در جهان
از تشنگی، هرجا، نشان
عزمم هزاران می شود
وقتی من و تو، "ما" شود

4- جمع و خروشش دم بدم
لرزاند اندام ستم
هرمجریِ ظلم و شرَر
گرد آمده اطراف زَر
اما بنای عاشقان
بهتر شدن با همدلان
بنیان خوبی در زمین
عدل و رهائی درجهان
عزمم هزاران می شود
وقتی من و تو، "ما" شود

"افسانه در یاد"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر