خانم
شعله پاکروان
این شعر را مدتی قبل زنی برایم فرستاد
که بدنبال افسانه میگردد . افسانه ای که سرنوشتی مثل سعید زینالی داشت . باد او را
برد تا زمستانی بی پایان در خانه شروع شود :
1- عزمم دوچندان می شود
وقتی
من و تو، "ما" شود
در
جمع، شورِ زندگی
رمزِ
صلابت، رَستگی
تا
محو ظالم از جهان
این
است حرف عاشقان
وقتی
من و تو، "ما" شود
عزمم
هزاران می شود
2- "ما" دادخواه کشتگان
آن
عاشقان جان دادگان
قریادِ
داغِ مادران
از
ظلم و جور حاکمان
خونخواهی
ریحانه ها
از
قاتل ستار ها
گشتن
پیِ "افسانه" ها
زندانیان،
مفقود ها
"زینالی " و"امید" ها
تا
ظلم از بن بر َکنَد
بنیان
خوبی افکند
عزمم
هزاران می شود
وقتی
من و تو، "ما" شود
3- هر فرد عضوِ یک بدن
بی
قطره کِی؟ دریا شدن
انسان
و حق هر نفر
مبنای
قانون بشر
درهمدلی
همبستگی
آب
حیات و زندگی
جاری
بگردد در جهان
از
تشنگی، هرجا، نشان
عزمم
هزاران می شود
وقتی
من و تو، "ما" شود
4- جمع و خروشش دم بدم
لرزاند
اندام ستم
هرمجریِ
ظلم و شرَر
گرد
آمده اطراف زَر
اما
بنای عاشقان
بهتر
شدن با همدلان
بنیان
خوبی در زمین
عدل
و رهائی درجهان
عزمم
هزاران می شود
وقتی
من و تو، "ما" شود
"افسانه
در یاد"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر