۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

چشم در چشم هيولا! خاطرات زندان ”هنگامه حاج حس 30خرداد و پيامدهاي آن ادامه 4


هنگامه حاج حسن
در بيمارستان سينا ما همچنان بهفعاليت سياسي تبليغي خودمان از مجاهدين تا روز30خرداد سال1360 ادامه ميداديم. همان روز تاريخي و خونيني كه شقاوت خميني براي هميشه در تاريخ ثبت شد.

روز 30خرداد، من شيفت بيمارستان بودم و ميدانستم كه سازمان يك تظاهرات مسالمتآميز برپا كرده است. بعدازظهر و حوالي عصر بيمارستان ناگهان مملو از مجروحين و شهدا شد كه همه با گلوله زخمي يا كشته شده بودند. شهدا را به سردخانه برده و مجروحين را در بخشها جا داده و بعضاً به اتاق عمل ميبرديم. همة آنها بر اثر شليك مستقيم سلاح شهيد يا مجروح شده بودند. از ساير بيمارستانها خبر دادند كه پاسداران حمله كرده و با شقاوت و وحشيگري تمام مجروحان را از تختها پايين كشيده و با خود ميبرند و اين ما را هوشيار كردكه فكري براي مجروحان بكنيم. بلافاصله با همكاري ساير كاركنان بيمارستان مجروحين سبكتر را با عاديسازي و مخفيكاري خارج كرده و راهي خانه‌هايشان كرديم و تعدادي راكه حال وخيم داشتند يا بيهوش بودند، در لابلاي بيماران عادي جا داديم حتي جاسوسهاي بيمارستان هم نتوانستند به اين نفرات دست پيدا كنند و بجز يك شهيدكه يك دانشآموز پسر بود وگلولهيي بهپيشانيش اصابت كرده بود و پاسداران او را با خود بردند، توانستيم بقيه را از دستبرد پاسداران حفظ كنيم.

درست روز 31خرداد، پاسداران براي دستگيري ما هواداران شناختهشدة مجاهدين، بهبيمارستان هجوم آوردند. همكاران ما، در مسير ما به بيمارستان منتظر مانده و به ما خبر دادندكه به بيمارستان نرويم چون دستگير ميشويم. كموبيش همه ميدانستند كه اگر دستگير شويم، سرنوشت ماهم مثل همان بچه‌هايي كه درتظاهرات و در جاهاي ديگر دستگير شدهاند، خواهد شد. آخر، از همان شب 30خرداد رژيم بهطورعلني اعدامها را شروع كرد و دانشآموزان كمسنوسال را بدون آن كه اسمشان را بداند، اعدام كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر