۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

همبستگي ملي،25،اكتبر،2015: نامه هاجر معزي از کمپ لیبرتی


                                                          

توصيف زندگي يك فرد، بويژه اگر آن فرد كسي باشد كه خيلي عزيز است، هرگز كار ساده‌اي نيست.
علي معزي يك زنداني سياسي در ايران، پدر من است ومن هر لحظه كه ميگذرد نگران از دست دادن او هستم.
پدر من تجربه زندان ملايان را قبل از ا ينكه من به دنيا بيايم لمس كرد. در سال 1980 هنگامي كه ديكتاتوري مذهبي فعلي زمان امور را در دست گرفت، پدر من دستگير شد و مورد شكنجه قرار گرفت. او در ميان كساني بود كه در مخالفت با حكومت استبدادي ايستادگي كرد و بهاي ايستادگي خود را با تحمل سالها شكنجه در زندانهاي رژيم پرداخت.
پدر من تحصيل كرده دانشگاه كرج در رشته كشاورزي بود، او بجاي اينكه بتواند حاصل تحصيلات خود را در خدمت به مردم صرف كند، در مقاطع مختلف عمر خود را در پشت ميله‌هاي زندان سپري كرد. اين حكومت همه را مجبور كرده است كه به مشاغل نا مطلوب و غير حرفه‌اي روبياورند.ژ در واقع تحصيلكرده‌هاي ما به زندان انداخته ميشوند و دزدان و جنايتكاران بر مردم حكومت ميكنند.
پدر من يك زنداني سياسي با تهديد فوري روبروست .
من به ياد مياورم كه موقعي كه بچه بودم از او سئوال كردم «چه اتفاقي براي زانويت افتاده است؟» او در پاسخ گفت «مورد ضرب يك گلوله قرار گرفته است». هنگاميكه من بزرگ شدم متوجه شدم كه او در ژوئن سال 1981 در يك تظاهرات مسالمت آميز شركت كرده بود و هنگاميكه قصد فرار از پاسداران رژيم را داشت، زانوي او مورد اصابت گلوله قرار گرفته است. او دستگير شده و ساعتها مورد شكنجه قرار گرفته بود. آن موقع، پدر من حدود 26 سال ، هم سن فعلي من، سن داشت. علائم شلاق شكنجه گران هنوز بر پاهاي او و بر پشت او نمايان است.
در طول دوران كودكي براي من تصور اينكه والدينم دستگير شوند، به مثابه يك كابوس بود، اما يكروز من تصميم گرفتم خودم در مقابل اين حكومت بايستم. من ايران را به قصد عراق و به مقصد كمپ اشرف كه محل استقرار هزاران پناهنده ايراني بود، ترك كردم. محلي كه تنها اميد براي تحقق دمكراسي براي ايران بود. من به ياد مي‌آورم در لحظات آخر ترك ايران به چشمان پدرم خيره شدم و از او سوال كردم كه آيا هرگز دوباره او را خواهم ديد..
 درست بعد از يكسال از آمدن من و خواهرم به كمپ اشرف مطلع شديم كه پدرمان دستگير شده است. به چه گناهي؟ در رژيم قرون وسطايي ايران شما بدون ارتكاب هيچگونه جرمي دستگير ميشويد.
اين بار جرم پدر من حضور من و خواهرم در كمپ اشرف بود. او در نوامبر ۲۰۰۸ در شهر كرج دستگير شد و متهم به سفر به اشرف و تبليغات عليه رژيم شد. تحت شكنجه هاي شديد آنها او را به سلول انفرادي منتقل كردند. آنها از او خواستند تا عليه دختران خود توطئه كند اما پدر من اين را رد كرد. او همواره در برابر تهديد هاي آنها مقاومت كرده است حتي بعد از آنكه مبتلا به بيماري سرطان تشخيص داده شد.
او به مدت دو سال زنداني و در نوامبر ۲۰۱۰ آزاد شد. او طعم آزادي را به مدت فقط هفت ماه چشيد. در ژوئن ۲۰۱۱، وزارت اطلاعات به خانه خانوادگي من يورش برد و پدر من را دستگير و او را به مكان نامعلومي منتقل كرد. او همين اواخر بعد از انجام جراحي به دليل بيماري سرطان از بيمارستان مرخص شده بود. براي سه ماه طولاني ما هيچ خبري از محل نگهداري او نداشتيم. مادربزرگ پير من هر روز به زندانهاي مختلف رفت تا در باره محل نگهداري پدرم اطلاع به دست بياورد.
بعد از ماهها، من فهميدم كه پدرم به دليل حضور در مراسم بزرگداشت محسن دكمه چي، يك زنداني سياسي فوت شده، توسط وزارت اطلاعات شكنجه شده است. تعجب نكنيد؛ در ايران حتي شركت در مراسم بزرگداشت وفات يك زنداني سياسي يك جرم محسوب ميشود.
اما جرم واقعي پدر من عميق تر از اينها بود. دولت به دليل امتناع پدر من از سكوت و پذيرفتن اتهامات آنها به دنبال انتقام از او بود. آنها اين انتقام را پوشش قانوني قرار دادند و به طور رسمي براي او اتهام "اقدام عليه امنيت ملي" نوشتند. قاضي پرونده پدر من هيچ چيزي در باره قانون نميداند و فقط آنچه كه توسط وزارت اطلاعات به او ديكته ميشود را توليد ميكند.
طي هفت سال گذشته، پدر من نه يكبار بلكه چهار با محكوم شد. هر بار او از شركت در دادگاه ها به دليل فقدان مشروعيت و پروسه قضايي عادلانه امتناع كرد. هر بار دژخيمان او را مورد ضرب و جرح قرار دادند و به زور به دادگاه بردند. آنها با ناديده گرفتن اين واقعيت كه او در پايان دوره زندان خود بود او را به دو سال زنداني ديگر محكوم كردند.
 اتهامات مستمر است در سپتامبر 2015 آنها او را به ارسال پيامي كه از جانب وي در خارج زندان براي يادبود از دست رفتن جان 52 تن بدست دولت در دوسال پيش، خوانده شود، متهم كردند
به دليل ايستادگي و مقاومت پدر من، اين دادگاهها احتمالا دوران محكوميت او را افزايش خواهند داد. علاوه بر سرطان ، پدرم از بيماريهاي ديگري نيز رنج مي‌برد و برخي از آن بيماريها او را تا مرز مرگ برده‌اند. او نه تنها از رسيدگيهاي درماني محروم بوده است، بلكه مسئولان زندان به او گفته‌اند كه او را در زندان نگاه خواهند داشت تا مرگ او فرا برسد.
اگر چه داستان من در اينجا به انتها ميرسد، اما اين پايان زجر و شكنجه پدرم و ديگر زندانيان سياسي نيست.
در خارج از ديوارهاي زندان من صداي جنگ و مبارزه پدرم شده‌ام، او تنها يك زنداني سياسي نيست، او فردي است كه در چنگ يك گرگ وحشي گير كرده  كه  هر لحظه ممكن است به زندگي او خاتمه بدهد. همين فردا آنها ممكن است تصميم به اعدام او بگيرند. من از شما ميخواهم كه در مقابل اين بي عدالتي بايستيد و به آنها نشان دهيد كه  ارزشهاي انساني هنوز زنده هستند.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر