۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

رسوایی یک اما ر ، روسیاهی توابین علیرضا تبریزی

بعد از خواندن یاداشت محمد نوریزاد « آهای ای حاکمان اسلامی، چرا جوانان زندانی و اسیر خود را بی محاکمه و با گمانی نادرست، زدید و کشتید؟ » اولین چیزیکه به مغزم خطور کرد، این بود: آیا صاحب دریچه زهر این یاداشت را همچون بقیه یاداشت های محمد نوریزاد در وب سایتشان انتشار میدهد؟ قبل از اینکه سری به وب سایت دریچه زهر بزنم، یقین داشتم که که هرگز اینکار را نخواهد کرد. چون آن وقت همپالکی اش ایرج مصداقی حتما ترش خواهد کرد! چرا؟ برای اینکه او با نوشتن خاطرات زندانش در حقیقت به دنبال چیز دیگری بود ـ تقلیل آمار قتل و عام سال شصت وهفت از سی هزار به سه هزار بود، ضمن اینکه مصر بود همه باید این آمار جدید را به رسمیت بشناسند. البته که او در این ترفند تنها نبود، همنشین ویکی پدیا ـ گاید و راهنمای او برای جا انداختن « آمار جدید قتل و عام سال شصت وهفت » بود. در حقیقت شروع دهن کجی با مجاهدین را از همین نقطه آغاز کردند. اما این دو در کمال وقاحت و بی شرمی از تواضع سیاسی مجاهدین به صرف اینکه به اختلافات دامن زده نشود، حد اکثر سوءاستفاده را کردند. چرا؟ بدلیل اینکه با کمال دریدگی ضمن اینکه آمار قتل و عام ارائه شده توسط مجاهدین را زیر سئوال می بردند، در تمام میتینگ ها، نشست ها و کنفرانس ها از جمله در « گردهمایی ویلپنت » بساط میزکتابشان را پهن میکردند و شروع به فروختن کتابهایشان میکردند.اما چه کسانی خریدار کتاب های « آقایان » بودند، همان هوادارانی که بعضا به آنها تهمت فالانژ و دگم و جدیدا « بیماران عقیدتی » میزدند!

باری، شروع کننده دعوا و بروز جنگ روانی، کسانی جز خود آقایان نبودند، اما در کمال وقاحت ـ با دست پیش گرفتن آنرا به مجاهدین نسبت میدادند. آقایان که از فروش کتابهایشان در میتنگ های مجاهدین سر از پا نمی شناختند. خیلی حق به جانب ژست حقوق بشری و روشنفکرانه میگرفتند تا کسی جرأت اعتراض نداشته باشد. چند سالی بدین منوال گذشت تا ماهیت تشنه به خون بودن نویسنده « نه زیستن و نه مرگ » بارز شود، و درست از زمانیکه دیگر نیازی نمی دیدند که کتاب هایشان را در میتینگ های مجاهدین بفروش برسانند، بیشرمانه ترتاختند. حتی افشاگری های مامور وزارت اطلاعات « رضا ملک » که اکنون در زندان خود رژیم به سر می برد را راحت انکارکردند. رضا ملک از زندان برای کمیساریای عالی سازمان ملل به صورت کتبی شهادت میدهد که نزدیک به سی هزار و هفتصد نفر در سال شصت و هفت قتل و عام شده اند. اما مرغ آمار سه هزار نفری جناب مصداقی همچنان یک پا دارد. وکیل مدافع رژیم، جناب مصداقی به زور میخواهد به جهان حقنه کند که الا و بالله رژیم بیش از سه هزار و چندی نکشته است! اما از آنجائیکه در این دنیا هیچ چیزی بی حساب و کتاب نمی ماند، دیر یا زود ابرهای حیله وتزویر به کنار میروند و خورشید حق بر تارک مظلوم می تابد، این بار دیگر این رضا ملک نیست که به آمار کشته شدگان سال شصت و هفت مهر تائید میزند، این بار محمد نوریزاد است، که آقایان و از جمله جناب شاعر بی مایه که اکنون چند سالی است به جمع این آقایان پیوسته است، ارادت خاصی به او، یعنی محمد نوریزاد دارند، آنقدرکه جناب شاعر به یغما رفته درجواب یک کاربر ناشناس به نام مستعاررهگذرمیگوید " ممنونم رهگذر تاکید میکنم اگر افراد مورد نظر تو انقلابی هستند من از هر چه انقلاب است بیزارم برادر من. انقلابی بودن لاس زدن با ماموران سیا و پنتاگون نیست و گدائی آزادی. انقلابی بودن کاریست که ملکی و نوریزاد و ستوده میکند زنده باشی "


حال از این جماعت سئوال میکنم: اکنون دیگر بر کسی پوشیده نیست، زیر سئوال بردن ارائه آمار کشتار سال شصت و هفت توسط مجاهدین، مرکز ثقل جنگ روانی است که شروع کننده اش خودتان بودید. حال که شمایان آنقدر محمد نوریزاد را حلوا حلوایش میکنید، چه ریگی در کفشهایتان هست که از انعکاس یاداشتش در سایت هایتان واهمه داشتید؟ آیا او هم در ارائه آمار کشتار سال شصت و هفت غلو میکند؟ آیا شمایان بعد از خواندن یاداشت محمد نوریزاد از خودتان احساس شرم نکردید و خودتان را به کوچه علی چپ نزده اید؟ بروید شرم کنید و از این سیاست های کثیف یک بام و دوهوا نه، صد هوایتان ـ دست بردارید!
تواب تشنه بخون در مورد رضا ملک که تعداد شهدای ۶۷را بیش از سی‌ هزارو هفتصد نفر است اعلام کرده بود، گفته بود او روان گردان استفاده می‌کند . خوب است شاعر شرف باخته از تواب تشنه بخون سوال کند نوری زاد چه چیزی مصرف می‌کند؟
 اینهمه رو سیاهی مبارک هر دوتان.



علیرضا تبریزی

بیانیه زندانیان سیاسی ایران:ما همه رسول بداقی هستیم

رسول بداقی معلم زندانی است که همچون سایر زندانیان سیاسی، به صورت غیر قانونی و ناعادلانه به 6 سال زندان محکوم و اینک باید آزاد شود، این معلم زندانی، طی 6 سال گذشته در بازداشتگاهها و زندان های رژیم جمهوری اسلامی، همه نوع زجر و شکنجه را تحمل اما سازش نکرد. از آنجا که سیستم قضایی-امنیتی این حکومت ستم گر، بویی از انصاف نبرده، به خیال اینکه بتواند با شکستن این معلم زحمتکش، خللی در جنبش معلمان به وجود بیاورد، او را به جایی نامعلوم انتقال و زیر شکنجه مضاعف قرار داده است.از دیدگاه این سیستم ستمگرانه، زندانی همچون اسیری است که هر رفتاری به او جایز است!
مدعیان دروغین انصاف و عدالت، با شهروندان عادی به ویژه زندانیان سیاسی، هر گونه خواسته اند رفتار ظالمانه کرده اند، در حالی که با زندانیان نورچشمی و خودی که به دلیل اختلاس،رشوه و فسادهای کلان، ناگزیر شده اند برای مدت موقت دادگاهی برایشان تشکیل داده و مثلا به حبس محکومشان کنند، تا سر و صدا ها بخوابد، برخورد به شدت تبعیض آمیزی کرده اند، مگر مرتضی رفیق دوست در اختلاس 123 میلیاردی به 15 سال حبس محکوم نشد، اما به توصیه شخص خامنه ای، حبس خود را بیرون از زندان گذراند؟! مگر مرتضی یک شب بازداشت نشد که با اعمال نفوذ همین مراکز قدرت، به سرعت آزاد شد! اما جرم رسول بداقی ها از دیدگاه این حکومت نیرنگ و فریب، این است که با تبعیض، بی عدالتی، ستم و فساد و اختلاس مبارزه کرده و سازش نمی کنند. جرم زندانیان سیاسی این است که همچون سردار مقدم ها،سردار رادان ها، سردار رویانیان ها، دادستان مرتضوی ها، قاضی حداد دهنوی ها، رحیمی ها، آقا زاده ها، حاجی رفیق دوست هاو امثال او نیستند، انها نیز باید دزدی و اختلاس می کردند تا مورد تشویق قرار بگیرند! آری زندانی سیاسی و معلم زندانی از حقوق کارگران، معلمان، پرستاران، بازنشستگان،خبرنگاران، دانشجویان و آحاد مردم دفاع می کنند، اینک که تشکل های کارگری، تشکل های معلمین و سایر طبقات اجتماعی تصمیم گرفته اند با اتحاد و همکاری و همدلی با سایر نیروهای اجتماعی و سیاسی جنبش اعتراضی و دموکراتیک خود را گسترش بدهند، دستگاه امنیتی دست به کار شده است تا با فشار بر فعالین کارگری و معلم ها، در روند مبارزه خلل ایجاد کند، برای اینکه فهمیده است رهبری این جنبش بزرگ اجتماعی نه در دست افراد و تشکل های خودی است که هر گاه بخواهد، آن را منحرف و یا متوقف کند، بلکه در دست تشکل هایی از درون طبقات اجتماعی است که تا رسیدن به حقوق اساسی خود دست از اعتراض و مبارزه برنخواهند داشت.
روز جهانی کارگر و معلم، رژیم به خوبی خواهد فهمید، که با شکنجه و زندانی کردن کارگران، معلمان، دانشجویان و سایر فعالین سیاسی، قادر به متوقف کردن جنبش نخواهد بود، نتیجه کار خود در ظلم و ستم مضاعف علیه رسول بداقی را به زودی و از طرف، معلمین، کارگران، دانشجویان و دانش آموزان خواهد دید.
پیام همه زندانیان سیاسی ایران و به ویژه همبندیان بداقی، شرکت یک پارچه مردم در روز جهانی کارگر و معلم است.
زندانیان سیاسی ایران - 9 ارىيبهشت 94

1-فريد آزموده 2-امیر امیرقلی 3-سهیل بابادی 4-محمد جراحی 5-ایرج حاتمی 6-خالد حردانی 7-لطیف حسنی 8-افشین حیرتیان 9-شاهین ذوقی تبار 10-شاهرخ زمانی 11-مهدی شاندیز 12-سعید شیرزاد 13-حشمت الله طبرزدی 14-علیرضا فراهانی 15-جواد فولادوند 16-صالح کهندل 17-سعید ماسوری 18-علی مشهدی کاظم 19-علی معزی 20-پیروز منصوری 21-اسدالله هادی 22-میثاق یزدان نژاد

۱۳۹۴ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

بيانيه به مناسبت روزجهاني كارگر- زنداني سياسي علي معزي


با درود به كارگران شريف ميهن
اول ماه مه يازدهم ارديبهشت روزجهاني كارگر را ارج مي نهيم. در سرزمين و شرايطي به سر مي بريم كه نهادينه شدن رانت و رشوه و فساد و دزدي وتورم وغارت، جايي براي كار و ارزش واقعي كار وكارگر باقي نگذاشته است. در جدال با غول بيكاري بساكارگراني كه از ترس و مخمصه بيكاري، بدون ملاحظه حقوق ابتدايي خود به پاي قراردادهاي سفيد امضاء كار موقت تن ميدهند و لشكر بيكاران هم از روي ياس و اجبار اعتياد و جزيي فروشي مواد مخدر رو ميكنند تا بعدا سر از زندان ويا اعدام در آورند!؟
حداقل حقوق دستمزد رسمي تعيين شده براي كارگران كفاف زندگي ساده يك نفر راهم نميدهد چه رسد به مخارج يك خانواده.
در همين حال تورم و گراني كه همان دزدي دولتي است، بيداد ميكند. اين دزدي دولتي پيوسته در طول ماه و سال، از ارزش دستمزد ثابت آنها مي كاهد و توان خريدشان را همواره همچنان كاهش ميدهد و باين ترتيب كارگران و حقوق بگيران جزء كه هيچ اموال و اجناسي هم براي گران شدن ندارند بيشترين زيان را از اين دزدي دولتي مي بينند.
فرزندان كارگران از زور فقر از همان مقطع ابتدايي يا اصلا به مدرسه نمي روند و يا تحصيل را رها ميكنند بطوريكه اخيرا جمعيت افراد بيسواد ۳۰ سال به بالا به يازده ميليون نفر رسيده است و در صد قابل توجه اي از جمعيت كشور زير خط فقر مطلق صرفا براي بقاء دست و پا مي زنند در اين وانفسا گذران زندگي بازنشستگان معلمان و كارمندان جزءكه همواره خدمات و زحمات جامعه بر دوش آنهاست دست كمي از كارگران ندارند
همه اينها باهم كه كار ميكنند گرسنه اند، زيرا كار انسانها، جان انسانها و سلامت آنها بي ارزش است
بديهي است تا حاكميت غارت سركوب و فساد و مفت بري بر قرار است اوضاع همواره همان هست كه هست!
لذا بر ايرانيان آزاده است كه در رفتار و كردار روزمره خود، عملا اين نظام سراپا فساد وغارت را طرد، انكار و تحريم كنند
با اميد به اضمحلال و پايان بساط غارت و فساد و سركوب.
علي معزي
زندان مركزي كرج- ارديبهشت ۱۳۹۴

 


   

آهای ای حاکمان اسلامی، چرا جوانان زندانی و اسیرِ خود را بی محاکمه و با گمانی نادرست، زدید و کشتید؟ محمد نوری زاد

....آهای ای حاکمان اسلامی، چرا جوانان زندانی و اسیرِ خود را بی محاکمه و با گمانی نادرست، زدید و کشتید؟ نه یک نفر نه ده نفر نه صد نفر. بل بیش از سی هزار "واحد انسانی" را در سه چهار ماه پی در پی.
***

هفتم اردیبهشت نود و چهار
سلام بر خاوران
در سرود جمهوری اسلامی ایران، کلمه " خاوران"، با واژه ی نرم و لطیفِ " مهر" همراه شده است: سر زد از افق مهرِ خاوران .... این سرود، با هر محتوایی که دارد، دیر یا زود، جایش را به سرودی دیگر خواهد سپرد. اما کلمه " خاوران" ش، تا هر کجای تاریخ، ما را به گورستانی در جنوب تهران اشارت می دهد.
در گورستان خاوران، جنازه سوراخ سوراخِ جمعیتی از مردان و زنان و جوانان ما را – با هر جرمی که داشته اند - با کمپرسی آورده و در گودالهایی خالی کرده اند و رویشان را با لودر پوشانده اند. در خاوران، جنازه ی کسانی را در گودال ها ریخته اند که: در زندان های کشور، " اسیر" حاکمان اسلامی بوده اند. زندانیانی از همه فرقه های سیاسی و غیر سیاسی. چه از بهاییان و چه از مجاهدین و چه از کمونیست ها و چه از سایر معترضان. زندانیانی که هرکدام دو سال و سه سال و هفت سال روزهای تلخ زندان را سپری کرده و با هر مشقت مشغول گذرانِ دوران محکومیت خویش بوده اند. چرا نگویم: زدن و کشتن دستجمعیِ این اسیران، در قاموسِ هیچ بنی بشری نمی گنجد جز داعش مسلکان؟
با اطمینان می گویم: یکی از رازهای وحشتِ حاکمان بویژه ملایانِ دست اندر قتل، هراس از رو در رو شدن با صاحبان این خون های ریخته شده و پاسخگویی به همین پرسش های خونین است. که: آهای ای حاکمان اسلامی، چرا جوانان زندانی و اسیرِ خود را بی محاکمه و با گمانی نادرست، زدید و کشتید؟ نه یک نفر نه ده نفر نه صد نفر. بل بیش از سی هزار "واحد انسانی" را در سه چهار ماه پی در پی.
من هرگاه از معبرِ خاوران گذر می کنم، دست به سینه، به اعدام شدگانِ بی دلیل سلام می گویم. این سخنِ شرمگنانه من با آنان است: سلام بر شما و بر بی کسیِ شما. سلام بر ضجه ها و سوزها و شیون های در گلو مانده ی پدران و مادران شما. ای خاورانی ها، شما با هر خطایی که مرتکب شده بودید، طبقِ رآی دادگاه های همین نظام اسلامی، سالها در زندان بودید و باید پس از تحمل دوران محکومیت تان، آزاد می شدید.


اما به ضرب سه پرسشِ نیم خطی – که ما را قبول دارید یا نه - شما را زدند و کشتند و پدر و مادر و خویشان شما را انگشت نمای خلایق کردند. تقاضای بخششِ ما از شمایان، ناجوانمردانه ترین تقاضایی است که مردمان دلمرده و بلاتکلیفی چون ما می توانند بر طَبَقِ حقِ سرگردانِ شما نهند.



به خاورانی ها می گویم: اکنون، شما رفته اید و ما مانده ایم. بله، شما را کشتند تا نباشید. و ما مانده ایم تا مثلاً زنده باشیم و زندگی کنیم. اما همین ما، تا قیام قیامت، بار سنگینِ خون شما را بر شانه های خود حمل خواهیم کرد. به تقاصِ سکوتی که پیشه کرده ایم. به تقاصِ ترسی که فرو خورده ایم. و به تقاصِ فراموش کردن انسان هایی که تا ساعتی پیش زنده بودند و ساعتی بعد از پا در آمدند بی هیچ محاکمه ای. معتقدم تا این حق، و حقوقی چون این، اعاده نشوند، ما روز به روز به اعماق فلاکت های برآمده از شقاوت فرو خواهیم شد و شاهین حق خواهیِ همان جنازه های سوراخ سوراخ، بر مغز ما نوک خواهد زد. شاهینی که فعلاً در قفس قاتلی به اسم شیخ مصطفی پورمحمدی زندانی است. شیخی که امضایش پای اعدام همین بی گناهان خفته در خاوران می درخشد. شیخ قاتلی که امروز وزیر دادگستری است و همو به ریش داد، و به ریشِ گسترشِ داد می خندد غش غش.




خروجیِ این همه کشتار و غارت، چیست امروز؟ یعنی حاکمان اسلامی با زدن و کشتن مخالفان، قرار بوده به کجا برسند؟ اگر وضعیت امروز جامعه ما همان خروجیِ بدن های خونین و اموال مصادره شده و عاطفه های نابود شده است، ای بدا بر اسلامی که در عبا و عمامه آخوندهای ما دست به دست می شود. 

زندانیان سیاسی ایرانی در زندان "الکاتراز"



به بهانه اخرین روز نمایشگاه Ai Wei Wei در زندان الکاتراز

این نمایشگاه که توسط یکی از هنرمندان و فعالان حقوق بشری و همچنین زندانی سیاسی سابق اهل چین بنام Ai Wei Wei و یارانش از 27 سپتامبر 2014 در محل زندان الکاتراز در جزیره الکاتراز در شمال شرق شهر سانفرانسیسکو بر قرار شده بود امروز (26 آوریل) به پایان رسید . این نمایشگاه روزانه توجه هزاران توریستی را که از شهرهای مختلف جهان و امریکا برای دیدن زندان الکاتراز به سانفرانسیسکو سفر مئ کردند را بخود جلب می کرد.
نمایشگاه از قسمت های مختلفی تشکیل شده بود که عمده ترین ان ،قسمت تصاویر زندانیان سیاسی در کشور های مختلف جهان از جمله ایران بود، تصاویر با پلاستیکهای(پازل) کوچک با مهارت خاصی در ابعادی حدود 1 متر در 1 متر و یا 2متر در 2 متر بر روی زمین در سالن بسیار بزرگی قرار داده شده بودند. بعد از چین (38 نفر)بیشترین عکس زندانیان را زندانیان سیاسی ایران (26 نفر به عنوان نمونه مشتی از خروار)تشکیل میدادند.

" زندان آلکاتراز"

آلکاتراز در سال ۱۸۵۰ به عنوان تاسیسات نظامی بنا شد و پس از آن تا سال ۱۹۳۳ بعنوان یک زندان نظامی کاربری داشت. در ماه اوت سال ۱۹۳۴ به زندان فدرال تبدیل شد و ۲۹ سال مقر جنایتکاران حرفه‌ای - از جمله آل کاپون، فرانکلین استرود( پرنده باز آلکاتراز ) و آلوین کارپیس که با سابقه‌ترین زندانی آلکاتراز به شمار می‌رفت - بود. این زندانیان جهت تنبیه و آموزش رعایت قوانین زندان به این نقطه تبعید می شدند .آلکاتراز که با گنجایش ماکزیمم 336 نفر، در سلولهای 5*9 فوت در سه سالن(ا،ب و سی) با سینک دستشویی وتوالت در سلول، در طول حیات خود 1545 زندانی را در سالهای مختلف در خود جای داده بود (ماکزیمم زندانیان نگهداری شده در طی این مدت در زمان، 302 نفر بوده) در سال 1963 به دستور رابرت اف کندی به دلیل هزینه زیاد ان تعطیل و به موزه تبدیل شد. در این جزیره که به فاصله حدود 10-15 دقیقه ای با قایق از شهر سانفرانسیسکو قرار دارد علاوه بر زندانیان، زندانبانان و خانواده انها هم زندگی مئ کردند ، این زندان دارای منظره بسیار زیبایی از خارج وداخل می باشد که زندانیان می توانستند از مناظر ان بهره مندشوند. الکاتراز شامل تاسیساتی مانند سالن بزرگ ورزشی ، زمین فوتبال، رختشویخانه، بیمارستان،کتابخانه و امکاناتی مانند موزیک ونقاشی بوده ، زندانیان(جنایتکاران تبعیدی!) در داخل سلول هامی توانستند از رادیوگوشی ( امکانات سالها ی 1934-1963)ادوات موسیقی، نقاشی ، کار دستی ، کتاب و .. بهرمند باشند.در تمام29 سال عمر این زندان هیچ زندانی در این زندان اعدام نشده که این موضوع برخلاف زندانهای ایران که زندانیان هر روز وگاه هر ساعت شاهد اعدام ویا شکنجه دوستان و همبندان خود هستند در خور توجه می باشند. و ضعیت محیطی و اسایشی،امکانات،نحوه رفتار وبرخورد با زندانیان، (طبق اظهارات زندانیان سابق و زندانبانان انها) دراین تبعید گاه جنایتکاران! بدون شک قابل مقایسه با نحوه برخورد بازندانیان سیاسی درزندانهای سیاسی اوین ، گوهردشت ، عادل اباد شیراز، وکیل اباد مشهد، زاهدان، بندر عباس ،کردستان و...بخصوص در سالهای دهه 60 نبوده و اینجانب که تجربه بعضی از این زندانها را داشته ام شاهد خوبی بر این ادعا میباشم.در این زندان تنها از زندانی انتظار رعایت قوانین زندان را داشته اند در صورتی که در زندانهای ایران زندانی از زندانبان توقع رعایت ضوابط و قوانین زندان همین رژیم ارتجاعی را عمدتاداشته و دارند !! و نه در ان خبری از" قپانی "و "اویزان کردن زندانی از سقف "و سوزاندن بدن و اویزان کردن وزنه به نقاط حساس بدن بوده و نه خبری از "قبر و قیامت" و خانه های مسکونی و حسینیه! و تخت شفا!و اتاق فوتبال! و قتل های دسته جمعی و ....و ای کاش زندانیان سیاسی و یا اجتماعی ما هم میتوانستند لااقل در یک چنین محیطی بسربرند!و فراموش نشود که شرایط زندان الکاتراز هم مربوط به80 -50سال پیش بوده است!
.کل تعداد جانباختگان این زندان در 29 سال شامل 8 نفر در اثر درگیری با زندانیان دیگر،5 نفر خودکشی 15 نفر در اثر مرگ طبیعی و6نفر که در هنگام فرار مورد اصابت گلوله قرار گرفته اند بوده است. این زندان الان بصورت موزه هرروزه شاهد بازدید حدود 5000 توریست میباشد که در طول سال چیزی حدود یک و نیم ملیون دیدارکننده دارد.
کریم مرادی-جامعه زندانيان سياسي ايران


ai wei wei
http://www.for-site.org/project/ai-weiwei-alcatraz/
http://www.huffingtonpost.com/…/ai-weiwei-artist-alcatraz_n…
http://www.huffingtonpost.com/…/ai-weiwei-artist-alcatraz_n…
alcatraz
https://www.guernicamag.com/features/escape-to-alcatraz/
http://en.wikipedia.org/wiki/Alcatraz_Federal_Penitentiary
http://www.nps.gov/…/historycu…/us-penitentiary-alcatraz.htm
http://www.bop.gov/about/history/alcatraz.jsp

ما همه رسول بداقي هستيم - جامعه زندانيان سياسي ايران

رسول بداقى يكى اززندانيان سياسى است كه همچون زندانيان سياسى ديگربه صورت
غير قانونى به ٦ سال زندان محكوم واينك پس ازاتمام دوران محكوميت بايد آزاد وبه آغوش عزيزانش برگردد اين زندانى مقاوم طى ٦ سال در بازداشتگاهها وزندان هاى رژيم جمهورى اسلامى  همه نوع زجرو شكنجه راتحمل اما سازش نكرد.

ازآنجاكه سيستم قضایی وامنيتى اين رژيم ستمگر بویی ازانصاف و انسانيت نبرده ، به خيال اينكه بتواندباشكستن اين معلم زحمتكش خللى در جنبش معلمان ايجاد كند اورابه مكانى نامعلوم انتقال داده تازير شنكنجه هاى مضاعف قرا بدهد چراكه ازديدگاه اين سيستم ستمگر زندانى همچون اسيرى است كه هرگونه رفتار غير انسانى با او جايز است !!مدعيان دروغين انصاف وعدالت ، باشهروندان عادى به ويژه زندانيان سياسى هرگونه كه خواسته اند رفتار ظالمانه كرده اند ، درحالى كه با زندانيان نور چشمى وخودى كه به دليل اختلاس، رشوه وفسادهاى كلان ناگزير شده اند دادگاهى و مثلا به حبس محكومشان كنند تا افكار عمومى رافريب دهند برخوردى به شدت تبعيض آميز كرده اند، مگر مرتضى رفيق دوست كه دراختلاس١٢٣ ميلياردى مثلاً به ١٥ سال زندان محكوم شد بنا به توصيه شخص خامنه اى حبس خود رابيرون از زندان نكشيد (بخوانيد اصلاً حبسى دركار نبود)!! مگر قاضى مرتضوى باآنهمه جرم وجنايت تنها يك شب در بازداشت نبود؟!! كه بازهم با توصيه مراكز قدرت به سرعت آزاد شد ، اما جرم رسول بداقيها ازديدگاه اين حكومت نيرنگ وفريب كه با تبعيض وبى عدالتى ، ستم وفساد و اختلاس مبارزه كرده وبا آنها سازش نمي كنند ، جرم زندانيان سياسى اين است كه همچون سردار مقدم ها، سردار رادان ها ، سردار رويانيان ها ، دادستان مرتضوى ها، قاضى حداددهنوى ها،رحيمى ها ، آقازاده ها، حاجى رفيق دوستها وامثال آنها نيستند، آنها نيز بايد دزدى و اختلاس ميك ردند تا مورد تأييد وتشويق قرارمی گرفتند ! آرى زندانيان سياسى از حقوق كارگران، معلمان، پرستاران، دانشجويان، كشاورزان وساير آحاد مردم محروم دفاع ميكنند .
اينك كه به يمن وبركت وروشنگرى همين زندانيان سياسى تمام طبقات اجتماعى تصميم گرفته اند با اتحاد وهمدلى همراه با ساير نيروهاى سياسى و اجتماعى جنبش اعتراضى ودمكراتيك خودرا گسترش بدهند ، دستگاههاى امنيتى و سركوبگر رژيم دست به كار شده اند تا با فشار بر فعالين كارگرى ومعلمين وزندانيان سياسى مقاوم با خيال خود در روند مبارزه خلل ايجاد كنند زيرا فهميده اند رهبرى اين جنبش بزرگ اجتماعى ديگر دردست افراد وتشكل هاى خوديشان نيست تا هرگاه بخواهند آنرا منحرف ويا مثل گذشته متوقف كنند ، بلكه دردست تشكل های ازدرون طبقات اجتماعى است كه تا رسيدن به حقوق اساسى خود دست ازاعتراض ومبارزه بر نخواهند داشت .
در روز جهانى كارگر و معلم رژيم به خوبى خواهد فهميد كه با شكنجه و زندانى كردن كارگران ومعلمين ودانشجويان وفعالين سياسى قادر به متوقف كردن جنبش نخواهند بود ونتيجه كار خود را در رواداشتن ظلم وستم مضاعف به رسول بداقى ها رابه زودى واز طرف تمامى اقشار و آحاد جامعه راخواهند ديد. پيام زندانيان سياسى ايران وبه ويژه همبندان رسول بداقى شركت يكپارچه تمام مردم تحت ستم ايران درروز جهانى كارگر ومعلم است.
زندانيان سياسى ايران به ترتيب :
١-فريد آزمون ٢- امير اميرعلى ٣- سهيل بابادى ٤-محمد جراحى ٥- ايرج حاتمى ٦- خالد حردانى ٧- لطيف حسنى ٨- افشين حيرتيان ٩- شاهين ذوقى تبار ١٠- شاهرخ زمانى ١١- مهدى شانديز ١٢- سعيدشيرزاد ١٣- حشمت الله طبرزدى  ١٤- عليرضا فراهانى ١٥- جوادفولادوند ١٦- صالح كهندل ١٧- سعيد ماسورى ١٨-على مشهدى كاظم ١٩-على معزى ٢٠-پيروز منصورى ٢١- اسدالله هادى ٢٢- ميثاق يزدان پناه

۱۳۹۴ اردیبهشت ۷, دوشنبه

خاطرات زندان و نیم نگاهی از درون (قسمت دوازدهم) سعید ماسوری

روزها و هفته های دیگر هم گذشت . واقعا انفرادی جایی است که هیچ گاه به آن عادت نمیکنی شاید در جایی دیگر گفته باشم انفرادی برای کسی که حتی احتمال اعدام را میدهد، جهنمی است به مراتب هول انگیزتر و متفاوت تر تا برای کسی که میداند اعدامی نیست . و تاثیر آن هم هزاران برابر بیشتر.

یکی دیگر از ابزار تحت فشار قرار دادن، نامعین بودن مدت زمان انفرادی است. کسی که مدت را بداند. هر چقدر هم طولانی. همان نقطه امید میشود و فشار را کاهش میدهد. در حالیکه کسی که اینرا نمیداند همه چیز را سیاهی و تیره و تار میبیند و تاثیر هر عاملی اینچنین ضریب بزرگی را هم دارد. گاهی برای اینکه خودم را قانع کنم که ورزش کنم باید کلی با خودم کلنجار میرفتم. فکرمیکردم، نگاهم به نقطه ای از دیوار دوخته میشد و خودم را فراموش میکردم. وقتی به خودم می آمدم، هنوز نمیدانستم چه کار کنم. بعد چی.؟ تا کی؟

ولی همینکه به زور و اغلب با حرکات مچ پا و گردن خودم را فریب میدادم و شروع میکردم به ورزش. به تدریج حرکات بعدی هم میامد. یواش یواش شروع به حرکت و درجا دویدن میکردم همین که قدری گرم میشدم دیگر تمایل به ادامه دادن بیشتر میشد. هر چه قدر بیشتر فعالیت میکردم بیشتر علاقه مند و سر حال میشدم. از آن نقطه چون فشار به بدن زیادتر میشد امید به اینکه مرحله بعدی نرمشها سبکتر و بعد هم سرو صورتم و بدنم را در دستشویی خواهم شست یک تغییرفاز واقعی را در سلول رقم میزد. این نقطه اوج ورزش بود که بیشترین اکسیژن را به مغز میرساند و از طرفی همین خستگی مانع ورود فکر و خیال منفی به ذهنت میشد، به همین خاطر تا میتوانستم این مرحله را کش میدادم آنگاه بتدریج کاهش میدادم. اینجا دیگر بوی عرق بدنم همه ی سلول را که راه تهویه هم نداشت پر میکرد.

لباسهایم را در میاوردم زیر پیراهنم را میشستم و با آن همه ی بدنم را میشستم (دوش گرفتن با پارچه ی نمدار و خیس !!) بنوبت سرم، دست و شانه و بعد پاهایم را هم در همان سینک میشستم با حوصله و کلی لذت. بعد با همان لذت و سر حالی از اینکه یک کار و فعالیت جدی انجام داده ام با حوله ی کوچک دست و صورت که زندان میداد شروع به خشک کردن خود میکردم. وای که چقدر لذتبخش بود اگر میتوانستم یک چای هم بخورم. ولی انفرادی بود و خبری از این حرف ها هم نبود. مگر موقع شام. به همین خاطر ورزش را تا نزدیکی زمان شام کش میدادم. گاهی که نگهبان توزیع غذا آدم خوبی بود، لیوان چای را داخل کاسه میگذاشتم تا لیوان را آنقدر پر کند که توی کاسه لبریز شود آنگاه چای داخل کاسه را بلافاصله میخوردم و چای داخل لیوان را پتو پیچ میکردم تا گرم بماند و بعد شام بخورم (در انفرادی بعضا پیش از اینکه حتی آفتاب غروب کند شام میدهند) البته برخی نگهبان ها هم حتی لیوان چای را هم کامل نمیکردند. بیت المال است !!

فکر میکنم حوالی نوروز ۸۱ بود که درب سلول باز شد بازجو هم همراه نگهبان آمده بود، مرا با چشم بند بیرون آورده به راه افتادیم. بر خلاف همیشه به جای اطاق بازجویی به طرف راست، و یکی از راهروها پیچید (راهرو ۶) درب راهرو بسته بود، نگهبان قفل آن را باز کرد، درب فلزی دیگری پشت آن بود ( ورق آهنی یک پارچه بدون هیچ منفذی). قفل آن را هم باز کرد. وارد راهرویی شدیم که چند نفر هم در حال قدم زدن بودند، سمت چپ اولین سلول (که بزرگتر بود و به عنوان هواخوری شناخته میشد) موکت شده، یکی دونفر نشسته و تلوزیون نگاه میکردند که با ورود ما بلند شدند و نفرات دیگر آمدند همه را یکی یکی معرفی کرد. یکی، دو چهره برایم آشنا بود ولی هیچ کدام را نمیشناختم، همه ی متهمان سازمان، همه محکوم به اعدام و همه به تازگی از انفرادی به آنجا آمده بودند.

سلول ها و راهرو همان بود تنها درب سلول را باز نگه داشته و دو سر راهرو را درب گذاشته و قفل کرده بودند و این را بند عمومی میخواندند که تعدادشان ۱۰-۱۲ نفر بود و اغلب وضعیتی مشابه من داشتند ( از نظر نوع اتهام). چند دقیقه بعد غلام حسین را هم آوردند. تلویزیون هم روشن بود. اگر چه من ابتدا اصلا متوجه تلوزیون نشدم چون مدت ها بود با آدم ها ارتباط نداشتم و حالا این همه نفرات دور هم. هر کدام از بچه های آنجا وضعیت خود و زمان دستگیری خودشان را گفتند. دوتا از بازجو ها هم آنجا بودند که بعد یکی دوتای دیگر هم به آنها اضافه شد، حجت زمانی آن موقع در حمام بود و خیلی دیر آمد و بقول خودش. فکر میکرد ما بریده ایم و ما را آورده اند که برای آنها سخنرانی کنیم به همین خاطر تا میتوانست حمامش را کش داد.

در ۲۰۹ پنجره ی حمام و دستشویی در برخی راهرو ها از جمله همین راهرو داخل هواخوری راهرو باز میشد به همین خاطر حجت در عین اینکه حمام میکرد، حرف های ماراهم میشنید. فکر میکنم ۲-۳ ساعت را آنجا بودم ولی به نظرم خیلی کوتاه آمد مجددا مرا به سلولم برگرداندند و غلام حسین را هم به سلول خودش باز گرداندند. قبل از هر چیز هدف آنها این بود که به ما بگویند اگر با آنها همکاری کنیم شرایط بهتری هم میتوانیم داشته باشیم و شاید قصدشان این نبود و میخواستند با دیدن شرایط بهتر، شرایط موجود را برایمان ناگوارتر کنند و بیشتر تحت فشار قرار گیریم. چون در زندان هر چقدر شرایط سخت باشد به آن عادت میکنی البته عادت کردن به مفهوم عادی شدن و نه راحتتر و یا قابل تحمل تر شدن، بدین معنا که همان شرایط را عادی و روال زندان میدانی و هیچ توقع دیگری نداری. ولی زمانی که شرایط بهتر را دیدی توقع شرایط بهتر را داری و میتوانند برای دادن آن شرایط تو را وسوسه کنند چون این حداقل ها به شکل دست نیافتنی و سراب نیستند.

بعدها دیدم که این کار را به وفور انجام میدادند یعنی مدتی طرف را به انفرادی میبردند بعد به بندی جمعی میدادند که تلویزیون و یخچال داشت و میتوانست با کسان دیگر ارتباط دوستانه و صمیمی داشته باشد همین که قدری عادت میکرد دوباره او را به انفرادی میبردند که به اعتراف همه، این انفرادی بیشتر از قبل غیر قابل تحمل میشد و اغلب در این نقطه چیزهایی میگفتند که قبلا نگفته بودند. ولی در عوض برای کسانی که زرنگ تر بودند هم صحبتی با کسان دیگری که انفرادی کشیده و تجارب بازجویی را داشتند خود تجربه ای میشد که تازه متوجه میشدند از آن به بعد چگونه باشند. یعنی به نوعی دست بازجوها تا حدود زیادی برای آنها رو میشد. که این البته در مورد جرایم سبکتر و متهمان آنها مفید تر بود.

ولی برای اتهامات سنگین خیلی تعیین کننده نبود به هر حال شاید هم از این کار هدف خاصی هم نداشتند و این ها توهمات و یا تخیلات من بود. ولی معمولا در زندان هیچ کاری بیخودی و محض رضای خدا انجام نمیشد این را بدین خاطر میگویم که تاثیرات آن را بر خودم احساس میکردم. گرچه حتی فرض را بر این بگذاریم که آنها چنین قصدی نداشتند. تاثیر خود بخودی دیدن کسانی که وضعیتی مثل من داشته و حال در شرایط بهتر قرار گرفته اند و حتی آخرین دادگاه برخی از آنها احکام سبکتری برای آنها صادر کرده (اگرچه فکرمیکنم هنوز قطعی نشده بود.) خود این وسوسه را ایجاد میکرد که من همان کار را بکنم . ضمن اینکه برخی مثل “آ – ص” و”ح – ک” را رسما برای دعوت به همکاری و تشویق من قبلا آورده بودند. و حالا هم از امتیازات ویژه ای برخوردار بودند.

و حال من مجددا در سلول انفرادی نه تنها طبق معمول از همه چیز محروم بودم بلکه به این فکر میکردم که من هم میتوانستم مثل آنها الان پای تلویزیون نشسته، کتاب بخوانم، روزنامه ها و اخبار روز را دنبال کنم. و این ها برای کسیکه در انفرادی بوده یعنی “همه چیز” ! شاید برای کسی که این تجربه را نداشته باشد این ها چیزهای مسخره ای باشند ولی همین که یک نفر باشد که بتوانی با او صحبت کنی این همان زنده بودن است و فرار از قبرستان انفرادی. اصلا “خود” در وجود “دیگری” است که تحقق میابد و گرنه در برهوت تنهایی. همه چیز پژمرده شده ومی میرد. از جمله “احساس زندگی” و زنده بودن خود مبدل به شکنجه ای میشود دائمی ومستمر. گاهی شب ها جلوی درب سلول به دیوار تکیه میزدم و به شبح چهره کِش آمده خودم که بر انحنای زیرین سینک دستشویی منعکس شده بود ساعت ها خیره میشدم. وبه همه چیز فکر میکردم.گویی که این کابوس سر تمام شدن ندارد.

بارها به لحظه ی دستگیری فکر میکردم. که چرا یک لحظه زودتر متوجه نشدم که سیانورم را زودتر بشکنم و این گونه اسیر نشوم و در این ضیافت مرگبار که هر روزه بر من گشوده میشود شرکت نکنم. و اینگونه دشنام شروع هر روز را شرمگنانه تحمل نکنم. و گاه در وادی دیگری که با ناقوس تسلیم شدن به صدا در میامد که چرا اینگونه احمقانه سنگ های زندان را به دوش میکشم و خود را با یک آری گفتن و همکاری، از این همه خلاص نمیکنم. آری. باز هم در انفرادی خودم غرق شده بودم و اگر چه در اینجا میگویم روزها و هفته ها و ماه ها گذشت ولی واقعیت این است که زمان در انفرادی همچون قیری سیاه و خشکیده، بر دیوار آن متوقف بود و باز به قول شاملو عمر من لنگان لنگان در برابر آن میگذشت.

حتی الان که مشغول نوشتن این سطور هستم با وجودیکه ۱۰-۱۲ سال از آن فاصله گرفته ام ولی هنوز سختی تنفس و سرمای بدنم را در آن تاریکخانه تنهایی احساس میکنم که هر لحظه و هر روز تنها به امید آنکه لحظه و روز بعد اوضاع از این که هست بدتر نشود، سپری میکردم ( اگر چه هیچ تضمینی هم وجود نداشت ) چنین شرایطی لاجرم وادارم میکرد که قدری مصلحت اندیشی کنم (چون چاره دیگری نبود) . اینرا به عنوان یک پا ورقی اضافه کنم: همین روزها که تازه نوشتن این خاطرات راشروع کرده ام، دو نفر از هم بندیانم که بخشهایی از آن را خوانده اند، دو نظر کاملا متفاوت داشتند، یکی معتقد بود که نباید اینها را منتشر کنم، چون عواقبی دارد و هزینه گزافی برای آن خواهم پرداخت و یک حساب کتاب سر انگشتی، از هزینه و فایده، حکم میکند که منتشر نشوند!!! دیگری بعکس میگفت: تو که چیز غیر واقعی یا دروغی ننوشته ای تازه کلی محافظه کارانه هم نوشته ای، اینها هم چیزهایی است که همه باید بدانند و بالاخره کسانی باید اینکار را بکنند.

در ساده ترین بیان یکی نگران خودم بود، که برای خودم اتفاقی نیفتد، ودیگری با پذیرش هر اتفاقی، اینها را واقعیاتی میدانست که باید گفته شوند. واگر ما اینکار را نکنیم پس چه توقعی داریم، واز چه کسی باید انتظار داشته باشیم که نترسد، مصلحت اندیشی نکند و حقایق را بگوید ؟؟؟ با وجودیکه هردو از دوستان صمیمی ام هستند، نظر اول را می پسندیدم که دست نگه دارم و منتشر نکنم، مصلحت هم (که معمولا تناقض وظیفه است با نتیجه) همین را ایجاب میکند . از نظر دوم نه تنها خوشم نیامد بلکه با وجودیکه میخواستم خودم را بی تفاوت و راحت نشان دهم ولی به واقع برآشفته شده بودم و بنوعی آنرا توهین به خودم قلمداد میکردم. ولی چرا توهی ؟؟؟ چون احساس کردم که درست از همان ترس و واهمه ای صحبت میکند که آنرا در خودم احساس میکنم ولی شهامت پذیرش آنرا ندارم !!!

اگر چه در ظاهر خیلی راحت و ریلکس به حرفهایش گوش میدادم ولی در درونم بلوایی بپا شده بود . در این اوضاع اولی را دوستدار خودم یافتم و دومی را اگر نه دشمن ولی در قبال خودم غیر مسئول و بی پروا ارزیابی کردم. در چنین شرایطی چون تمایل خودم مرا به سمت کار بی هزینه یا کم هزینه تر راهنمایی میکرد (منظور از هزینه به زبان ساده هر آنچیزی است که علاقه داری ولی از دست میدهی ) و وقتی کسی پیشنهاد پر هزینه ای میدهد که به دلیل هما ن هزینه، مورد پسند تو نیست، گویی که دارد به ضعف و ترس تو اشاره میکند. و من هم به همین دلیل در قبال آن دافعه داشتم و به دنبال راهی برای رفع و رجوع کردن آن بودم.

اینجا بود که بدنبال تئوریهایی میگشتم که نه تنها این ضعف مرا برملا نکند بلکه ظاهری پذیرفتنی، علمی، و ترجیحا واقع بینانه هم داشته باشد والبته انبوهی هم در دسترس بود، حاضر آماده، بحث های جذاب هزینه و فایده، واقع گرایی در مقابل آرمان گرایی، تقیه، مصلحت اندیشی، رئالیسم و نه ایده آلیسم اتوپیایی، نتیجه محوری، ارزشهای مدرن وووو انبوهی تئوریهای دیگر که مبانی بسیار شیک و فلسفی هم دارند و البته این را هم میدانستم که به قول دکارت: هیچ اندیشه عجیب و رأی سخیفی نیست که یکی از فیلسوفان آنرا اظهار نکرده باشد (گفتار در روش .)


البته بعد راجع به انگیزه انتخاب این تئوریها و اینکه چه چیز باعث انتخاب آنها میشود و چطور اینقدر شیک وشسته رفته و به وفور در دسترس بوده و مد میشوند، انقدر که فکر میکنیم محصول فکر و انتخاب خودمان است تجارب خودم را خواهم نوشت. این فقط یه پاورقی بلند بود.

زهر اتمي و ابو عطاي ديدبان – محمدمهدي محسني

 

زهر اتمي و ابو عطاي ديدبان – محمدمهدي محسني 

بعد از زهرخوران اتمي در لوزان، اگر وقت اضافه‌اي داشته باشيد و نگاهي به رسانه‌هاي رژيم بياندازيد، با مجموعه يي‌از موضع‌گيريها، اخبار و مطالب سراپا متناقض مواجه مي‌شويد، كه در قدم اول آدم را متعجب مي‌كند. اما؛ نبايد تعجب كنيد، چرا؟ به اين علت كه از همان روز اول كه خميني خون آشام حفظ نظامش را اوجب واجبات خواند و بر همين اساس، بناي ولايت مطلقه‌اش را ريخت، از آن روزكه به صراحت گفت اگر مصلحت نظام ايجاب كند نماز و روزه و حج و ... هم باطل مي‌شود و دولت اسلامي مي‌تواند مثل آب خوردن حرف ديروزش را نفي كند, ديگر از هيچ موضع‌گيري و حرف و حديثي از اين نظام و باندهاي جنايتكارش نبايد تعجب كرد.
-    يك روز امام دجالان آمد و گفت كه زهر ميخورم و آتش بس قبول ميكنم، انگار نه انگار كه تا ديروز دعوي ادامه جنگ تا آخرين آجر خانه هاي تهران كرده بود. چرا؟ به علت ترس از سرنگوني محتوم و قريب الوقوع به دست ارتش آزاديبخش...
-    يك روز خاتمي روي كار ميآيد و هر چه تير خلاص زن و شكنجه گر و اطلاعاتي، كه تن پوش سربازان گمنام امام زمان برتن داشتند، لباس مدني پوشيده و شبانه ميشوند مدافعان دو آتشة دموكراسي و جامعه مدني و ... انگار نه انگار كه همين ها بودند كه تا ديروز آدمها را به خاطر روزنامه خواندن، در خيابان محاكمه و اعدام ميكردند. چرا؟ چون مقبوليت سياسي مقاومت آن چنان بالا گرفته بود كه رژيم نياز داشت خودش را بزك دموكراسي و جامعه مدني و ...بكند.
-    يك روز احمدي نژاد را مي بينيد كه چفية رزمندگان دفاع مقدس! را روي دوش كوروش مياندازد و ميشود مدافع ايران و ايراني و ... انگار نه انگار كه او همان بازجوي سنگدلي است كه هزاران تيرخلاص بر شقيقة دختران و پسران آزاديخواه ايران شليك كرد و زندگي مردم ايران را به‌خاك سياه نشانده است. چرا؟ چون در جنگ قدرت دنبال سهم بيشتر بود و با تهديد افشاگري ـ ميگم ميگم ـ مي‌خواست شاخي باشد برابر شيخ.
حالا به يك نمونه جديدتر در اين زمينه توجه كنيد:
سايت ديدبان، 7 آوريل 2015: «طبيعتا اين (منظور زهر خوران اتمي در لوزان) مي‌تواند الگويي براي حل و فصل ساير مسائل جهاني از جمله مسئله فلسطين، سوريه و ديگر بحرانهايي باشد که در چهار گوشه جهان در حال گرفتن جان هزاران انسان بي گناه است
يعني تا اينجا سايت وزارت آدم كشان و شكنجه گران از ريختن خون بي گناهان در چهارگوشه عالم ناراحت است و براي حل آن الگوي زهرخوري را ارائه ميدهد!!
گشتاپوي آخوندي ادامه ميدهد؛
«حال سوال اين است آيا چنين جماعتي ... مي‌توانند ادعاي سازگاري با الگوها و چارچوبهاي يک جامعه مدرن و دموکراتيک را داشته باشند؟ و بعبارت دقيق‌تر در عصر حاضر زندگي کنند و نه در گذشته؟»
تعجب نكنيد، اين موجودات, همان آدم نماياني هستند كه از ميان كبره هاي قرون وسطي و جاهليت بيرون آمده اند و نگران اين هستند كه آيا مجاهدين ميتوانند با جامعه مدرن و دموكراتيك سازگار باشند؟ فقط ديدبان آخوندها فراموش كرده است كه متعلق به رژيمي است كه در قرن بيست و يكم، دست مي بُرد، چشم درميآورد، سنگسار و هزار يك جنايت ديگر ميكند و ظرف تنها 7 روز بيش از 80 نفر را اعدام ميكند، البته كه اينها نشانه هاي يك جامعه مدرن! و دموكراتيك! هستند.
در ادامه, روحيات دموكراتيك ديدبان نظام, بازهم بيشتر غليان كرده مينويسد:
«البته بايدبه ايشان (منظورش مجاهدين است) يادآوري کرد که دنياي بيرون همانند تشکيلات مجاهدين نيست. اينها (بخوانيد جنگ گرگها و پاچه گيري در درون نظام) نشانه‌هاي آزادي و دموکراسي است که مخالفين در هر نظامي، کم و يا زياد مي‌توانند حرفهايشان را بزنند
همانطور كه در ابتدا نوشتم، اصلا تعجب نكنيد، تعجب نكنيد كه ديدبان آخوندها اينطوري مدافع سينه چاك دموكراسي شده است، وقتي كه عظما زهر ميخورد، وزارت اطلاعات آن هم كه در اساس ساخته شده است تا هر صداي مخالفي را در گلو خفه كند، يك شبه ميشود مدافع آزادي و معلم نشانه هاي آزادي!
اگر بخواهيم تمام مطلب ديدبان را بازنويسي كنيم، شمارِ استفاده از اينگونه علائم تعجب از صد يا دويست فراتر ميرود، اما نويسندة ديدباني، خودش اين مطلب را برايمان رمزگشايي ميكند؛
«سازماني که در عصر کنوني سرلوحه تبليغات‌شان را شعار “ما را در ليبرتي مسلح کنيد” قرار داده‌اند، آيا مي‌شود تصور کرد که در فکر و انديشه رهبران چنين جماعتي، موضوعاتي مثل دموکراسي و آزادي، گفتگو، همزيستي مسالمت آميز و ...جايگاهي داشته باشد؟»
اكنون ديگر همه بزكها و رنگ و لعاب هاي دموكراسي طلبي و آزادي خواهي و گفتگو و ... كنار رفته و درد ديدبان آخوندي مشخص ميشود؟ درد ديدبان نظام همان درد امام دجالان در قريب به 30 سال پيش است كه مجبورش كرد زهر بخورد، درد ديدبان آخوندي همان درد نظام در سال 76 است كه مجبورش كرد زهر سه سرگي بخورد، اين همان درد عظما است كه امروز نيز او را مجبور كرده است، با هزار و يك ترفند ـ طوريكه گله هاي بسيجي وا نروند ـ زهر اتمي بخورد... بله درد، دردسرنگوني است. سرنگوني بدست مردم ايران و پيشتازان مجاهدش است.
آري اين ترس سرنگوني قريب الوقوع و محتوم است كه بر تماميت نظام ولايت لرزه افكنده است. ترس از به انتها رسيدن دوران كلان مفت خوريهاي آنها در منطقه و چرخيدن تعادل قوا بر ضد آنها از هر طرف، و ما هم بر اين ترس آنها صحه ميگذاريم كه؛
كم ميترسند، خيلي خيلي كم ميترسند، چرا كه بسا فراتر از تصور آنها، مردم و مقاومت ايران خود را براي آن روز آماده ميكنند و آنروز بسيار زودتر از آنچه آخوندها و دم و دنبالچه هايش فكرش را ميكنيد فرا خواهد رسيد، چه زهر اتمي بخورند يا نخورند! چه خود را به دامن اين يا آن دولت خارجي آويزان بكنند يا نكنند، خليفة ارتجاع و بنيادگرايي را از سرنگوني محتوم و مقدّر گريزي نخواهد بود.
 يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ


محمد مهدي محسني
ارديبهشت 94