۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

آفتابکاران،27،نوامبر،2015 : شرايط جديد و وظايف جديد باندهاي وزارتي ...

صفا فرهادي

 ياوه گويي ها و فحاشي هاي يك باند دريده و گنديدة وزارتي بعد از موشكباران ليبرتي، و اخيرا هم عمليات تروريستي داعش در پاريس، شدت گرفته است. به راستي علت اين تب و تابها چيست؟ و چرا اين باند فاسد و به معناي واقعي فاشيستي اين چنين افسار پاره كرده است؟
نبايد تنها به اين بسنده كرد كه اينان فرومايگان همه چيز فروخته هستند كه در ضديت كورشان با مجاهدين حتي كوچكترين صبغة احساسات يك انسان را هم از دست داده اند. و نبايد خشمگين از اين شويم كه كارشان نمك پاشيدن بر زخم كساني است كه تنها گناهشان پايداري بوده. همچنين نبايد به اين بسنده كنيم كه دلاوران پايدار در ليبرتي براي آزادي ميهن شان نيازي به وكيل و وصي نفس بريده و زهوار دررفته و شرف فروخته ندارند!
علت اصلي اين افسار گسيختگي را بايد در تحليل «اتاق مبارزه با نفاق» در وزارت اطلاعات (هم به كمپ ليبرتي و هم پاريس) دانست. آنها هم حتما مفسر و تحليل گر دارند و شرايط سياسي و تعادل قواي روز را خوب، و خيلي بهتر از بسياري كسان، ارزيابي مي كنند. يعني در واقع جنگي است كه دو طرف با تمام امكانات خود به ميدان آمده اند. يك طرف مقاومت است و طرف ديگر هيولايي هزار پا كه به اسم دين و مذهب و خدا بزرگترين كلاشي هاي تاريخ را انجام داده است. اين كه مي گوييم «هزار پا» اغراق نيست. لاشة سنگين اين رژيم بر هزار پا، يعني هزار امكان، سوار است. يك پايش لابي هاي لو رفته در واشينگتن و نيوريوك نام دارد، و يك پايش تلويزيونها و مجريان مفسران و مبلغاني كه در لس آنجلس با «پول طيب و طاهر» رژيم سرپا هستند. يك پاي ديگر رژيم هم همين باندهاي دريده اي هستند كه در مسابقه عليه مقاومت هيچ حد و مرز ، نه سياسي كه حتي انساني، را رعايت نمي كنند. به طور خاص يك پاي از اين هزار پا همين اراذل و اوباشي هستند كه به اسم منتقد! و عضو سابق مجاهدين به هرزه درايي پرداخته اند. اينان دماسنج هاي خوبي هستند تا از طريق حرفها و مصاحبه ها و اقدامات پشت پرده شان به خط اصلي وزارت اطلاعات برسيم. خود هر كدام از آنها ارزش سياسي و اخلاقي چنداني ندارند كه به پاسخگويي برآئيم. بلكه دقت و سنجش حرفهايشان خط اصلي و نهفتة وزارت اطلاعات را برملا مي كند كه بايد به آن پرداخت. يعني اگر ما مي خواهيم دريابيم كه نظر و خط وزارت اطلاعات در رابطه با مقاومت و مجاهدين، در اين مرحله، چيست يك راهش اين است كه به واق واق هاي هماهنگ شده باند فاسدي مراجعه كنيم كه فاشيستي ترين حرفها و تحليل ها را از حوادث اخير ارائه كرده است.
مثلا وقتي كسي مي آيد و استدلال مي كند كه مجاهدين به دروغ و محض منافع سياسي روزشان حملات تروريستي پاريس را محكوم كرده اند، و بعد هم به آيات قرآن در مورد كفار و ضرورت جهاد با آنان اشاره مي كند يك ابله سياسي نيست. هيچ كس هم به گوينده به عنوان يك شارلاتان پرت و بيغ نگاه نمي كند. همه مي دانند كه مجاهدين، طي 50سال زندگي مبارزاتي خود، در عين اعتقاد كامل به همان آيات، هيچگاه با پيروان ديگر مذاهب و منكران خدا و دين و حتي كساني كه خود مجاهدين را كشته اند، اين چنين برخورد نكرده اند. بنابراين تبليغ اين نوع ياوه ها يك شيادي نيست. يا به عبارت رساتر شيادي نهفته در اين قبيل حرفها نبايد ما را بفريبد. اين، يك مأموريت است كه با عقده ها و كينه جويي هاي البته سفيهانة تشنه به خونان آميخته شده است. البته هركس مي تواند و آزاد است كه هر برداشت و تحليلي از مذهب و قرآن و آيات آن داشته باشد. ما حداكثر مي توانيم به اين قبيل افراد بگوييم «اشتباه مي كنيد!» در واقع اگر كسي خدا و قرآن را خرافه و ارتجاعي بداند با ما اختلاف فكري دارد. نه مزدور است و نه جنايتكار و نه وابسته به وزارت اطلاعات. اما اگر كسي بيايد مدعي شود مجاهدين چون به قرآن اعتقاد دارند و قرآن حكم به قتل «ائمه الكفر» داده پس محكوم كردن عمليات تروريستي پاريس صادقانه نيست و به خاطر منافع سياسي روز است يك خائن و مزدور است. به ويژه آن كه كسي خودش قبلا در طيف هواداران و ارتباطات مجاهدين بوده باشد و از نزديك آموزشهاي آنها را ديده و شنيده باشد. حرفهاي چنين فردي را بايد شنيد و نتيجه گرفت كه يك پاي وزارت اطلاعات اين است كه در لباس «ضد اسلام و ضدمذهب» مرز بين مجاهدين و رژيم را مخدوش كرد.
همچنين به موشكباران ليبرتي نگاه كنيد. اين جنايت ضدبشري عكس العمل هاي بسيار و البته متفاوتي را برانگيخت. در يك تقسيم بندي كلي از يك سو موجي از تأثر و همدردي در ميان همة ايرانيان شرافتمند به وجود آورد. گروهها و افراد زيادي كه نه در خط، و نه در ايدئولوژي، با مجاهدين وجه مشتركي ندارند برانگيخته شدند و جنايت ضدبشري حكومت آخوندي را محكوم كردند. تنها يك گروه كه سابقة كينه جويي اش از مجاهدين به دهه هاي گذشته، زماني كه شهادت سردار موسي خياباني را جشن گرفتند و به پاسداران تبريك گفتند، مي رسد چيزي گفت كه حتي در بين خودشان هم دافعه بسيار ايجاد كرد و موجب اعتراضهايي هم شد. اما روي هم رفته احساس همدردي همة كساني كه در برابر رژيم آخوندي موضع مشتركي دارند قابل ستايش و احترام برانگيز بود.
طيف ديگر عكس العملها مربوط به مزدوران وزارتي و خائنان مطرود بود. از آنجا كه جنايت موشكباران ساكنان بي دفاع و بي سلاح ليبرتي بسيار عريان و غير قابل دفاع بود حتي مزدوران حلقه بگوش وزارتي هم نمي توانستند به حمايت علني از آن بپردازند. لذا بايد اول به زبان و در حد يك جمله بگويند كه كار كار خامنه اي بوده است، حتي اشكي هم براي شهيدان ليبرتي بريزند، بعد با گفتن «اما پاكستان...» به مجاهدين بپردازند و تقصير ها را به گردن آنها و رهبري شان بيندازند. اين ترفند به اندازه رسوا بود كه گاه آدمي شك مي كند كه مثلا اين حرف را «آخوند بطاط» و «جيش مختار» زده است يا مثلا ايرج مصداقي و يغمايي. به يك نمونه توجه كنيد: بعد از موشكباران در روزنامه هاي رژيم (بخوان وزارت اطلاعات) آمد كه آخوند بطاط گفته است مجاهدين خاك عراق را اشغال كرده اند و تا زماني كه در عراق باشند اين قبيل حملات ادامه خواهد داشت. چند روز نگذشت كه ايرج مصداقي نوشت: «ادامه حضور مجاهدين در ليبرتي امكان ناپذير است. و نيروهاي مجاهدين ناگزير به ترك اين كشور هستند». به راستي كداميك از روي دست هم كپي برداري كرده اند؟ به غير از اين كه منبع صدور هر دو حكم يكي، و آن هم وزارت اطلاعات، بوده است؟ در واقع مصداقي همان آخوند بطاط است كه در كشورهاي غربي ريش را تراشيده و كراوات زده و براي خود سابقة زندان ساخته و اسم خودش را گذاشته فعال حقوق بشر و منتقد مجاهدين! والّا كه در محتوا هردو حرف يكي است و مطلقا تفاوتي با هم ندارند. منافع هر دو در جيب آخوند علوي هستند.
در ميان موضعگيري هاي باندهاي وزارتي، فاشيستي ترين و ضدانساني ترين حرفها و ادعاها را همين باند دريده و گنديده داشت. مواضعي كه البته ماهيت پليد اين قبيل آخوندهاي بي عمامه و لاجوردي هاي كراوات زده را روشن كرد.
اين باند در ماوراي تحليل ها و خواسته هاي فاشيستي ترين جناح وزارت اطلاعات فضاي سياسي را مي آلايد.جناحي كه معتقد است در مرحلة فعلي كار اصلي وزارت اطلاعات در رابطه با مجاهدين اين است كه با حمله به تشكيلات آنان خط قديمي «جدا كردن سر از بدنه» را تا آنجا به پيش ببرند كه منجر به تلاشي سازمان شود. يعني وقتي آن تواب تشنه به خون مي گويد بعد از موشكباران مجاهدين بايد از عراق خارج شوند و خارج شدن از عراق يعني انحلال سازمان مجاهدين ما بايد متوجه شويم كه تحليل گران «اتاق مبارزه با نفاق» تمام كوشش هاي خود را براي «تلاشي» مجاهدين نقش بر آب ديده اند. هم چنين سمت و سوي تحولات سوريه و عراق هم پيام روشني يافته اند. در عراق دست مالكي از قدرت (رسمي) بركنار شده و بشار اسد هم كه دير يا زود رفتني است و نهايتا «هادي عامري» و «حشد الشعبي» و «سپاه بدر» و سرادر قاسم سليماني هم بايد جل و پلاس خود را جمع كنند. لذا لازم است كه زودتر «جنبيد» و «اگر شد!» كار را يك سره كرد! اين است كه با بالا بردن فشار نظامي (زدن 80موشك كاتيوشا به مساحت اندك ليبرتي با هدف يك قتل عام بزرگ سراسري) يك بار ديگر مجاهدين ساكن ليبرتي را مورد آزمايش قرار مي دهند. ولي واقعيت اين است كه كه اقدام نظامي با شكست كامل، با حداقل شهادتها، مواجه شد. پس آخوند علوي مي ماند و خط ناگزير سياسي بعد از حمله. اين است كه خط متلاشي كردن سازمان مجاهدين با ويژگي هاي متناسب روز به روي ميز مي آيد. خامنه اي با تمام قوا هزار پاي خود را به حركت در مي آورد. تا لاشة رژيم را به دوش كشند. لذا افراد مختلف، با بزك هاي مختلف، به ميدان فرستاده مي شوند. هركس(يعني هر پا) به زبان خود سخن مي گويد و به اندازه خود وجهي از كار را به دوش مي كشد. از ويژگي هاي باند دريده‌ـ‌گنديده اي كه به آن اشاره كرديم اين است كه بزك و پز «ضداسلامي و ضد رژيم»ي داشته باشند. اين طوري بيشتر به نفع آخوند علوي و خط مربوطه! است. اين است كه مثلا سخنگوي همين باند، كه تهي از هرگونه عاطفة انساني به تشنه به خون بودن مجاهدين شهره است، مدعي مي شود كه مجاهدين اصلا قصد خروج از عراق را ندارند، و مسعود رجوي دروغ مي گويد. و دسته هايي از مجاهدين به رغم خواسته مسعود رجوي به آلباني رفته اند! نتيجة بلافصل عملي اين كه موشكباران بعدي پاسدار سليماني مشروع است و آخوند بطاط، يا يكي ديگر، مي توانند باز هم شليك كنند و آدم بدزدند و فشار را بيشتر كنند. بيماران و مجروحان را از مداوا و بردن به بيمارستان محروم كنند. وسائل ابتدايي درست كردن بنگالهايي كه تخريب شده اند را ندهند، غذا و دارو به اندازه كافي به ساكنان ليبرتي رسانده نشود.
و شگفتا از اين همه بيشرمي! رژيم مي گويد تعداد واقعي كشته هاي ليبرتي بيشتر است از آن چه كه اعلام شده است و در به در دنبال اسامي مجروحان است و «بانوي پليدك» هم روي خانواده هاي مجاهدين ليبرتي شروع به وراجي مي كند كه نگران فرزندان خود هستند. آيا به راستي اين دو حرف دو روي يك سكه نيستند؟ پاي چپ هزارپا ياوه اي مي بافد و پاي راست همصدايي مي كند و به شكل ديگري همان هدف را تعقيب مي كند. آن ديگري هم به بسته بودن گوش رهبري مجاهدين مي پردازد و ديگري به غيبت مسعود رجوي. و مضحك، و در عين دردناك، حكايت آن از نا افتادة شرف باخته است كه بدون توجه به وضعيت بخيه هاي مختلفش فرياد برمي دارد آهاي ايهاالناس بگوييد رهبر عقيدتي پاسخگو باشد! غافل كه مجاهدين به سؤالات مستقيم و غير مستقيم وزارت اطلاعات پاسخ خود را در جاي ديگري داده و مي دهند. و ايشان هم بهتر است به «اپيلاسيون» خودش بپردازد.

به هرحال همانطور كه اشاره شد يك كر هماهنگ مركب از ياوه سرايان و زياده نويسان و مزخرف بافان يك باره به صدا در آمده و همگي «وير» سازمان مجاهدين و تلاشي آن را گرفته اند. خوابي پنبه دانه كه نه يكبار كه هزار بار تجربه شده و اين بار هم تعبيرش را خواهيم ديد! اين آرزوها براي مجاهدين شناخته شده هستند. مجاهدين از سال50 و از زبان «مقام امنيتي» و ايضا بازجويان و شكنجه گران ساواك و بعد هم شكنجه گران و ايدئولوگهاي رژيم آخوندي اين آرزو را بسيار شنيده اند. و حالا ديگر براي هر مزدور سر در آخور آخوند علوي هم روشن است مجاهدين بيدي نيستند كه به اين بادها بلرزند. نلرزيده اند و روز به روز هم تناورتر و رويان تر در برابر همة توطئه ها ايستاده اند. به چهره هاي مصمم و شاد زنان و مردان ليبرتي كه مشغول سازندگي همان مخروبه اي هستند كه به بهاي رنج و خون بسيار خودشان برايشان فراهم شده بود نگاه كنيد! تك تك اين عكسها يك پيام دارند. بايد در ميان همين ويرانه ترانه خواند. ترانه خوانده شده و موسيقي نواخته شده در اين جا با ارزش ترين هنرها است؛ زيرا كه پيام شكست صدمين بارة خط وزارت اطلاعات را مي دهد. اما به مصداق نرود ميخ آهني بر سنگ نه اين باند فاسد فاشيستي و نه بالا بالاهايشان در اتاق مبارزه با نفاق نمي فهمند و نخواهند فهميد. بنابراين تنها حرف ما اين است كه اين بار هم امتحانش مجاني است. ما به خط جديد وزارت اطلاعات «بيا! بيا!» مي گوييم و يقين داريم كه باز هم خواري و سرافكندگي از آن آخوند علوي ها و نان خورهاي حقيرشان در خارج كشور است. اين گوي و اين ميدان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر