دفينهاي
پنهان، در تاريخ ايران!
ميثم ناهيد از رزمگاه لیبرتی
اقيانوسِ
پرآشوب!
کشتیتوفانپیما،
در گذر از اقیانوس زمان، به مردادماه 1367رسید. مدتی بود که ارتجاع و استعمار بر تابلوی
نیرنگ و توطئه، طرحی جدید ترسیم کرده بودند. طرحی که سازمان مجاهدین را از نظر سیاسی
بسوزاند، از نظر تشکیلاتی نیز چنان ضربة کمرشکنی بر آن وارد کند که دیگر هيچگاه سر
برنیاورد. طرحی شوم؛ از آن دست توطئههایی که با آن ستارخان را گوشهنشین کردند؛ نیروهای
ميرزاي جنگل را پراکنده ساختند تا بستر سر بریدن آن جنبش مهیا شود و با کودتایی سیاه،
دولت دکتر مصدق را برانداختند. آری، این طرح ارتجاعی- استعماری، از آن لحظهای که فریادهای
«امروز مهران- فردا تهران» در چلچراغ توسط ارتشآزادیبخش طنین انداخت، آماده شد.
خمینی
که فتح تهران توسط ارتش آزادیبخش را در برابر خود میدید، مجبور به سرکشیدن جام زهر
شد، تا با گشودن در باغ سبز و تاراج هستي مردم ايران بتواند با سوزاندن جایگزین رژیمش
از مهلكهاي كه همين مقاومت برايش تدارك ديده بود نجات پيدا كند. از این رو، در 27
تیر 67، یکباره در ميان بهت و ناباوريِ دعاوي گذشته كه «صلح دفن اسلام»!! است، آتشبس
را پذیرفت. طرح این بود که نشان دهند، ارتش آزادیبخش و سازمان مجاهدین دیگر از دور
مبارزه با رژیم خارج شدهاند؛ پس، آنها زائدة جنگ رژیم و عراق بودند و آتش بس هم معادل
پايان اين مقاومت است.
به
راستی هم توطئة شوم ارتجاعی ـ استعماری از تمام جهات آماده و مهيا شده بود. آخر آنها
بارها اينگونه توطئهها را برای از دور خارج کردن جنبشهای مقاومت ِخلقهایِ تحت ستم،
بکار برده بودند؛ و البته که در بیشتر مواقع، طرح و توطئه، زهر خود را ریخته و مقاومت
خلقی نابود گشته بود. حال این «تشکیلات پولادین» بود و آزمایشِ بود و نبود! مسعود لحظه
را دریافت. تنها و تنها یک راه وجود داشت که توطئه را در هم شکند: باید بیمحابا دل
به آتشِ ابتلا ميزد!
مسعود
گفت: «... اگر که مجاهدین به خدا و به خلق و تاریخ و به سرنوشت تابان و شکوفان خلق
قهرمان ایران، بعد از این همه رزم و رنج، بعد از این همه خون و فدا، پاسخ نگویند، چه
کسی پاسخ خواهد گفت؟ بنابراین فقط یک جمله میگویم و در میگذرم. نه خطاب به شما، خطاب
به خدا، و خطاب به خلق و تاریخ؛ که بارخدایا، شاهدباش، شاهدباش که تمامی سرمایهمان
را که محصول ربع قرن رزم و رنج مستمر هست، تقدیم تو و خلقت کردیم. انک انت السمیع العلیم»
خط
ترسیم شد. فدای همه چیز؛ شتافتن در دل توفان! اما آخر ابزاری میباید که این خط سرخ
را توفنده، بیشکاف و با گذشتن از همه چیز خود، پیش ببرد! تاریخ به تماشا نشسته بود.
تاریخ
آنروز را به یاد آورد که دستهای پنهان ِاستعمارِ
روس و انگلیس، همراه با عناصر میوهچینِ انقلاب مشروطه، توطئة خلع سلاح مجاهدین
را پیش بردند؛ در آن بعدازظهر گرم 14 مرداد 1289، که ستارخان و مجاهدینش در پارک اتابک
محاصره شدند؛ آنگاه صدای چکاچک نبرد و بعد هم پایان ِجنبش! سپس ساليان سكوت ِسرد. آخر
نبود تشکیلاتی پولادین، که در برابر چنین توطئههایی، محکم بایستد و دل به توفان بزند!
تاریخ
آنروز را به یاد آورد که وقتی استعمار با همدستی استبداد، بر ضد جنبش جنگل توطئه کردند؛
آنجا که سردار جنگل تنها ماند تا در 11 آذر سال 1300، همراه با هوشنگ، در برفها خاموش
شود!
تاریخ
به آنروز سیاه 28 مرداد 32 سفر کرد که یک سرویس استعماری، با همدستی دربار شاه، با
مشتی اراذل و فواحش، در نصف روز دولت ملی دکتر مصدق را برانداختند و کسی نبود دل به
آتش زده، توطئة آنها را در هم شکند.
حال
تاریخ البته با چشماني اشکبار! مینگریست، آیا اینبار نیز استعمار و استبداد، میتوانند
با این توطئه، دفتر مبارزة سازمان مجاهدین خلق ایران را ببندند؟ تا باز تاریخ مبارزات
مردم ایران، برای دوراني در محاق فرو رود؟
اما
آخر اینبار، دفینة گم شدة مردم ایران در میدان قرار داشت. «تشکیلات پولادین». به ناگاه
در سومین روز مرداد 67، شرارهای بر خرمن توطئة ارتجاع و استعمار افتاد و آن را خاکستر
کرد! هر چند بهایش، باز خون بود و یاران ِ پر کشیده! اینچنین، آن تشکیلات پولادین،
توانست تنها در چند روز، طومار نیرنگی شوم را در هم بپیچد!
حال
خمینی بود که باید باز شقاوت ِبیحد خود را نشان میداد. چون با تشكيل ارتش آزاديبخش
دريافته بود عموم زندانيان آزاد شده، بلافاصله پس از آزادي به صفوف آن مي پيوندند و
پيشاپيش براي انتقام گيري آماده شده بود و باید کاری میکرد. گمان مي كرد، با قتل عام زندانيان سياسي مي تواند آثار استراتژيك
لرزة سرنگوني را در فضاي مماشات حاكم بر آن دوران خنثي نمايد و البته توانست سي هزار
مجاهد و مبارز را در منتهاي شقاوت و سكوت سنگين مماشات سربه دار كند و نگذارد پیام فروغ و درخشش تشکیلات پولادین، بیش
از این، دلها را در نوردد.
بنابراين
مجاهدینِ اسیر در پای چوبة دار به صف شدند. حرفي با آنها نبود، جز يك پرسش: «هویت؟!«.
پاسخ
به این پرسش مشخص ميكرد كه بر دفتر سرنوشت هر كدام، واژة «چوبة دار» نوشته شود، يا
«زندگي». شگفتا که 30 هزار حنجرة خروشان، پاسخی را برگزیدند که رمزِ سر به دار شدن
بود: «مجاهد! »
در زندان هم، سرخ و بیتاب، دژخیم را
به زانو درآورد و گوهر تشکیلات مجاهدین را، درخشانتر از پیش، جاودان کرد!
سالها
و دههها گذشت. هر روز نبرد و رزم برای آزادی، میان مجاهدین با خمینی و بازماندگانش،
اوجی تازه میگرفت. هر بار ارتجاع و استعمار، خیز برداشته تا پایههای سلاح اصلی موکبِ
آزادی مردم ایران، «تشکیلات مجاهدین» را بزنند و آنرا براندازند. اما آخر این تشکیلات،
از چنان قدرتی برخوردار شده بود که آرزوي نابودي آن بيشتر جنبة توهم پيدا كرده بود
تا واقعيت.
اما
چه کسی میدانست کشتی توفان پیمای مجاهدین، هنوز باید از دریایی متلاطم، با انبوهی
گردابِ فروبرنده عبور کند؟ کشتی توفان پیما، شب 29 اسفند 1381، بر این دریای پرآشوب،
لنگر کشید!
ادامه
دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر