مجاهد شهید علیرضا سده از شهدای سرفراز عملیات فروغ، عشق و ایمانش را به راه و مبارزه بیامانش را چنین توصیف کرده بود:
«به خورشید گفتم چگونه و صفشان میکنی؟
گفت: گرمایشان زمین را گرما میدهد.
به ماه گفتم تو چگونه وصفشان میکنی؟
گفت: نور ایمانشان زمین را نورانی میکند.
به دریا گفتم تو چگونه وصفشان میکنی؟
گفت: عظمت شکوهشان از من پهناورتر است
و…»
«… شما به سلامت صحنه را ترک کنید، من جلو دشمن را می گیرم» این فریاد رسای مجاهد شهید فتحعلی سعادت نژاد بود، که در آخرین رزمش در در گیریهای اسلام آباد از ناحیه دست و پهلو زخمیشد. در آن جا به همرزمانش گفت: «شما به سلامت صحنه را ترک کنید، من جلو دشمن را می گیرم». آنگاه نارنجکش را در دست گرفت و به قلب دشمن زد. تعدادی از مزدوران را بههلاکت رساند و خود در اوج سرفرازی به شهادت رسید.
در این نبرد یادی از مجاهد شهید طیبه ابوفاضلی کنیم، که با این که در عملیات فروغ مجروح شده بود، اما با مقاومت حیرتانگیزی درد و جراحت را تحمل میکرد. سرانجام بعد از ظهر روز پنجشنبه ۶مرداد۶۷، حین خروج از اسلام آباد، خودروی حامل او و تعداد دیگری از مجروحین، مورد حمله مزدوران رژیم خمینی قرار گرفت و همراه چند تن دیگر از همرزمانش به شهادت رسیده؛ او در یکی از دست نوشتههای نگاشته بود:
«… مجاهدین از خاکستر خودشان، از گوشت و پوست خودشان دوباره زاییده میشوند، وقتی که ایدئولوژی درست باشد، وقتی که ایمان و اعتقاد کامل باشد، در سایه چنین رهبری ضربات جبران خواهد شد. کافی نیست که تنها به پیشر فتهای سیاسی و نظامی بسنده کنیم،بلکه باید گل اید ئولوژیک این پیشترفتها را هم چید، آنها را به ثبت داد»
من آتشم، فرزند بمب و انفجار…
موقع بازگشت روز، پنجشنبه شب در انتهای ستون عقب نشینی، قرار گرفته بودم. ساعت۳ بود، که ستون به فرماندهی خواهر فائزه شهید شروع به حرکت به سمت اسلام آباد کرد که در سیاهخور به کمین مزدوران خوردیم.
حرکت ستون خیلی کند و بعضاً متوقف شده بود، که کمکم خودم را به جلوی ستون رساندم که با دو اکیپ از پاسداران رژیم درگیر شدیم و همچنان به سمت اسلام آباد حرکت میکردیم، که در محلی در سیاه خور که در سمت شمالی جاده دیدم، که خواهری کنار یک خاکریز در قسمت شمالی جاده در که کمی دیواره داشت نشسته است از خواهر سؤال کردم: «چرا اینجا نشستهای» که خواهر با حالت آرام و آهسته گفت: «برادر از اینجا برو» دوباره به خواهر گفتم: «که منطقه آلوده است و پاسداران در این اطراف پراکنده اند” که خواهر دوباره با همان حالت گفت: «که برادر از اینجا برو».کمی جلوتر رفتم دیدم که خواهر مجروح است و خونریزی زیادی کرده و نارنجک کشیده بود که دوباره به خواهر گفتم: «که چرا نارنجک کشیدی میتوانیم به اسلام آباد برویم و مسافت زیادی نمانده است» که خواهر یکباره دیگر و با حالت فرمان گفت که: «سریعتر برو». ما به سمت اسلام آباد رفتیم وقتی که مجاهد حسین مشار را با یک امتیالبی دیدم که از اسلام آباد میآمد و مجروحین را از آنجا به اسلام آباد برمیگرداند محل آن خواهر را به حسین گفتم ولی به احتمال زیاد آن خواهر همانجا شهید شد چون درگیری در تمام آن محل بهصورت پراکنده ادامه داشت و امتیالبی نتوانست زیاد به سمت حسنآباد برود.
جاودانه فروغ، مجاهد شهید حسینعلی نصرآزادانی چه خوب گفته بود:
«… من آتشم، فرزند بمب و انفجار، من خشمم، فرزند انتقام، من جرقه ام فرزند باروت، من مجاهدم، فرزند خلق قهرمان ایران که در ۳۰خرداد متولد شدم، شماره شناسنامه ام بی نهایت، صادره از میدانهای رزم و نبرد بی امان علیه دجال زمان است. آری من یک مجاهدم، فرزند مسعود و مریم…
طلوع بیدار
سالهاست…
الهه یادت را
کوه و سرور و بوتههای علف
به نیایش ایستادهاند
ادامه دارد….
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر