شریف بود و بزرگوار. متین و فروتن. که گفته اند: درخت هر چه پربارتر، سر به زیرتر. در مقابله با ظالمان دین فروش اما، سر بالا و سربلند، نستوه و استوار و پابرجا. اشرفی بود، اشرفی زیست و اشرفی گونه به دیار باقی شتافت.
به معنی واقعی کلمه انسان بود. از آن انسانهایی که از روحی زیبا و با شکوه برخوردارند که اگر غیر از این بود، نه می شد و نه می توانست که خالق اینهمه زیبایی و عظمت هنری خویش باشد.
در این وانفسایی که نان به نرخ روز خوردن، تبدیل به عادتی معمولی و عادی شده. در این روزگاری که چشم بر وجدان و شرافت بستن، بقای عمر ننگین را ضمانت می کند و در این دورانی که هنر تبدیل به کالایی برای فروش و نردبانی جهت بالا رفتن شده است. آری در این وانفسای نبرد نفس گیر و بس ناجوانمردانه و نابرابر بین حقیقت و دروغ و زیبایی و زشتی و نور و تاریکی، یکی مثل آندرانیک با آن سابقۀ درخشان و بی نقص و نقصان، با ردایی از شرف و وجدان و کوله ای از موسیقای ناب و دل انگیز آسمانی خویش، کفش و کلاه می کند و با خالص ترین فرزندان سرزمین اهورا همدل و همراه می شود و از زلالِ ناب و دلنشین زمزم هنر خویش، خستگان و تشنگان عطش زدۀ بیابانها و کوره راه های داغ و تفتیده راهِ رهایی و آزادی را سیراب و سرشار می نماید.
راستی! چقدر انسانیّت باید در تو اوج گرفته باشد که از آن جامعۀ پر زرق و برق به راحتی عبور کنی و اخم و طعنِ یاران و همکارانِ دیروز را به جان بخری و در حالیکه می توانی در میان همۀ سرها، سرترین باشی و مفتخر به رهبری کنسرت هاشان، آنگونه که با اشارۀ هر سرانگشتی شوری به پا کنی، به همۀ اینها پشت پا بزنی و سازت را نه برای کسب شهرت و ثروت، که برای نبردی نابرابر با هیولای ضدّ هنر کوک کنی و در این راستا بسازی و بنویسی و تنظیم کنی و بخوانی.
و توچه زیباتر می شوی آنگاه که با آنهمه هنر خدادادی به هنر مبارزه برای آزادی مردمی در بند و محروم نیز مسلح می شوی و راستی هنر اگر در خدمت آزادی، آنهم برای سرزمینی که نمایش ساز در رسانه هایش همچنان ممنوع است و سازها بارها بر سرنوازندگانش خرد شده اند و صدای زن را هنوز هم که هنوز است بر نمی تابند نباشد، پس به چه درد می آید؟!
نمی دانم اگر مرضیه ها، منوچهرها، عماد رامها و آندرانیکها و اندکی دیگر نبودند، جامعۀ هنری در فردای آزادی ایران چگونه می توانست روی پای خویش بایستد و قد راست کند و سر بالا بگیرد؟
استاد مسلم عشق! که زیبایی را به بهای عمر گرانبهای خویش به مردم میهنت تقدیم کردی و نتهای مقاومت را بر صفحۀ مبارزه ای عظیم و بی امان، تنظیم نمودی و سوار بر بالهای مواج امواج موسیقی خویش به اشرف و لیبرتی سر زدی و شرافت و انسان بودن را در کنسرتی عظیم در کنار اشرفیان رهبری کردی، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
خالق زیبائی های اعجازگونه، اسطورۀ راستین هنر در خدمت انسان، والای بلند مرتبه و بی حد و مرز در صداقت و رفاقت تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
حتما اشرفی ها که به تو خیلی نزدیک و تو به آنها خیلی نزدیکتر بودی هم همین حال و هوا و احساس را دارند. از دست دادن همرزمی چون تو برای هر مقاومت و جنبشی، سخت و طاقت فرسا و حتی جبران ناپذیر است.
فردا در اولین تپش تابش خورشید آزادی بر فراز آسمانِ آن میهن سرد و ماتم زده، از تو خواهیم گفت. از آنهمه بزرگواری و شرف. از بی حد و حساب انسانیّت و جوانمردی و از عشق بزرگ و بی نظیرت به ایران و مقاومت و مردمش. هر چند که در آن روز موسیقای آسمانی تو خود با مردم سخن خواهد گفت و در شادی و شور و شوقشان شریک و همراه خواهد شد.
سفر خوش ای مسافر شهر زمزمه های عشق و شور و مقاومت و ایستادگی.
یادت تا ابد در قلبهای تپنده برای آزادی، گرامی و جاودانه خواهد ماند.
آندرانیک، آسمانی شد
از فنا رَست و جاودانی شد
یارِ خوبانِ سرزمینِ شرف
شهره در شهر مهربانی شد
همدلی را چه خوب معنا کرد
هم نمونه به همزبانی شد
پاک و پاکیزه خالص و بی غش
اینچنین بود و آنچنانی شد
اسوه، اسطوره در سرای هنر
معنیِ نابِ زندگانی شد
در نبردی برای آزادی
لایق فتح و قهرمانی شد
از می نابِ عاشقی نوشید
زین سبب چهره ارغوانی شد
از خدا بود و سوی او برگشت
آندرانیک، آسمانی شد
روح و روانش شاد و همنشین زیبائی های آسمانی باد.
هادی مظفری
27 فوریه سال 2015 میلادی (8 اسفند سال 1393)
به معنی واقعی کلمه انسان بود. از آن انسانهایی که از روحی زیبا و با شکوه برخوردارند که اگر غیر از این بود، نه می شد و نه می توانست که خالق اینهمه زیبایی و عظمت هنری خویش باشد.
در این وانفسایی که نان به نرخ روز خوردن، تبدیل به عادتی معمولی و عادی شده. در این روزگاری که چشم بر وجدان و شرافت بستن، بقای عمر ننگین را ضمانت می کند و در این دورانی که هنر تبدیل به کالایی برای فروش و نردبانی جهت بالا رفتن شده است. آری در این وانفسای نبرد نفس گیر و بس ناجوانمردانه و نابرابر بین حقیقت و دروغ و زیبایی و زشتی و نور و تاریکی، یکی مثل آندرانیک با آن سابقۀ درخشان و بی نقص و نقصان، با ردایی از شرف و وجدان و کوله ای از موسیقای ناب و دل انگیز آسمانی خویش، کفش و کلاه می کند و با خالص ترین فرزندان سرزمین اهورا همدل و همراه می شود و از زلالِ ناب و دلنشین زمزم هنر خویش، خستگان و تشنگان عطش زدۀ بیابانها و کوره راه های داغ و تفتیده راهِ رهایی و آزادی را سیراب و سرشار می نماید.
راستی! چقدر انسانیّت باید در تو اوج گرفته باشد که از آن جامعۀ پر زرق و برق به راحتی عبور کنی و اخم و طعنِ یاران و همکارانِ دیروز را به جان بخری و در حالیکه می توانی در میان همۀ سرها، سرترین باشی و مفتخر به رهبری کنسرت هاشان، آنگونه که با اشارۀ هر سرانگشتی شوری به پا کنی، به همۀ اینها پشت پا بزنی و سازت را نه برای کسب شهرت و ثروت، که برای نبردی نابرابر با هیولای ضدّ هنر کوک کنی و در این راستا بسازی و بنویسی و تنظیم کنی و بخوانی.
و توچه زیباتر می شوی آنگاه که با آنهمه هنر خدادادی به هنر مبارزه برای آزادی مردمی در بند و محروم نیز مسلح می شوی و راستی هنر اگر در خدمت آزادی، آنهم برای سرزمینی که نمایش ساز در رسانه هایش همچنان ممنوع است و سازها بارها بر سرنوازندگانش خرد شده اند و صدای زن را هنوز هم که هنوز است بر نمی تابند نباشد، پس به چه درد می آید؟!
نمی دانم اگر مرضیه ها، منوچهرها، عماد رامها و آندرانیکها و اندکی دیگر نبودند، جامعۀ هنری در فردای آزادی ایران چگونه می توانست روی پای خویش بایستد و قد راست کند و سر بالا بگیرد؟
استاد مسلم عشق! که زیبایی را به بهای عمر گرانبهای خویش به مردم میهنت تقدیم کردی و نتهای مقاومت را بر صفحۀ مبارزه ای عظیم و بی امان، تنظیم نمودی و سوار بر بالهای مواج امواج موسیقی خویش به اشرف و لیبرتی سر زدی و شرافت و انسان بودن را در کنسرتی عظیم در کنار اشرفیان رهبری کردی، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
خالق زیبائی های اعجازگونه، اسطورۀ راستین هنر در خدمت انسان، والای بلند مرتبه و بی حد و مرز در صداقت و رفاقت تا آخرین لحظه و تا آخرین نفس، دلمان برایت بدجوری تنگ می شود.
حتما اشرفی ها که به تو خیلی نزدیک و تو به آنها خیلی نزدیکتر بودی هم همین حال و هوا و احساس را دارند. از دست دادن همرزمی چون تو برای هر مقاومت و جنبشی، سخت و طاقت فرسا و حتی جبران ناپذیر است.
فردا در اولین تپش تابش خورشید آزادی بر فراز آسمانِ آن میهن سرد و ماتم زده، از تو خواهیم گفت. از آنهمه بزرگواری و شرف. از بی حد و حساب انسانیّت و جوانمردی و از عشق بزرگ و بی نظیرت به ایران و مقاومت و مردمش. هر چند که در آن روز موسیقای آسمانی تو خود با مردم سخن خواهد گفت و در شادی و شور و شوقشان شریک و همراه خواهد شد.
سفر خوش ای مسافر شهر زمزمه های عشق و شور و مقاومت و ایستادگی.
یادت تا ابد در قلبهای تپنده برای آزادی، گرامی و جاودانه خواهد ماند.
آندرانیک، آسمانی شد
از فنا رَست و جاودانی شد
یارِ خوبانِ سرزمینِ شرف
شهره در شهر مهربانی شد
همدلی را چه خوب معنا کرد
هم نمونه به همزبانی شد
پاک و پاکیزه خالص و بی غش
اینچنین بود و آنچنانی شد
اسوه، اسطوره در سرای هنر
معنیِ نابِ زندگانی شد
در نبردی برای آزادی
لایق فتح و قهرمانی شد
از می نابِ عاشقی نوشید
زین سبب چهره ارغوانی شد
از خدا بود و سوی او برگشت
آندرانیک، آسمانی شد
روح و روانش شاد و همنشین زیبائی های آسمانی باد.
هادی مظفری
27 فوریه سال 2015 میلادی (8 اسفند سال 1393)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر