يادواره اي از نبردهاي حماسي 12 و 19 ارديبهشت 61 و قهرمانان فراموشـي ناپذيرش |
روز دوازدهم ارديبهشتماه سال61 برگي ديگر از كارنامة
انقلاب و مقاومت خلق قهرمان ايران در عرصة نبردي حماسي و مقدس با خون پاك دههاتن
از مجاهدين خلق آذين يافت و ديگربار بر مرگ محتوم رژيم ضدبشري خميني گواهي
داد. چندروز بعد در راستاي اين خونهاي پاك كه بر سكوي ايستادگي و شرف يكخلق درزنجير
فروريخته بود، بازهم خونهاي پاك شماري ديگر از مجاهدين ـشهيدان قهرمان
19ارديبهشت61ـ بر زمين فروريخت و دجال ضدبشر در رسانههاي جمعي خود «طبل
شاديانه» كوبيد و براي هزارمينبار تكرار كرد كه «كار مجاهدين بهپايان رسيده» و
گمان برد كه تاج و تخت پليدش از زوال نجات يافته است. اما هنوز پژواك زوزههاي
دژخيمان خاموش نگشته بود كه خروش ظلمتشكن و آتش شبسوز مسلسلهاي مجاهدين در فضاي
ميهن طنين افكند و پيام داد كه: نبرد همچنان ادامه خواهد يافت. در امتداد شعلة
سرخ باروت و در امتداد خشم و نفرت مقدس خلقي كه دليرترين، آگاهترين و پاكترين
فرزندان خود را به نبرد فرمان داده است. بازتاب حماسة فراموشيناپذير 12ارديبهشت،
در شبهايي كه خميني با پخش برخي ندامتهاي تلويزيوني ميخواست جو رعب و تسليم را
حاكم كند، صحنة رشادت و قهرماني و پاكبازي و عزم استوار خلق قهرمان و رشيدترين
فرزندانش بود و مردم ايران را رودرروي خميني دژخيم غرق سربلندي و افتخار كرد. و
نبرد ادامه يافت. سالها گذشت، مجاهدين از هفتدرياي آتش و خون گذشتند، واحدهاي
نظامي شهري بهيكانهاي توانمند ارتش آزاديبخش تبديل شدند و زهر آتشبس را بهحلقوم
خميني ريختند. خميني مرد و رژيم بازماندهاش زهر خورد ورژيمي بيدنباله و بيآينده
و محكوم به سقوط از او به جاي ماند. در مقابل، مجاهدين و مقاومت ايران اعتلا
يافتند و روبهشكوفايي و رشد گذاشتند. و امروز زهر اتمي و جامهاي زهر ديگر را يكي
پس از ديگري به حلقوم ولي فقيه طلسم شكسته ريخته و مي ريزند تا اين ننگ تاريخ
ايران را براي هميشه درزباله دان تاريخ مدفون كننند. در سالروز اين حماسه بزرگ
نگاهي داريم به گزارشات و رويدادهاي غرورانگيز 12 و 19 ارديبهشت درپايگاههاي
مجاهدين درتهران بزرگ
كانون اصلي مقاومت
اوج درگيريها و كانون اصلي مقاومت در پايگاه فرمانده والامقام محمد ضابطي (واقع در كامرانيه) بود. در آن پايگاه و در ركاب «محمد»، مجاهدين قهرماني چون: قاسم باقرزاده، حميد جلالزاده، نصرت رمضاني، سوسن ميرزايي، پري يوسفي، زكيه محدث، احمد كلاهدوز، هادي تواناييانفرد، فاطمه (تاجي) مهدويكرماني، اقدس تقوي، امير آقبابا نيز ميجنگيدند. آنان ساعتها دليرانه جنگيدند و دربرابر چشمان مردم آنچنان صحنههاي پرشوري آفريدند كه هرگز از خاطرهها نميرود. بهمناسبت سالروز اين حماسة درخشان، و بهمنظور بزرگداشت شهيدان والامقام آن، يكي از گزارشهايي كه صحنههايي از آن روز را تصوير ميكنند، بازگو ميكنيم. اين گزارش توسط يكي از خواهران مجاهد كه در پايگاهي در حوالي محل درگيري مستقر بوده و خود در ميان مردم صحنههايي از آن روز را نظاره كرده، نوشته شده است:
گزارش صحنه درگيري از زبان يك شاهد
«…از صبح پشت "صامت"(شنود بيسيم مزدوران دادستاني و كميتهچيهاي جنايتكار) بودم. ساعت يازده بود كه پيامي در "صامت" شنيدم و چرتم پاره شد. مركز منطقة يك با "دادستاني اوين" تماس ميگرفت و راجع به "مورد"ي با او حرف ميزد. بعد از آنهم به ستادهاي "منطقة يك" پيام داده شد: برادران امروز برنامه داريم،آماده باشيد. بعد ستادها با واحدهايشان تماس گرفتند و پيام مركز ستاد را دادند و از واحدها خواستند كه هرچه سريعتر به ستادهاي خود مراجعه كنند و بعد صدايي به خنده بلند شد: "قربون امام"! ظاهراً ضحاك جماران خون ميخواست. بايد هرچه سريعتر به او خون برسد! آنهم خون پاكترين و رشيدترين فرزندان اين ميهن. در آن روز هوا هم با روزهاي قبل فرق داشت با اينكه رو به تابستان ميرفت ولي خنك بود. پس از شنيدن پيامها فكر كردم شايد "مورد" پايگاه ما باشد؛ بنابراين سريعاً آماده شديم تا بهموقع، عكسالعمل مناسب را انجام دهيم. براي اطمينان كامل و نيز تحقيقات لازم بهگشت در اطراف پايگاه پرداختم، خبري نبود. دوباره برگشتم و "صامت" را روشن كردم. ساعت يكبعدازظهر بود كه صداي "صامت" را شنيدم: ـ برادران ديگه پشت شبكه كسي پيام نفرسته. از اين بهبعد شبكه قطع ميشه. در اينموقع "حسن" از راه رسيد، پرسيدم: ـ بيرون چه خبر؟ گفت: بهنظرم غيرعادي آمد. چندواحد گشتي توي خيابان بودند. گفتم: امروز خبريه، بايد هم خيلي مهم باشد چون انرژي زيادي روي آن گذاشتهاند. بعد از تقسيم مسئوليتها قرار شد برادر دوازدهسالهام در جاي امني قرار بگيرد تا در موقع درگيري، آسيب نبيند. در همين حال صداي تكتير كلتي بلند شد و بلافاصله رگبار تيربار، سكوت منطقه را درهم شكست. با اين صدا همة مردم سراسيمه بيرون آمدند. كمكم محل شلوغ ميشد و مردم داشتند بهكوچة محل حادثه نزديك ميشدند كه يك بيوك آبيرنگ با 4سرنشين مسلح به ژ3 كه ظاهراً هماهنگكنندة واحدها بود با بلندگو اعلام كرد: از اهالي ميخواهيم سريع محل را ترك كنند و به خانههايشان برگردند.
درگيري در منظريه، كامرانيه و فرمانيه به همان شدت ادامه داشت. ساعت 6.5 دوباره سروكلة آمبولانس پيدا شد. دوباره چندتا جسد ديگه! و پايگاهي را از دوكوچه قبل بسته و محاصره كرده بودند. راهها و تمام پشتبامها را قرق كرده بودند و اجازة هيچ ترددي را نميدادند. حتي به اهل كوچه. يكي ميگفت: "اول صداي شليك كلت آمد و بعدش هم صداي تيربار. دوتا از مجاهدين توانستند محاصره را بشكنند ولي در آخرين لحظه پاسدارهاي جلاد آنها را زدند". من هنوز بين جمعيت بودم. احساس عجيبي داشتم. بغض گلويم را گرفته بود، در عينحال احساس غرور ميكردم. احساس غرور از اينكه همرزمانم آنطور دليرانه مقاومت ميكردند، بچههايي كه آنطور با سلاح سنگين مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند. چندتا از دخترهاي جوان محل هم كنار هم ايستاده بودند و پچپچ ميكردند. يكي ميگفت:توي خونه بنزين داريم. كوكتل هم بلدم درست كنم. پسر هفتسالهيي كه آنجا بود گفت: من جلو ماشين پاسدارا ايستاده بودم كه يك پاسدار از بيسيمچي پرسيد انبار اسلحه رسيد يا نه؟ و مأمور بيسيم با عصبانيت جواب داد: آره رسيده و بعد با دستش به وانت سربستة كنار خيابان اشاره كرد. دختر جوان افزود: ما كه كاري براي مجاهدين نميتوانيم انجام بدهيم. حداقل برويم و انبار اسلحه را آتش بزنيم. كمكم داشت غروب ميشد. با همان شدت از نقاط ديگر هم صداي درگيري ميآمد. ناگهان با صداي انفجار مهيبي دود غليظي از ساختمان ـپايگاهـ واقع در منظريه بلند شد و بعد درگيري بهكلي قطع شد. مزدوران خميني كه ديگر قادر به دادن تلفات بيشتر نبودند، سرانجام با آر.پي.جي آن پايگاه را مورد حمله قرار دادند. ولي هنوز چندي نگذشته بود كه دوباره صداي رگبار مسلسلي بلند شد. گويا هنوز يك نفر زنده بود و خودش را بهسلاحش رسانده و ميجنگيد. يكه و تنها روي پشتبام، و در كنار اجساد همرزمانش، تنهاي تنها، درحاليكه پاسداران جنايتكار بيوقفه بهسويش شليك ميكردند زير خانة عنكبوتي جلاد جماران تا آخرين نفس ميجنگيد. مزدوران خميني براي اينكه تغييري در فضاي حاكم بهوجود بياورند، باقيماندة اجساد پاسداران را روي دست گرفته و اللهاكبر ميگفتند ولي براي عوامفريبي ديگر خيلي دير شده بود، خيلي دير. از 30خرداد كه يك اتمام حجت تاريخي با خميني جلاد بود ماهها سپري شده و مردم، دشمن ضدبشري را بهخوبي تشخيص ميدادند.
ساعت9.5 درگيري فرمانيه بهپايان رسيد. مردم تا ساعت11 توي كوچهها بودند. زني كه پسرش پاسدار بود، ميگفت: به ما اجازه دادند كه برويم و خانهها را ببينيم. اجساد مجاهدين مثل ذغال شده بود. آخر اين جوانها چه كردهاند كه اينطوري بايد به خاك و خون كشيده شوند. اميدوارم روزي خدا انتقام اين خونهاي بهناحقريختهشده را بگيرد. پسرم ميگفت 17پاسدار در منظريه و 34نفر در فرمانيه كشته شدهاند…»
در خيابان ستارخان
در خيابان ستارخان نيز همزمان با درگيري پايگاه كامرانيه، مجاهدين قهرمان حميد خادمي، حسن رحيمي، حسن صادق، فرشته ازهدي، مهين ابراهيمي، معصومه ميرمحمد و مادر مجاهد ايران بازرگان و تعداد ديگري از مجاهدين دربرابر پاسداران خميني بهمقابله برخاسته بودند. شكوه صحنههاي نبرد در خيابان ستارخان نيز تمامي مردم را در حيرت و خشم و نفرت از جلادان خميني فروبرده بود. شكوه مقاومت مجاهدين قهرماني كه با فريادهاي مرگ بر خميني و شليكهاي مداوم، آخرين دقايق حيات خود را ميگذراندند، شكوه نبرد مادري 60ساله كه در كنار فرزندانش، با سرب مذاب و در دود باروت وفاداري عنصر مجاهد را بهخلق و انقلاب تصوير ميكرد، شكوه خونهايي كه بر خاك ميريختند تا شرف يكخلق برخاك نريزد و شكوه اسلام انقلابي و رهاييبخش مجاهدين جاودانه شود.
نبرد يك شيرزن مجاهد با انبوه پاســداران خميني
در نارمك نيز در همان روز پايگاه ديگري از مجاهدين مورد حمله قرار گرفت. در اين پايگاه تنها يك شيرزن مجاهد، خديجه مسيح (مصباح) حضور داشت كه يكتنه با آتش مسلسل خود بهحملات گرگهاي هار خميني كه از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ ميگفت. اين شيرزن قهرمان مجاهد در آن روز آنچنان دلير و بيباك جنگيد و چنان با آتش مسلسل خود بهحملات پاسداران ارتجاع پاسخ گفت كه پاسداران فكر ميكردند با تعداد زيادي از مجاهدين سروكار دارند، بنابراين هرلحظه نيروهاي تازهتري را براي حمله و هجوم بسيج كردند. اما هنگامي كه در پايان نبرد تنها يك جسم بيجان، پيكر سوراخسوراخ و خونين خديجه را از پايگاه خارج كردند؛ حقيقت روشن شد و جلادان خميني زبونانه سعي كردند هرچه زودتر پيكر بيجان خديجه را ازبرابر چشمان حيرتزدة مردم دور كنند تا شايد بررسواييها و ددمنشيهاي خود پرده بيفكنند.
آخرين تماس تلفني مجاهد شهيد مهين خياباني
مجاهد خلق مهين خياباني، خواهر سردار شهيد خلق «موسي» نيز در زمرة شهيدان 12ارديبهشت بود. در پايگاهي ديگر، مجاهدان قهرمان مهين خياباني و تقي اوسطي تا آخرين نفس و تا آخرين گلوله جنگيدند و بهشهادت رسيدند. مجاهد شهيد مهين خياباني در آخرين دقايق زندگي به خانة يكي از نزديكانش تلفن زد و جريان حملة پاسداران و وضعيت خود را تشريح كرد. اين دومجاهد دلير پس از ساعتها مقاومت، در شعلههاي آتشي كه از انفجار گلولههاي آر.پي.جي برخاسته بود، پروانهوار سوختند و بهشهادت رسيدند، بهطوريكه مزدوران رژيم تا هفتهها بعد نتوانستند هويت اين دو قهرمان مجاهد را بهدست آورند.
در 21متري جي، كوچة رازيانه نيز مقاومت قهرمانانة ديگري همزمان با ديگر نقاط تهران ادامه داشت. در اين پايگاه مجاهد خلق سعيد منبري همراه با 4مجاهد دلير ديگر در زير رگبار وحشيانة مزدوران، آخرين گلولههاي خود را بهسوي دشمن ضدبشري شليك ميكردند و سرانجام در پايان و در هنگامي كه پاسداران به حريم پايگاه ويرانشدة مجاهدين پاي نهادند چيزي جز پنج پيكر بيجان بهدست نياوردند…
قهرمانان 19ارديبهشت
چند روز بعد در روز نوزدهم ارديبهشتماه، پايگاهي كه مجاهد شهيد فاضل مصلحتي بههمراه تني چند از همرزمان مجاهدش از جمله: مهري خانباني زهرا طباطبايي، بهرام قاسمي، فاطمه ابوالحسني، حميد لولاچيان، حسين كلكتهچي و… در آن حضور داشتند مورد تهاجم قرار گرفت. طي يك درگيري خياباني نيز مجاهدين قهرمان حسين جليليپروانه، مريم شفايي، علي انگبيني و… دربرابر پاسداران ضدخلقي قهرمانانه بهنبرد برخاستند و سرانجام خون خود را نثار راه آزادي نمودند.
حماسة سهشيرزن قهرمان
صبح روز 19ارديبهشت، مزدوران تادندان مسلح رژيم، يكي ديگر از پايگاههاي مجاهدين را در فلكة سوم تهرانپارس محاصره كردند و بيمحابا و بدون هرگونه اخطاري بهگلوله بستند. آخر آنها در روزهاي قبل حين جنگ نابرابرشان با مجاهدين درسها گرفته و فهميده بودند كه مجاهد خلق تا آخرين گلوله اش را شليك ميكند و در پايان اجازه نميدهد كه جز جسد بيجانش چيزي بهدست مزدوران بيفتد. لحظات درگيري و شمهيي از آنچه را كه در اين پايگاه اتفاق افتاده بود، يك روز بعد، يكي از برادران مجاهد طي گفتگو با اهالي محل بهدست آورده بود. اما چگونگي درگيري را فرماندة دلير پايگاه، كه توانسته بود حلقة محاصره را بشكند و از برابر ديدههاي خيرة پاسداران عبور كند، نقل كرده است. در اين پايگاه برادر مجاهد بهروز اسداللهزاده و شيرزنان قهرمان، فرمانده اكرم خراساني، فائزة بهاري جوان و نائمة عمرانيان حضور داشتند. اولين رگبارها شيشهها و پنجرهها را درهم شكست و بهروز قهرمان را بهخاك افكند. بهروز در اثر اصابت چند گلوله در همان لحظات اول بهشهادت رسيد. اما فرماندة توانمند و جسور پايگاه، يعني اكرم قهرمان، كه با فاصلة چند متر در كنار او ايستاده بود، از اولين رگبار در امان ماند تا سازماندادن يك نبرد قهرمانانه درسي بهمزدوران بزدل آخوندها بدهد كه هرگز فراموش نكنند. اكرم بلافاصله دستبهكار شد، محل استقرار و زاوية آتش مجاهدين قهرمان فائزة بهاري و نائمة عمرانيان را تعيين كرد و خودش با آمدن بهكنار پنجره، با يك برآورد سريع از وضعيت، تاكتيكهاي مناسب را اتخاذ كرد. حدود يكساعت پس از آغاز نبرد، در حاليكه تعدادي از پاسداران كشته يا زخمي شده بودند و گلولههايي كه از دهها سلاح شليك ميشدند بهطور مرتب بردروديوار اتاقهاي پايگاه كه در طبقة دوم قرار داشت فرود ميآمدند، اكرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس از چند دقيقه فائزه كه با سلاح ژ3 شليك ميكردند، بهشليك پايان دهند، سپس آنها را بهپشت ديوار در زير پنجرهيي كه بهخيابان مشرف بود، فراخواند و گفت كه نارنجكهاي قوي دستساز را آماده كنند. (در اين پايگاه حدود 40نارنجك قوي دستساز كه هركدام قدرت انفجار و پرتاب تركش بهاندازة 3نارنجك تدافعي، معروف به40قطعه را داشتند، وجود داشت كه قرار بود، بين تعدادي از واحدها توزيع شوند). فرمانده كودن پاسداران بهتصور اينكه همة مجاهدين موجود در پايگاه بهشهادت رسيدهاند، فرمان هجوم و وارد شدن بهداخل پايگاه را صادر ميكند. حدود 30پاسدار در جلو در خانه جمع ميشوند، ولي با اشارة اكرم، در عرض 15ثانيه، چندين نارنجك بزرگ از بالا روي سر مزدوران فرود ميآيند، لـحظاتي بعد صداي چندين انفجار پيدرپي منطقه را ميلرزاند. چند دقيقة بعد، صداي لرزان فرماندة مزدوران در بيسيم بهگوش ميرسد كه تقاضاي آمبولانس و نيروي كمكي ميكند، حدود 20پاسدار كه كشته و زخمي شدهاند، در پيادهرو، جلو در ساختمان رويهم ريختهاند، اكرم قهرمان با دو شيرزن همرزمش وداع ميكند و در حاليكه سلاح يوزي در دست دارد، خود را بهدر خروجي ساختمان ميرساند. از ساختمان خارج ميشود و با يك رگبار كوتاه همة مزدوران را زمينگير ميكند. سپس با كمال آرامش در حالي كه بهمردمي كه در محل حضور داشتند، لبخند وفاداري ميزند، با پيچيدن در اولين كوچه از چشم مزدوران پنهان ميشود. يكي از اهالي محل كه شاهد قهرماني اين شيرزن مجاهد خلق بوده، بهسرعت خود را بهاو ميرساند و با خودرو شخصياش او را از منطقه خارج ميكند. مجاهد قهرمان، فرماندة دلير اكرم خراساني،چند ماه بعد در يك درگيري نابرابر ديگر در شهر تبريز بهشهادت ميرسد تا ستارهيي شود كه تا ابد در كهكشان شهيدان بدرخشد. برادري كه روز پس از اين حماسه با اهالي محل گفتگو كرده بود، نوشته است كه مردم منطقه در اينجا و آنجا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشادهرويي اكرم سخن ميگفتند. از اين پس نبرد ميان دوشيرزن، فائزه و نائمه با انبوه پاسداراني كه با دهها مزدور تازهنفس تقويت شده بودند، تا حدود سهساعت ادامه مييابد. پاسداران كه آتش قهر مجاهدين را چشيده بودند، اينبار حمله را با آر.پي.جي شروع ميكنند. شليك موشكهاي متعدد آر.پي.جي، قسمتهايي از پايگاه را بهآتش ميكشد، فائزه و نائمه بار ديگر با استفاده از اين فرصت، تاكتيكي را كه از اكرم فراگرفته بودند، تكرار ميكنند و تعداد ديگري از پاسداران را بهسزاي جناياتشان ميرسانند. مجاهديني كه در آن لحظات بهبيسيم مزدوران گوش ميدادند، پس از حدود 5ساعت كه از درگيري گذشته بود، صداي فرمانده پاسداران را ميشنوند كه از يكي از مراكز بهپاسداران حاضر در محل ميگويد ديگر كافي است، اينقدر آر.پي.جي شليك نكنيد. اما ظاهراً كينة حيواني پاسداراني كه تعدادي از همكاران جلادشان را ازدست دادهاند، پاياني ندارد. شليك آر.پي.جي ادامه مييابد تا اينكه باز صداي همانمزدور در بيسيم شنيده ميشود كه ميگويد:هركس آر.پي.جي شليك كرد،اسمش را يادداشت كند. يكي از اهالي محل ميگفت: وقتي شليك از داخل خانه قطع شد و پاسداران وارد شدند، ما تصور ميكرديم كه حداقل 10نفر در آن بودهاند، اما با كمال تعجب ديديم كه اجساد دوزن قهرمان را بيرون آوردند. همة مردم بهپاسداران لعنت ميكردند و به مجاهدين قهرماني كه جانشان را فدا كردبودند، درود ميفرستادند
كانون اصلي مقاومت
اوج درگيريها و كانون اصلي مقاومت در پايگاه فرمانده والامقام محمد ضابطي (واقع در كامرانيه) بود. در آن پايگاه و در ركاب «محمد»، مجاهدين قهرماني چون: قاسم باقرزاده، حميد جلالزاده، نصرت رمضاني، سوسن ميرزايي، پري يوسفي، زكيه محدث، احمد كلاهدوز، هادي تواناييانفرد، فاطمه (تاجي) مهدويكرماني، اقدس تقوي، امير آقبابا نيز ميجنگيدند. آنان ساعتها دليرانه جنگيدند و دربرابر چشمان مردم آنچنان صحنههاي پرشوري آفريدند كه هرگز از خاطرهها نميرود. بهمناسبت سالروز اين حماسة درخشان، و بهمنظور بزرگداشت شهيدان والامقام آن، يكي از گزارشهايي كه صحنههايي از آن روز را تصوير ميكنند، بازگو ميكنيم. اين گزارش توسط يكي از خواهران مجاهد كه در پايگاهي در حوالي محل درگيري مستقر بوده و خود در ميان مردم صحنههايي از آن روز را نظاره كرده، نوشته شده است:
گزارش صحنه درگيري از زبان يك شاهد
«…از صبح پشت "صامت"(شنود بيسيم مزدوران دادستاني و كميتهچيهاي جنايتكار) بودم. ساعت يازده بود كه پيامي در "صامت" شنيدم و چرتم پاره شد. مركز منطقة يك با "دادستاني اوين" تماس ميگرفت و راجع به "مورد"ي با او حرف ميزد. بعد از آنهم به ستادهاي "منطقة يك" پيام داده شد: برادران امروز برنامه داريم،آماده باشيد. بعد ستادها با واحدهايشان تماس گرفتند و پيام مركز ستاد را دادند و از واحدها خواستند كه هرچه سريعتر به ستادهاي خود مراجعه كنند و بعد صدايي به خنده بلند شد: "قربون امام"! ظاهراً ضحاك جماران خون ميخواست. بايد هرچه سريعتر به او خون برسد! آنهم خون پاكترين و رشيدترين فرزندان اين ميهن. در آن روز هوا هم با روزهاي قبل فرق داشت با اينكه رو به تابستان ميرفت ولي خنك بود. پس از شنيدن پيامها فكر كردم شايد "مورد" پايگاه ما باشد؛ بنابراين سريعاً آماده شديم تا بهموقع، عكسالعمل مناسب را انجام دهيم. براي اطمينان كامل و نيز تحقيقات لازم بهگشت در اطراف پايگاه پرداختم، خبري نبود. دوباره برگشتم و "صامت" را روشن كردم. ساعت يكبعدازظهر بود كه صداي "صامت" را شنيدم: ـ برادران ديگه پشت شبكه كسي پيام نفرسته. از اين بهبعد شبكه قطع ميشه. در اينموقع "حسن" از راه رسيد، پرسيدم: ـ بيرون چه خبر؟ گفت: بهنظرم غيرعادي آمد. چندواحد گشتي توي خيابان بودند. گفتم: امروز خبريه، بايد هم خيلي مهم باشد چون انرژي زيادي روي آن گذاشتهاند. بعد از تقسيم مسئوليتها قرار شد برادر دوازدهسالهام در جاي امني قرار بگيرد تا در موقع درگيري، آسيب نبيند. در همين حال صداي تكتير كلتي بلند شد و بلافاصله رگبار تيربار، سكوت منطقه را درهم شكست. با اين صدا همة مردم سراسيمه بيرون آمدند. كمكم محل شلوغ ميشد و مردم داشتند بهكوچة محل حادثه نزديك ميشدند كه يك بيوك آبيرنگ با 4سرنشين مسلح به ژ3 كه ظاهراً هماهنگكنندة واحدها بود با بلندگو اعلام كرد: از اهالي ميخواهيم سريع محل را ترك كنند و به خانههايشان برگردند.
درگيري در منظريه، كامرانيه و فرمانيه به همان شدت ادامه داشت. ساعت 6.5 دوباره سروكلة آمبولانس پيدا شد. دوباره چندتا جسد ديگه! و پايگاهي را از دوكوچه قبل بسته و محاصره كرده بودند. راهها و تمام پشتبامها را قرق كرده بودند و اجازة هيچ ترددي را نميدادند. حتي به اهل كوچه. يكي ميگفت: "اول صداي شليك كلت آمد و بعدش هم صداي تيربار. دوتا از مجاهدين توانستند محاصره را بشكنند ولي در آخرين لحظه پاسدارهاي جلاد آنها را زدند". من هنوز بين جمعيت بودم. احساس عجيبي داشتم. بغض گلويم را گرفته بود، در عينحال احساس غرور ميكردم. احساس غرور از اينكه همرزمانم آنطور دليرانه مقاومت ميكردند، بچههايي كه آنطور با سلاح سنگين مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند. چندتا از دخترهاي جوان محل هم كنار هم ايستاده بودند و پچپچ ميكردند. يكي ميگفت:توي خونه بنزين داريم. كوكتل هم بلدم درست كنم. پسر هفتسالهيي كه آنجا بود گفت: من جلو ماشين پاسدارا ايستاده بودم كه يك پاسدار از بيسيمچي پرسيد انبار اسلحه رسيد يا نه؟ و مأمور بيسيم با عصبانيت جواب داد: آره رسيده و بعد با دستش به وانت سربستة كنار خيابان اشاره كرد. دختر جوان افزود: ما كه كاري براي مجاهدين نميتوانيم انجام بدهيم. حداقل برويم و انبار اسلحه را آتش بزنيم. كمكم داشت غروب ميشد. با همان شدت از نقاط ديگر هم صداي درگيري ميآمد. ناگهان با صداي انفجار مهيبي دود غليظي از ساختمان ـپايگاهـ واقع در منظريه بلند شد و بعد درگيري بهكلي قطع شد. مزدوران خميني كه ديگر قادر به دادن تلفات بيشتر نبودند، سرانجام با آر.پي.جي آن پايگاه را مورد حمله قرار دادند. ولي هنوز چندي نگذشته بود كه دوباره صداي رگبار مسلسلي بلند شد. گويا هنوز يك نفر زنده بود و خودش را بهسلاحش رسانده و ميجنگيد. يكه و تنها روي پشتبام، و در كنار اجساد همرزمانش، تنهاي تنها، درحاليكه پاسداران جنايتكار بيوقفه بهسويش شليك ميكردند زير خانة عنكبوتي جلاد جماران تا آخرين نفس ميجنگيد. مزدوران خميني براي اينكه تغييري در فضاي حاكم بهوجود بياورند، باقيماندة اجساد پاسداران را روي دست گرفته و اللهاكبر ميگفتند ولي براي عوامفريبي ديگر خيلي دير شده بود، خيلي دير. از 30خرداد كه يك اتمام حجت تاريخي با خميني جلاد بود ماهها سپري شده و مردم، دشمن ضدبشري را بهخوبي تشخيص ميدادند.
ساعت9.5 درگيري فرمانيه بهپايان رسيد. مردم تا ساعت11 توي كوچهها بودند. زني كه پسرش پاسدار بود، ميگفت: به ما اجازه دادند كه برويم و خانهها را ببينيم. اجساد مجاهدين مثل ذغال شده بود. آخر اين جوانها چه كردهاند كه اينطوري بايد به خاك و خون كشيده شوند. اميدوارم روزي خدا انتقام اين خونهاي بهناحقريختهشده را بگيرد. پسرم ميگفت 17پاسدار در منظريه و 34نفر در فرمانيه كشته شدهاند…»
در خيابان ستارخان
در خيابان ستارخان نيز همزمان با درگيري پايگاه كامرانيه، مجاهدين قهرمان حميد خادمي، حسن رحيمي، حسن صادق، فرشته ازهدي، مهين ابراهيمي، معصومه ميرمحمد و مادر مجاهد ايران بازرگان و تعداد ديگري از مجاهدين دربرابر پاسداران خميني بهمقابله برخاسته بودند. شكوه صحنههاي نبرد در خيابان ستارخان نيز تمامي مردم را در حيرت و خشم و نفرت از جلادان خميني فروبرده بود. شكوه مقاومت مجاهدين قهرماني كه با فريادهاي مرگ بر خميني و شليكهاي مداوم، آخرين دقايق حيات خود را ميگذراندند، شكوه نبرد مادري 60ساله كه در كنار فرزندانش، با سرب مذاب و در دود باروت وفاداري عنصر مجاهد را بهخلق و انقلاب تصوير ميكرد، شكوه خونهايي كه بر خاك ميريختند تا شرف يكخلق برخاك نريزد و شكوه اسلام انقلابي و رهاييبخش مجاهدين جاودانه شود.
نبرد يك شيرزن مجاهد با انبوه پاســداران خميني
در نارمك نيز در همان روز پايگاه ديگري از مجاهدين مورد حمله قرار گرفت. در اين پايگاه تنها يك شيرزن مجاهد، خديجه مسيح (مصباح) حضور داشت كه يكتنه با آتش مسلسل خود بهحملات گرگهاي هار خميني كه از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ ميگفت. اين شيرزن قهرمان مجاهد در آن روز آنچنان دلير و بيباك جنگيد و چنان با آتش مسلسل خود بهحملات پاسداران ارتجاع پاسخ گفت كه پاسداران فكر ميكردند با تعداد زيادي از مجاهدين سروكار دارند، بنابراين هرلحظه نيروهاي تازهتري را براي حمله و هجوم بسيج كردند. اما هنگامي كه در پايان نبرد تنها يك جسم بيجان، پيكر سوراخسوراخ و خونين خديجه را از پايگاه خارج كردند؛ حقيقت روشن شد و جلادان خميني زبونانه سعي كردند هرچه زودتر پيكر بيجان خديجه را ازبرابر چشمان حيرتزدة مردم دور كنند تا شايد بررسواييها و ددمنشيهاي خود پرده بيفكنند.
آخرين تماس تلفني مجاهد شهيد مهين خياباني
مجاهد خلق مهين خياباني، خواهر سردار شهيد خلق «موسي» نيز در زمرة شهيدان 12ارديبهشت بود. در پايگاهي ديگر، مجاهدان قهرمان مهين خياباني و تقي اوسطي تا آخرين نفس و تا آخرين گلوله جنگيدند و بهشهادت رسيدند. مجاهد شهيد مهين خياباني در آخرين دقايق زندگي به خانة يكي از نزديكانش تلفن زد و جريان حملة پاسداران و وضعيت خود را تشريح كرد. اين دومجاهد دلير پس از ساعتها مقاومت، در شعلههاي آتشي كه از انفجار گلولههاي آر.پي.جي برخاسته بود، پروانهوار سوختند و بهشهادت رسيدند، بهطوريكه مزدوران رژيم تا هفتهها بعد نتوانستند هويت اين دو قهرمان مجاهد را بهدست آورند.
در 21متري جي، كوچة رازيانه نيز مقاومت قهرمانانة ديگري همزمان با ديگر نقاط تهران ادامه داشت. در اين پايگاه مجاهد خلق سعيد منبري همراه با 4مجاهد دلير ديگر در زير رگبار وحشيانة مزدوران، آخرين گلولههاي خود را بهسوي دشمن ضدبشري شليك ميكردند و سرانجام در پايان و در هنگامي كه پاسداران به حريم پايگاه ويرانشدة مجاهدين پاي نهادند چيزي جز پنج پيكر بيجان بهدست نياوردند…
قهرمانان 19ارديبهشت
چند روز بعد در روز نوزدهم ارديبهشتماه، پايگاهي كه مجاهد شهيد فاضل مصلحتي بههمراه تني چند از همرزمان مجاهدش از جمله: مهري خانباني زهرا طباطبايي، بهرام قاسمي، فاطمه ابوالحسني، حميد لولاچيان، حسين كلكتهچي و… در آن حضور داشتند مورد تهاجم قرار گرفت. طي يك درگيري خياباني نيز مجاهدين قهرمان حسين جليليپروانه، مريم شفايي، علي انگبيني و… دربرابر پاسداران ضدخلقي قهرمانانه بهنبرد برخاستند و سرانجام خون خود را نثار راه آزادي نمودند.
حماسة سهشيرزن قهرمان
صبح روز 19ارديبهشت، مزدوران تادندان مسلح رژيم، يكي ديگر از پايگاههاي مجاهدين را در فلكة سوم تهرانپارس محاصره كردند و بيمحابا و بدون هرگونه اخطاري بهگلوله بستند. آخر آنها در روزهاي قبل حين جنگ نابرابرشان با مجاهدين درسها گرفته و فهميده بودند كه مجاهد خلق تا آخرين گلوله اش را شليك ميكند و در پايان اجازه نميدهد كه جز جسد بيجانش چيزي بهدست مزدوران بيفتد. لحظات درگيري و شمهيي از آنچه را كه در اين پايگاه اتفاق افتاده بود، يك روز بعد، يكي از برادران مجاهد طي گفتگو با اهالي محل بهدست آورده بود. اما چگونگي درگيري را فرماندة دلير پايگاه، كه توانسته بود حلقة محاصره را بشكند و از برابر ديدههاي خيرة پاسداران عبور كند، نقل كرده است. در اين پايگاه برادر مجاهد بهروز اسداللهزاده و شيرزنان قهرمان، فرمانده اكرم خراساني، فائزة بهاري جوان و نائمة عمرانيان حضور داشتند. اولين رگبارها شيشهها و پنجرهها را درهم شكست و بهروز قهرمان را بهخاك افكند. بهروز در اثر اصابت چند گلوله در همان لحظات اول بهشهادت رسيد. اما فرماندة توانمند و جسور پايگاه، يعني اكرم قهرمان، كه با فاصلة چند متر در كنار او ايستاده بود، از اولين رگبار در امان ماند تا سازماندادن يك نبرد قهرمانانه درسي بهمزدوران بزدل آخوندها بدهد كه هرگز فراموش نكنند. اكرم بلافاصله دستبهكار شد، محل استقرار و زاوية آتش مجاهدين قهرمان فائزة بهاري و نائمة عمرانيان را تعيين كرد و خودش با آمدن بهكنار پنجره، با يك برآورد سريع از وضعيت، تاكتيكهاي مناسب را اتخاذ كرد. حدود يكساعت پس از آغاز نبرد، در حاليكه تعدادي از پاسداران كشته يا زخمي شده بودند و گلولههايي كه از دهها سلاح شليك ميشدند بهطور مرتب بردروديوار اتاقهاي پايگاه كه در طبقة دوم قرار داشت فرود ميآمدند، اكرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس از چند دقيقه فائزه كه با سلاح ژ3 شليك ميكردند، بهشليك پايان دهند، سپس آنها را بهپشت ديوار در زير پنجرهيي كه بهخيابان مشرف بود، فراخواند و گفت كه نارنجكهاي قوي دستساز را آماده كنند. (در اين پايگاه حدود 40نارنجك قوي دستساز كه هركدام قدرت انفجار و پرتاب تركش بهاندازة 3نارنجك تدافعي، معروف به40قطعه را داشتند، وجود داشت كه قرار بود، بين تعدادي از واحدها توزيع شوند). فرمانده كودن پاسداران بهتصور اينكه همة مجاهدين موجود در پايگاه بهشهادت رسيدهاند، فرمان هجوم و وارد شدن بهداخل پايگاه را صادر ميكند. حدود 30پاسدار در جلو در خانه جمع ميشوند، ولي با اشارة اكرم، در عرض 15ثانيه، چندين نارنجك بزرگ از بالا روي سر مزدوران فرود ميآيند، لـحظاتي بعد صداي چندين انفجار پيدرپي منطقه را ميلرزاند. چند دقيقة بعد، صداي لرزان فرماندة مزدوران در بيسيم بهگوش ميرسد كه تقاضاي آمبولانس و نيروي كمكي ميكند، حدود 20پاسدار كه كشته و زخمي شدهاند، در پيادهرو، جلو در ساختمان رويهم ريختهاند، اكرم قهرمان با دو شيرزن همرزمش وداع ميكند و در حاليكه سلاح يوزي در دست دارد، خود را بهدر خروجي ساختمان ميرساند. از ساختمان خارج ميشود و با يك رگبار كوتاه همة مزدوران را زمينگير ميكند. سپس با كمال آرامش در حالي كه بهمردمي كه در محل حضور داشتند، لبخند وفاداري ميزند، با پيچيدن در اولين كوچه از چشم مزدوران پنهان ميشود. يكي از اهالي محل كه شاهد قهرماني اين شيرزن مجاهد خلق بوده، بهسرعت خود را بهاو ميرساند و با خودرو شخصياش او را از منطقه خارج ميكند. مجاهد قهرمان، فرماندة دلير اكرم خراساني،چند ماه بعد در يك درگيري نابرابر ديگر در شهر تبريز بهشهادت ميرسد تا ستارهيي شود كه تا ابد در كهكشان شهيدان بدرخشد. برادري كه روز پس از اين حماسه با اهالي محل گفتگو كرده بود، نوشته است كه مردم منطقه در اينجا و آنجا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشادهرويي اكرم سخن ميگفتند. از اين پس نبرد ميان دوشيرزن، فائزه و نائمه با انبوه پاسداراني كه با دهها مزدور تازهنفس تقويت شده بودند، تا حدود سهساعت ادامه مييابد. پاسداران كه آتش قهر مجاهدين را چشيده بودند، اينبار حمله را با آر.پي.جي شروع ميكنند. شليك موشكهاي متعدد آر.پي.جي، قسمتهايي از پايگاه را بهآتش ميكشد، فائزه و نائمه بار ديگر با استفاده از اين فرصت، تاكتيكي را كه از اكرم فراگرفته بودند، تكرار ميكنند و تعداد ديگري از پاسداران را بهسزاي جناياتشان ميرسانند. مجاهديني كه در آن لحظات بهبيسيم مزدوران گوش ميدادند، پس از حدود 5ساعت كه از درگيري گذشته بود، صداي فرمانده پاسداران را ميشنوند كه از يكي از مراكز بهپاسداران حاضر در محل ميگويد ديگر كافي است، اينقدر آر.پي.جي شليك نكنيد. اما ظاهراً كينة حيواني پاسداراني كه تعدادي از همكاران جلادشان را ازدست دادهاند، پاياني ندارد. شليك آر.پي.جي ادامه مييابد تا اينكه باز صداي همانمزدور در بيسيم شنيده ميشود كه ميگويد:هركس آر.پي.جي شليك كرد،اسمش را يادداشت كند. يكي از اهالي محل ميگفت: وقتي شليك از داخل خانه قطع شد و پاسداران وارد شدند، ما تصور ميكرديم كه حداقل 10نفر در آن بودهاند، اما با كمال تعجب ديديم كه اجساد دوزن قهرمان را بيرون آوردند. همة مردم بهپاسداران لعنت ميكردند و به مجاهدين قهرماني كه جانشان را فدا كردبودند، درود ميفرستادند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر