در سالهاي قبل از پيوستنم بهسازمان تعريف و فهم درستي از آرمان و آرمانگرايي
نداشتم بهتجربه فقط ميدانستم همه بدبختيها و مشكلات ما و مردم ما زير سر رژيم است.
بهمرحله نيازمندي و دردمندي رسيده بودم كه خودش از مراحل عالي تكامل انساني است. در
مثل مانند آن طفل در الهينامه عطار شده بودم كه وقتي با مادرش بهبازار رفت و گم شد
فقط گريه ميكرد و احساس نياز داشت. نه اسم مادر خود و نه آدرس خانه را بلد بود ولي
همين دردمندي كافي بود كه ستايش عطار را برانگيزد كه:
اگر تو مرد صاحب درد گردي حريم وصل را در خورد گردي
بهبيانديگر وجه منفي و نارضايتي از شرايط موجود را دريافته بودم ولي
هنوز تا دنياي اثبات و حريم وصل فاصلهها داشتم.
يکبار كه نوجواني بيش نبودم مادرم با دادن يك 200توماني من را براي خريد
نيم كيلو يا يك كيلو گوشت فرستاد من عادت داشتم تند راه ميرفتم از دور ديدم قبل از
من يك خانم با چادري كهنه وارد قصابي شد و بعد از پاييدن چپ و راست بهپيشخوان قصابي
نزديك شد در همين فاصله كوتاه من وارد قصابي شده بودم. او از آن قصاب سبيلکلفت تقاضاي
20تومان گوشت كرد و همزمان متوجه شد من بهكنار او رسيدهام قصاب هم با بياعتنايي
و خشم گفت كمتر از 50تومان گوشت نميفروشد ولي آن زن ايستاده بود و با نرفتن خود گويا
اصرار يا التماس ميكرد. قصاب با بيحوصلگي رو بهمن كرد و درخواستم را پرسيد و مشغول
من شد. تا زماني كه گوشت را بگيرم انگار صدسال بر من گذشت و از خشم و خجالت زجركش شده
بودم. بهمحض گرفتن گوشت مغازه را ترك كرده و هرگز پشت سرم را نگاه نكردم. در مسير
برگشت احساس گناه ميكردم خودم آن موقع نميدانستم بهخودم چه ميگويم ولي بعدها كه
اين جمله محمد آقا را شنيدم كه گفته بود: «آخه اين زندگي چيه؟» يادم آمد كه من هم در
مسير برگشت مستمراً اين جمله را با خودم زمزمه ميكردم. آنشب آنقدر حالم گرفته بود
كه بهبهانه دلدرد شام نخوردم و گويا آن گوشت و غذا بر من حرام شده بود.
آرمان و آرزوي آنروزهاي من چيزي در حد نجات مردم ايران و بهبود وضعيت
اقتصادي و عدالت اجتماعي بود ولي چون هنوز اين آرمان براي من در يك سازمان و عنصر ملموسي
مجسم نبود هرروز دل درگرو معبودي داشتم. از علاقهمندي بهادامه تحصيل در معماري و
ادبيات و فيزيك تا گرفتاري در انواع عشقهاي زميني و تا رفتن بهژاپن و دبي و ... واقعاً
خدا بهسازمان مجاهدين خير بدهد كه بهزندگي من سمتوسو و آرمان و هدف و معنا و مفهوم
بخشيد و مرا از سرگشتگي نجات داد.
متاع تفرقه در كار ما همين دل بود خداش خير دهد هر كه اين ربود از ما
آرمان در سازمان:
اگرچه براي هر انسان موحدي آرمان و مقصد نهايي بنا بهفحواي آياتي مثل
(و الي الله المصير / و الينا ترجعون /... ) ديدار آن معشوق ازلي و ابدي و آن ولي التوفيق
و عامل همه پيروزيهاست ولي در سازمان بهاين مفهوم متعالي و ملكوتي و خدايي يك لباس
زميني و يك مفهوم مادي و دستيافتني در ايستگاه ماقبل آخر بهاسم جامعه بي طبقه توحيدي
پوشيده شدهاست تا آن آرمان بالابلند هرچه ممكنتر و دستيافتنيتر شود. واردکردن خلق
قهرمان در بسمله ( گفتن بسم الله الرحمن الرحيم) و تبديل آن بهعبارت زيبا و نيروبخش
«بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ايران» نيز در همين راستاست. كما اينكه سرنگوني رژيم
هم يكي از مراحل همين روند تكاملي و در طول و تأييدکننده آرمان ماست.
جالب اينکه آرمانگرايي منحصر به ايدئولوژيهاي توحيدي نيست و هر انقلابي
كه بخواهد از دنياي روشنفكري فاصله گرفته و در پي كاري جدي و تغييري بنيادي در جامعه
باشد خود را بهآن نيازمند ميبيند. چهگوارا در كتاب خاطرات بوليوي مسلم ميداند كه
براي آنکه چريك گرسنگي و تشنگي و بيماري و جراحت و خستگي و شكنجه را تحمل كند بايد
با آرماني پشتيباني شود. وي ميگويد اين آرمان بايد ساده و مستقيم باشد نه استادانه
و تخيلي، اما بايد چنان استوار و آشكار باشد كه آدمي بتواند بيهيچ دودلي جان را درراه
آن بازد اين آرمان نبايد خيلي پر آبوتاب باشد براي دهقان مالكيت زمين براي كارگر مزد
بهتر. وي تأکيد دارد هرچه هدف قابللمستر، عزم چريك استوارتر.
حتي بنا بهنوشته كتاب «آيين جوانمردان» در قرونوسطي كه ورود بهجرگه
شواليههاي راستين همراه با مراسمي در كليسا و پوشيدن لباسهاي خاص شواليه بود بعد
از اعتراف نزد كشيش و تعهد بهوظايف خود و غيره وقتي شواليه نامداري از متقاضي ميپرسيد
چرا ميخواهي وارد جرگه شواليهها شوي؟ مالاندوزي؟ تنآسايي؟ نام و نشان؟ او ميگفت
هيچکدام، براي آرمان بزرگ شواليهها كه ايثار جانو مال براي ديگران و ناچيز شمردن
مرگ درراه اجراي تعهد اخلاقي و ديني است و سپس شواليه بزرگ با پهناي شمشير سهبار بر
گردن و سيلي محكمي بهوي ميزد كه نشانه آخرين توبهاي بود كه شواليه بايد بدون تلافيجويي
تحمل كند. برادران شرقي اين شواليهها يعني همان جوانمردان و اهل فتوت هم چهرههاي
آرماني و اسطورهاي همچون آقا علي و حضرت ابراهيم و حضرت يوسف داشتهاند و در برخي
فتوت نامهها آمدهاست كه خاتم فتوت حضرت حجت يعني همان صاحب جامعه بي طبقه توحيدي
است كه اينروزها بهجشن ولادتش نشستيم.
آرمان در تاريخچه:
حركت آرمانخواهانه در سراسر تاريخچه افتخارآميز سازمان ما موج ميزند.
بنيانگذاري 3نفره، دفاعيات جانانه بعد از دستگيري، جنگيدن براي آرمان با تمام وجود،
حتي بهقيمت اعدام و نقطه كمال، همه و همه حاكي از انتخاب و ديدگاه آرماني جديدي بود
كه توسط بنيانگذاران پايهريزي شد و بعدها براي بيش از 4دهه توسط خود مسعود پيش رفت.
بيانيه 12مادهاي زير چشم ساواك و در شرايط ضربه، درافتادن با ارتجاع در داستان ليبرال
ارتجاع، عزيمت بهفرانسه، ورود بهتوفان پرتلاطم انقلاب ايدئولوژيك، عزيمت بهعراق
آنهم در كوران جنگ ايران و عراق، دل بهدرياي فروغ زدن و دهها نقطه سرفصلي ديگر اثباتکننده
روحيه فداكار و پاکباز مسعود در تثبيت ارزش آرمانگرايي و فداي بي چشمداشت است.
مطابق اين ديدگاه مجاهد خلق براي راه و اصولي كه انتخاب كردهاست بايد
بدون هيچ چشمداشتي فدا كند نبايد دنبال چرتكه انداختن وحساب و كتاب باشد اگر راهي درست
است بايد ابراهيموار خود را بهآب و آتش زد. اگر لازم باشد بايد مثل قيس بن مسهر از
برج پايين پريد بايد مثل كاظم افجهاي و علي اكبر اكبري از كمترين فرصت براي رهايي
و وصل استفاده كردند نبايد به «خود» فكر ميكرد. اينكه چه ميشوي مهم نيست مهم آن
راه و مسير و آرمان است. نبايد دنبال سود و زيان و آيندهنگري باشي. اصلاً خيلي وقتها
فرصت نيست و تو چند لحظه بيشتر مجال انتخاب نداري و بايد تصميمي فوري و ناگهاني بگيري
و اگر لحظهاي تأخير كني و بهحساب كتاب بيفتي و شيرجه نزني از دور خارج ميشوي و شايسته
اين مسير نيستي و بهتر است دنبال کاروکاسبي و بازار و تجارت بروي.
... نقل
است كه جواني را در مجلس جنيد حالتي ظاهر شد. توبه كرد و هرچه داشت به غارت داد و حق
ديگران بداد و هزار دينار برداشت تا پيش جنيد برد گفتند حضرت او حضرت دنيا نيست آن
حضرت را آلوده نتواني كرد. بر لب دجله نشست و يکيک دينار آن در دجله ميانداخت تا
هيچ نماند برخاست و بهخانقاه شد. جنيد چون او را بديد گفت قدمي كه يکبار بايد نهاد
بههزار بار نهي؟ برو كه ما را نشايي. از دلت برنيامد كه بهيكبار در آب انداختي؟ در
اين راه نيز اگر همچنين آنچه كني بهحساب خواهي كرد به هيچ جا نرسي. بازگرد و بهبازار
شو كه حساب و صرفه ديدن در بازار راست آيد...
در ديدگاه آرمانخواهانه بايد بهوظيفه انديشيد و نبايد به نتيجه فكر
كني. تو نيكي ميكن و در دجله انداز. بقيهاش با تو نيست و همان كسي كه با مرغكي حقير
لشكري جرار با تانك و توپ و نفربر و فيل و اسب را از پا انداخت، همانکه با يك پشه
بال شكسته كسي را كه ادعاي خدايي داشت نابود و خوار كرد، خودش در شب قدر مقرر همه امور
را در نصاب خود خواهد نشاند.
از نگاه آرماني طلب وصول عين وصول بهمطلوب است. همينکه كسي در راهي
قدم گذاشت و حاضر شد براي آن معشوق و مراد بها بدهد وصل محقق شدهاست و عمليات انجام
گرفتهاست. بهقول شمس تبريزي:
هركه بهجد تمام در هوس ماست، ماست هركه چو سيل روان در طلب جوست، جوست
اين اشتياق و حركت همان است كه جبران خليل جبران آنرا مساوي با ارزش
انسان ـ كه خودش ارزشمندترين محصول هستي است ـ دانسته و در حمام روح گفته است: ارزش
انسان در چيزي كه به دست ميآورد نيست، بلكه در چيزي است كه مشتاق به دست آوردن اوست.
در اين ديدگاه حتي سؤال كردن از نتيجه هم خلاف شرط ادب و وفاست و نشان
ميدهد سالك در عشق خود بيشائبه نيست و چشمداشت دارد. سؤال ابوبصير آن شيعه راستين
كه پرسيد چه زماني فرج و گشايش ميرسد كافي بود كه باعث آشفتگي و خشم مولا و محبوبش
امام صادق شود و سالش را با سؤال و عتاب برگرداند كه: ابوبصير! تو هم دنياطلب شدهاي؟!
كسي كه اين امر [و اين آرمان] را بشناسد براي او بهواسطه انتظارش فرج حاصل شده است.
اساساً در وادي عشق و آرمان سؤال جواب و گفتگو و بحث و اقناعي در كار نيست. خدا دليلي
براي نزديك نشدن باباآدم و ننهحوا بهآن درختي كه اينهمه مشكلات و بدبختي و خميني
و خامنهاي را براي ما آورد ارائه نميكند، طالوت دليلي براي نخوردن آب نميدهد، خضر
بجاي جواب به آقايمان موسي او را شلاق كش ميكند كه شايسته همراهي او نيست، كسي براي
ابراهيم توضيح نميدهد چرا بايد با يك چاقوي كيك بري كند سر اسماعيل را ببرد؛ خدا براي
حبيبش كار توضيحي نميكند كه چرا اول بايد در مكه بهسوي كعبه نماز بخواند و بعد در
مدينه بهسوي بيتالمقدس بچرخد و دوباره بعد 16ماه بهسوي كعبه برگردد كه اين همه مورد
طعن و مسخره يهود قرار گيرد! خود پيامبر هيچ دليل مْسكتي درباره فرماندهي اسامه جوان
براي رجال قوم كه سبيل تا سبيل صفکشيده بودند نميگويد؛ داستان ولايتعهدي امام رضا
چه سؤال و ابهاماتي را برنينگيخت كه هنوز در خيلي از كتب ادامه دارد. هيچيک از آنهايي
كه نسبت به خردسالي امام محمدتقي براي رهبري جنبش مسألهدار شده و نق ميزدند جواب
قانعکنندهاي نگرفتند.
قبل از حركت از ايران سراغ دو تا از بچههايي كه در زندان قرار گذاشته
بوديم بلافاصله بعد از آزادي بهسازمان بپيونديم رفتم و پرسيدم كي برويم؟ گفتند ما
نميآييم. پرسيدم چه مرگتان است؟ گفتند سؤال داريم. پرسيدم چيه؟ گفتند چرا سازمان همه
كارها را دست زنان داده است؟ بااينکه در دلم خنديدم سعي كردم بهاندازه عقل آن موقعم
توضيح بدهم ولي آنها گفتند قانع نشدند گفتم خوب بياييد برويم آنجا از خودشان بپرسيم
گفتند نه، ما تا قانع نشويم نميآييم. همانجا فهميدم موضوع سؤال نيست و حضرات تمام
كردهاند بعدها شنيدم با يك تودهاي قديمي در محفلي بْر خوردهاند و او زير پايشان
نشسته است. ميگفتند يكي از آنها در داخل براي اينكه دچار عذاب وجدان نشود حتي ديگر
از ديدن سيماي آزادي هم خودداري ميكند! مسجل شد كه موضوع سؤال و اقناع نبوده است چون
كسي كه سؤال دارد و دردمند است، كنجكاوي ميكند، ميپرسد، خود را بهآب و آتش ميزند،
دنبال ميكند، راه ميافتند، و نه اينكه دست بالا كند و برود.
مشابه همين بهانه ( قانع نشدن) را در نوشتههاي يكي از بريدهها ديدم
كه با پررويي گفته بود: «من كه بيش از يك دهه عمر و جوانيم را در سازمان مجاهدين بودهام
هر کاري ميكنم قانع شوم كه درك كنم سازمان به چه چيز دل خوش کرده است كه اينطوري
شعار سرنگوني، جام زهر، شقه و شكاف در رأس هرم جمهوري اسلامي، مقاومت سراسري و ...ميدهد،
بازهم از درك آن عاجزم؟!»
بهراستي مردك بريده كه به قول خودش بيش از يك دهه در خط مقدم نبرد پاكبازانة
مجاهدين با رژيم ددمنش خميني با چشم خودش همه حقيقت امور را دريافته است، از درك چه
چيزي عاجز است؟ چه چيزي را نميتواند بفهمد؟ آن جماعت حدود بيستهزارنفره اصحاب اخدود
در چند هزار سال قبل و در دنياي مادون ارتباطات و آگاهيها و كامپيوتر چه چيزي را ميديدند
كه وي آن را نميبيند؟ اصحاب كهف چرا بالاترين مناصب حكومتي را رها كردند و پا در مسيري
با سرنوشت نامعلوم گذاشتند؟ چهگوارا بهچه اميدي وزارت صنايع را رها كرد و به بوليوي
رفت؟ گاريبالدي قهرمان وحدت ايتاليا چرا در 65سالگي از قدرت كنار كشيد و دوباره بهميدان
مبارزه برگشت؟ زاپاتا چرا همين كار را كرد؟ عشق بيمانند بلال حبشي و ياسر و سميه از
كجا بود كه روي سنگهاي داغ، احد احد ميگفتند؟ آنها چگونه خود را قانع ميكردند؟
آيا داستان، داستان آرمان و فداي بي چشمداشت براي آن نيست؟ اگر آن پير عارف زنده بود
حتماً بجاي توضيح و تفسير بيشتر با يك سيلي جانانه به اين مردك ميتوپيد كه : «برو
اي بطال كه عاشقي نه كار تست!!»
آرمانگرايي در گردهمآيي پاريس:
خيلي وقتها درتشبيه اعمال بوالعجب سازمان درميمانم و نميدانم آنها
را به معجزه تشبيه كنم يا به کرامت؟! در تفاوت بين معجزه و كرامت فكر ميكنم در رساله
قشيره خواندم كه نوشته بود: معجزات خاص انبياء بود و اوليا را كرامت بود. انبياء مأمورند
به اظهار معجزه و بر ولي است پنهان داشتن آن و نبي بر معجزه به قطع و يقين گويد ولي
دعوي نكند و قطع نكند (يعني با اطمينان نگويد) از بيم آنكه نبايد كه مكري بود... و
در ادامه براي مثال از كرامت مواردي آورده بود همچون: قصه آصف معاون سليمان كه پيامبر
نبود، تواناييهاي خاص ذوالقرنين، اجابت دعا، پيدا شدن طعام يا آب به وقت گرسنگي يا
تشنگي يا شنيدن ندايي از هاتفي، صحبت كودكان در زمان يوسف يا اصحاب اخدود و حتي صحبت
حيوانات مثل خر بلعم باعور و سگ اصحاب كهف و...
موردي مثل درآمدن از ليست تروريستي براي خود من بهواقع مثل معجزه پيامبران
بود. ميگويند وقتي موسي و هارون روز اول با هزار دلهره و نگراني به درگاه فرعون رفتند
از طرف دربانان قصر فرعون مورد تمسخر قرار گرفتند كه لباسشان بوي اغنام ميدهد و از
ورودشان جلوگيري كردند ولي درنهايت امر خدا محقق شد و همان موساي پشمينهپوش فرعون
را با همه اعوانوانصار و جاه و جبروتش، غرق در دريا و عبرت بنيبشر كرد.
در داستان ليست تروريستي هم كه روز اول دو سه نماينده سازمان با نگراني
و ناباوري و با کفشها و لباسهاي ساده و معمولي و با پاي پياده جلوي وزارت خارجه آمريكا
و كشورهاي اروپايي رفتند همين برخوردها را ديده و شنيدند. اين بندگان خدا حتي عصاي
موسي و يد بيضا هم نداشتند و در دستشان مثلاً چند كيف مندرس و مقداري اسناد و مدارك
بود. از من و سلوي (بلدرچين و ترنجبين) و مائده آسماني خبري نبود و شايد چند ساندويچ
گوجه خيار و يا حداكثر كتلت سرد كه براي صرفهجويي در كيفشان گذاشته بودند كه بتوانند
بروند در پيادهرو يا يكي از پلههاي جلوي وزارت خارجه بخورند. تنها عامل مشترك اينها
با موسي همان عشق و شوق و آرماني بود كه موجب پيروزي در بزرگترين كارزار حقوقي در
تاريخچه علم حقوق و قضا و جزا شد.
گردهمايي سالانه پاريس را هم بهراستي اگر نتوان با معجزه تشبيه كرد چيزي
از كرامت اولياء كم ندارد. آخر در كجاي اين دنيا و كدام سازمان انقلابي و يا حتي دولت
ميتواند چنين تجمعي از سراسر دنيا و همه قارههاي جهان با حضور اين تعداد از شخصيتهاي
مطرح و تراز اول تشكيل دهد كه باوجود همه اختلافات و ديدگاههاي متفاوت و گرايشهاي
گوناگون فكري روي يك نقطه مشترك و يك آرمان مهم مثل جنگ عليه بنيادگرايي و رژيم به
توافق برسند. كه اين نقطه مشترك دست بر قضا همان مشكل اصلي و تهديد يك جهان هم باشد.
ديگر از اين كرامت بالاتر چه ميخواهيد؟ نكند انتظار راه رفتن بر روي آب يا طي الارض
داريد؟!
...يكي
به نزديک شيخ بل عباس قصاب درآمد . از وي طلب كرامات كرد. شيخ گفت... عالمي را روي
به ما آورد تا از خراباتها ميآيند و از ظلمها بيزار ميشوند و توبه ميكنند و نعمتها
فدا ميكنند و از اطراف عالم سوختگان ميآيند و از ما او را ميجويند. كرامت بيش از
اين چه بود؟!
...
واقعاً كدام انسان آزادهاي در جهان است كه هرساله اين گرد همآيي از
طرف سازمان ما را ببيند و غرق شگفتي نشود و در دلش هزار بار مقاومت مردم ايران و سمبل
و شاخص آن خواهر مريم را تحسين نكند؟! هرسال بهتر و باشكوهتر از سال قبل. نهتنها
خبري از كهنگي و يكنواختي نيست بلكه هر بار گويا بشريت، بيشتر بهدرستي اين آرمان پي
ميبرد و تشنهتر و نيازمندتر ميشود. در اين گردهمايي آرماني و عاشقانه خبري از تكرار
نيست. بقول عرفا«لا تكرار في التجلي». هرچه هست تجلي و ظهور است. مثل روز و شب، مثل
نسيم، مثل نماز، مثل تعهد و سوگند وفا، مثل چشمك ستارهها و مثل بهار و طراوت و سبزي
و زايندگي و تجدد. يك نو شدن و جوانگرايي دائمي است. آن درخت ثابت قرآني است كه هرسال
شاخهها و شكوفههاي جديدي ميدهد و بالا و بالاتر ميرود و درعينحال همزمان ثمرات
و بركاتش دائمي است، روزانه در اخبار و شيپورهاي پيروزي سيماي آزادي بازتاب دارد و
نويد محقق شدن محتوم آرمان آزادي مردم ايران و منطقه و جهان را ميدهد.
بقول خواجه عبدالله انصاري: اين آن درخت است كه رب العالمين گفت و جاي
ديگر از آن خبر داد كه «اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حين به اذن ربها»
ثمره اين درخت نه چون ثمره ديگر درختان است كه از سال تا به سال يکبار ميوه آرد بلكه
اين درخت هر ساعتي بلكه هرلحظهاي نو ميوهاي آرد هريکي به رنگي ديگر و به طعمي ديگر
و بويي ديگر. حلاوت عابدان از بار اين درخت است، سور دل مريدان از بار اين درخت است،
صفاء وقت عارفان از بار اين درخت است...
در گردهمايي پاريس كه همه ساله بهترين نيازمندان و دردمندان جهان و قبلهگاه
آزادهترين و پاکترين شخصيتها و سياستمداران جهان است، همه باهم همچون عرفا جاروي
«لا» به دست گرفته و با شعار (مرگ بر اصل ولايتفقيه) همه آنچه غير از حاكميت مردم
است را نفي ميكنند تا تنها «الا» و جايگزين رژيم جهل و جنايت آخوندي را در آرم و آرمان
زيباي سازمان ما متبلور كنند.
لبيك عاشقان به از احرام حاجيان كايناست سوي كعبه و آناست سوي دوست
كعبه كجا برم، چه برم راه باديه كعبه است كوي دلبر و قبله است روي دوست
ما اعضاي سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران در زندان ليبرتي به همه ايرانيان
و هواداران و اشرف نشانان فراخوان ميدهيم صداي ما و صداي زندانيان اوين و گوهردشت
و كرج و ديزل آباد و كارون و بند 4 و بند 12و همه بندها و سلولهاي انفرادي باشند.
بسياري از خواهران و برادران شما در سياهچالهاي اين حكومت پابهگور به خاطر شما و
آرمان شما مقاومت مي كنند، چشم به شما دارند تا اين باز نيز با حداكثر جمعيت و بيشترين
حضور در مداري بالاتر، صداي آزاديخواهي و آرمانگرايي مردم ايران را به گوش همه جهانيان
برسانيد و از قول آنان با همه آزادگان و جوانمردان عالم تجديد پيمان كنيد.
ميگويند در زمان پيامبر همه در يك ظرف بزرگ غذا ميخوردند و هر چه جمعيت
حين غذا خوردن بيشتر بود آن حبيب محبوب و آن قله معرفت و توحيد بيشتر صفا ميكرد و
ميگفت: هرچند دست در كاسه بيشتر، بركت بيشتر! خدا تعداد شمارا هرچه بيشتر كند، خدا
يكيتان را هزار كند، خدا عوضتان دهد، دست حق يار و ياورتان باد.
جمال و قد و بالاي همه كادرها و اعضاي سازمان در همه جهان ... ايشاناند
كه مصطفي (ع) ايشان را برادران خواند و گفت واشوقاه الي لقاء اخواني،
صفاي دل همه اشرف نشانان و هواداران كه نان اين جهان ميخورند و كار آن
جهان ميكنند.
-----------------------
توضيح:
بحث آرمانگرايي صرفنظر از موضوع گردهمايي پاريس از عميقترين بحثهاي
خواهر مريم است كه اين بنده بهبهانه و بهاسم «وام گرفتن ايده» جوهر و مضمون اصلي
آنرا گرفته و با اضافه و كم كردن مطالبي چند ـ رندانه ـ كاشي خودم را بر سر در موضوع
چسباندم!
ولي اطمينان دارم كه آن كريم دائم العطاء با منطق پرداخت يکسويه خود
و آن دل دريايياش جسارت اين مريد شوريده را بهپاي علاقهمندي يك نوآموز گذاشته و
با بزرگواري غمض عين خواهد كرد.
من نيز در روز قريبي كه او را ببينم، پيشدستي كرده و نيازمندانه بهپايش
افتاده و از قول خاقاني برايش خواهم خواند:
مرا حق از پي مدح تو در وجود آورد تو نيز تربيتم ده كه دارم استحقاق
رحمان. ش
خرداد 94
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر