نوشتاری از ارژنگ داودی در آستانه سالگرد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
ارژنگ داودی زندانی سـیاسی محبوس در زندان رجایی شهر، در زنجیره نامههای
خود از زندان، در آستانه ۱۵ خرداد
۱۳۴۲، سالگرد مجموعه حوادث پس از بازداشت روحاله
خمینی و تظاهرات علیه دولت وقت در تهران و قم یادداشتی نوشته است.
این معلم و نویسنده زندانی در بخشی از این نامه نوشته: «این که علیرغم
گذشت بیش از نیم قرن! هنوز تمام صحبتهای روحاله خمینی در دوره قبل و بعد از خرداد
۴۲ و نیز تمام مکاتبات او با محمدرضاشاه پهلوی
بدون سانسور برای اطلاع همگان منتشر نمیگردد، به این دلیل است که برخلاف آن چه که
تبلیغ میشود، وی نه تنها شاه را بسیار متملقانه مورد خطاب قرار میداد؛ بلکه حتی در
مقایسه با بسیاری از آخوندها نیز همواره از مرتجعانهترین مواضع دفاع میکرد.»
ارژنگ داودی به خاطر نامهنگاری از زندان و انتشار و ارسال نوشتهها و
یادداشتهایش بارها از سوی مسوولین زندان مورد تهدید، فشار و شکنجه قرار گرفته است.
وی با اتهامات تازهای در زندان روبرو و احکام جدید حبس نیز محکوم شده است.
اتهام «عضویت و هواداری و فعالیت موثر در پیشبرد اهداف سازمان مجاهدین
خلق در زندان» صدور حکم اعدام را برای این زندانی سیاسی ۶۱ ساله به دنبال داشت.
ارژنگ داودی محکومیت ۱۰ ساله
نخست خود را به پایان رسانده، اما پیش از صدور حکم تازه اعدام، با پروندهسازیهای
مختلف طی دوران حبس، دوباره به ۲۰ سال
و ۸ ماه زندان محکوم شده است.
این زندانی سیاسی هماکنون در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج بهسر میبرد.
متن کامل نامهی ارژنگ داودی در اختیار «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی
و مدنی» قرار گرفته است که در پی میآید.
ایرانیان پراکنده در سراسر گیتی؛
برای به پیروزی رساندن انقلاب سوم، متشکل شویم.
از آن نوبت که پیر پریشان پرداز
چشم در چشمان من
گستاخانه گفت که هیچ احساسی ندارد
و عرق شرم
و عرق بهت بر پیشانی میهن بنشاند
مرا با او سخن به پایان
به سرانجام آمد
هممیهنان؛
میکروسکوپ که سهل است با تلسکوپ تاریخ هم نمیتوان جایگاه مبارزاتی خمینی
در ادوار مختلف کشور را دید یا رصد کرد. خمینی هرچند که ظاهرا در شناسنامه، تاریخ تولدش
۱۲۸۳ ذکر شده اما در بحبوحه انقلاب در سال ۵۷ گفته میشد که وی ۷۷ سال دارد، یعنی متولد سال ۱۲۸۰ است؛ ولی احتمالا قبل از سال ۱۲۸۰ دنیا را به لوث وجود خود ملوث کرده باشد.
او که پس از پیروزی انقلاب مشروطه یعنی در طول یک دوره پرتلاطم از تاریخ
سیاسی کشور موسوم به استبداد صغیر، رشد و نمو یافت، طبیعی مینمود اگر از عنفوان جوانی
به سیاست و مبارزه روی میآورد؛ ولی برعکس تا آغاز دهه ۴۰ و در حالی که بیش از ۶۰ سال سن داشت، هیچ حرکت ملموسی که بویی از
مبارزه سیاسی برده باشد از وی مشاهده نگردید. پس از آن هم تنها در برابر ۲ اصل از اصول ۶ گانه اصلاحات شاهنشاهی موسوم به انقلاب
سفید! به دلایل کاملا فردی! و کاملا شخصی! یعنی به دلیل تعصب جنسیتی و تملک زمین، مواضع
بسیار مرتجعانهای اتخاذ کرد.
۱۲۸۴ پیروزی انقلاب مشروطه
۱۲۹۹ کودتای ضیا و رضا
۱۳۰۴ شروع سلطنت پهلوی
۱۳۰۸ تاجگذاری رضاشاه
۱۳۱۶ اوج قتل عام مبارزان سیاسی
۱۳۲۰ تبعید رضاشاه و آغاز سلطنت محمدرضاشاه
۱۳۲۴ ترویج جدی احزاب نو آیین
۱۳۳۰ اوجگیری نهضت ملی نفت
۱۳۳۱ خیزش مردمی در حمایت از رهبر نهضت ملی
۱۳۳۲ کودتا علیه دولت ملی
۱۳۳۶ تجدید حیات جنبش دانشجویی
روز ۱۶ آذر
۱۳۳۶ روبروی دانشگاه تهران، دانشجوی جوانی فریاد
برآورد: “از چی بترسیم، از کی بترسیم”!؟ این بانوی جوان (پروانه اسکندری فروهر) برای
اولین بار پس از کودتای ۲۸ مرداد
۳۲ و دقیقا ۴ سال پس از به خون در غلتیدن سه دانشجوی
جوان به طرزی آشکار، طلسم مبارزه با نظام ستمشاهی را جانانه شکست. همان بانویی که در
سنین سالخوردگی در دوران خلف ناخلفتر خمینی هندیزاده یعنی شیخ علی شیرهچی! در آذرماه
۱۳۷۷ همراه با همسر عالیقدر خود، دشنه آجین شد.
به راستی در سال ۳۶ جایگاه
شخص روحاله خمینی را با حداقل ۵۶ سال
سن! در کدام کور-جای جغرافیای سیاسی مبارزه، میشد تصور کرد!؟ تا بتوان برای نوچههایی
جعلی و فسقلی چون رفسنجانی، محمد یزدی، علی خامنهای و سایر راهزنان اصلی انقلاب ۵۷ محلی از اعراب دست و پا کرد!؟
هممیهنان؛
این که علیرغم گذشت بیش از نیم قرن! هنوز تمام صحبتهای روحاله خمینی
در دوره قبل و بعد از خرداد ۴۲ و نیز
تمام مکاتبات او با محمدرضاشاه پهلوی بدون سانسور برای اطلاع همگان منتشر نمیگردد،
به این دلیل است که برخلاف آن چه که تبلیغ میشود، وی نه تنها شاه را بسیار متملقانه
مورد خطاب قرار میداد؛ بلکه حتی در مقایسه با بسیاری از آخوندها نیز همواره از مرتجعانهترین
مواضع دفاع میکرد.
و از آن جمله مخالفت صریح وی با دو اصل مترقی “اصلاحات ارضی و حق رأی
زنان” است که در برهه خاصی از روند تکامل همه جانبه اجتماعی به تعبیری به عنوان دو
لنگه از یک دروازه تاریخی محسوب شده و برای ورود جدی کشورها به پروسه رشد صنعتی، همواره
در میان تمام جوامع بشری الزامآور بوده و هستند. به طوری که به ویژه در مقطع آغازین
گسست همه جانبه از نظام کهنه فئودالیته و حرکت جدی به سوی شرایط ما بعد آن، از ضروریترین
قانونمندیهای گذار تاریخ به دوران نوین به حساب میآیند.
هممیهنان؛
مسلم آن که عنوان وزین رهبر را به کسانی میتوان اطلاق کرد که در بدبینانهترین
حالتها نیز گامی هرچند کوچک از فعالان ارشد عرصه سیاسی کشور جلوتر باشند! اما هم خمینی
هندیزاده و هم علی شیرهچی عراقیزاده که از طرف امت نیم درصدی باند افسد فقیه به
طرز خندهآوری رهبر کبیر! و رهبر معظم! خوانده میشوند به دفعات نشان دادهاند که نه
تنها از قافله تاریخ و تمدن بلکه همچون دایناسورهای انقراض یافتهای که انگار از قعر
قرون آمده باشند، حتی از حد متوسط مبارزان سیاسی کشور نیز به درجات عقبتر بودهاند.
هممیهنان بپاخاسته؛
مردم هیچ کشوری اجازه اشتباهات مرگبار را به حاکمان لایشعر نداده و نمیدهند.
ایرانیان والاتبار نیز که در طول تاریخ پر افتخار خود بارها ثابت کردهاند که نسبت
به سایر ملل اطراف در تمامی ابعاد از غنا و عظمت بیشتری برخوردارند، نباید به این میهمانان
ناخوانده و طفیلیهایی که نه ایرانیاند و نه در اندیشه ایرانیان، بیش از این فرصت
ویرانگری عطا کنند.
گدازادگان خوک صفتی که همچون آباء و اجداد خود در طول قرون متمادی چندان
بیچیز و ناچیز بودهاند که به محض فرصتیابی، به طرزی عقدهگشایانه و سیریناپذیر
چون مور و ملخ و موریانه به غارت و چپاول دست یازیدند و ملک و ملت را چنان روبیـدند
که به اندک زمانی، مولتی میلیاردر شدند!؟ حقا که صد رحمت به اشرافزادگان دوران منحط
قاجار که حداقلی از مناعت طبع، اصالت خانوادگی و شرافت انسانی را دارا بودند و لذا
کمی هم به دیگران فکر میکردند و در حد قوت لایموت برای مردم میگذاشتند.
این بیگانهزادگان و بیگانهپرستان که همچون دیگر گدایان معتبر شده در
طول تاریخ، افسارگسیخته شدند به عیان و به دفعات، ثابت کردهاند که همانقدر که آزادیستیزند،
ایرانیستیز نیز هستند و ذاتا آنقدر هار، نحس و نجساند که با به تاق نسیان سپردن
حال و احوال دیروزین خود به طرزی چندشآور، ایرانیان اصیل را در سرزمین خود نه به عنوان
شهروندانی با حقوق برابر، بلکه به چشم رعایای درجه دوم و درجه سوم خود نگریسته! و از
اموال به غارتبردهشان آنچه را که نتوانستند خود بالا بکشند از آمریکای لاتین تا شاخ
آفریقا در حلقوم ناپاک اغیار و اجانب ریخته و میریزند.
هممیهنان؛
به راستی در طول دوران ۲۰۰ ساله جنبش آزادیخواهی به ویژه در چند مقطع سترگ
و سرنوشتساز آن به جز بازدارندگیهای مستمر و به جز پس-رانیهای مکرر که اوج آن در
انقلاب ۵۷ نمود
و بروز یافت، چه رابطه مستقیم دیگری میتوان میان عملکرد روضهخوانهای سیاست-باز و
سیاسی-کار با خواستهای عدالتجویانه و دموکراتیک و نیز ناخواستهای ملی و ملموس ایرانیان
برقرار کرد!؟
هممیهنان بپاخاسته به پیش؛
پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایرانیان
دیر زیوی و شاد زیوی همگان را آرزومندم؛
زنده باد ایرانی؛
پاینـده باد ایران؛
در اهـتزاز باد پرچم سه رنگ اهورایی؛
ارژنگ داودی
معلم، شاعر، نویسنده
زندانی سـیاسی
زندان رجایی شهر
۱۴ خردادماه ۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر