۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

خطوطی از سیمای سردار کبیر خلق موسی خیابانی بمناسبت عاشورای مجاهدین عارف شیرازی



نوشتن درباره سردار خیابانی و تشریح جامع اوصاف انقلابی و ارزشهای ایدئولوژیک-مبارزاتی وی از من نمی آید و در اینجا نیز اساساً بدنبال آن نیستم، این مسئله در توان و صلاحیت یاران نزدیک وی و مسئولین مجاهدین است. من در اینجا تنها در صدد مطرح کردن چند خاطره -که برخی را خود شاهد بوده و بعضی را از افراد زیادی شنیده- جهت اطلاع همگان و برای ثبت در تاریخ می باشم. آخر این خاطرات بخشی از تاریخ نانوشته مقاومت و مجاهدین خلق ایران است که متعلق به مردم ایران و نسلهای حال و آینده می باشد. وانگهی از آنجا که نوشته زیر تصویر جامعی از خصائل انقلابی و قدر و شأن ایدئولوژیک سردار خیابانی نیست من تیتر نوشته خود را ''خطوطی از سیمای سردار…'' انتخاب نمودم، باشد تا دیگران تصویر کاملتری از موسی ارائه داده و او را به نسل جوان بهتر معرفی کنند.
قاطعیت و صلابت همراه با طمأنینه و آرامش
از بارزترین ویژگیهای موسی جدی بودن در حرف و عمل، قاطعیت و صلابت بود. غیر مسئولانه برخورد کردن جدی نبودن و سرسری گرفتن مسائل را از هیچکس بر نمی تافت، در مقابل اشتباهات بچه ها بویژه اگر پای پلیس و زندانبان در میان بود قاطع و بدون اغماض برخورد میکرد روی دیگر این قاطعیت طمأنینه و آرامشی بود که حضور او به جمع میداد فی الواقع هر جا موسی بود جمع احساس آرامش میکرد چه میدانست پشتش بکوه می باشد، مسعود در سال ۵۸ -هنگام کاندید کردن موسی از طرف مجاهدین برای نمایندگی مجلس از تبریز- خطاب به مردم گفت:‌ ''ما لنگر تشکیلات خود را به شما معرفی می کنیم''، آری موسی به مثابه لنگر تشکیلات مجاهدین دارای آنچنان وزنی بود که همگان را وادار به سر فرود آوردن و اذعان به آن می کرد. در زندان بویژه در بین بچه های جوانتر و تازه آشنا شده با مجاهدین این شوخی رایج بود که موقع غذا خوردن خمیرهای نان را درآورده و به صورت گلوله های کوچک به طرف دیگران پرتاب میکردند این شوخی گاه مشکل آفرین میشد و خمیر گلوله شده به چشم یکی اصابت میکرد. موسی یکی دوبار تذکر داده بود از آن پس در هر اطاقی که موسی غذا میخورد این بچه ها جرئت اقدام به چنین شیطنت و شوخی را نداشتند. یکبار خود من وسیله ای را در محلی که نگهبان بند روی آن حساسیت داشت گذاشته بودم که باعث اعتراض نگهبان شد مدتی بعد مجدداً این مسئله از جانب من تکرار شد و باعث داد و بیداد وکیل بند شد موسی وقتی متوجه شد این مسئله برای دومین بار اتفاق افتاده هنگام برخورد با من بسیار قاطع گفت: ''یک اشتباه چند بار باید تکرار شود'' این اعتراض و برخورد قاطع او برای همیشه مسئله را حل کرد. اما این زندانیان و مجاهدین نبودند که تنها در مقابل صلابت و قاطعیت موسی سر تعظیم فرود می آوردند.
آنجا که دژخیم در مقابل صلابت موسی ناچار به تسلیم میشود
ابتدا باید گفت در بین بازجویان یک اصل طلائی وجود داشت که همه چیز فدای اطلاعات، هر نوع شکنجه و سَبُعیتی برای بدست آوردن اطلاعات مجاز بود اما اگر افزایش شکنجه باعث شهادت زندانی در زیر شکنجه میشد بطور عام برای ساواک قابل قبول نبود چون دیگر اطلاعاتی بدست نمی آمد. جز در موارد استثنائی که دیگر از بدست آوردن اطلاعات کاملاً مأیوس بودند و به قصد کشتن زندانی را شکنجه میکردند ساواک در شکنجه کردن حدی را مراعات میکرد.
گفتم صلابت موسی همه را به تسلیم وا میداشت حتی برخی اوقات بازجو ناچار میشد به تمامی وزن و صلابت او گردن بگذارد. به گفته برادر مجاهد محمود احمدی موسی یکبار که شکنجه اش اوج می گیرد خطاب به بازجو میگوید اگر بخواهی اینطور ادامه دهی خودکشی خواهم کرد، بازجو که هنوز موسی را نشناخته بود به این گفته اعتنا نکرده و به شکنجه ادامه میدهد اما موسی که همه جا قاطع و برای پرداخت بهای هر کلمه ای آماده بود در یک فرصت بدست آمده و بقصد خودکشی با سر محکم به زاویه میز کوبیده که خون فواره میزند. بازجوی شکنجه گر بدست و پا افتاده و از آن پس توجه داشت که با موسی طرف است مجاهد قاطعی که برای حفظ اسرار سازمان و یارانش حاضر به هر اقدام ضروری است آری اینجا دژخیم در مقابل صلابت و قاطعیت موسی تسلیم شده و آنرا به رسمیت شناخت. بی جهت نبود که پدر طالقانی گفته بود بازجویان و شکنجه گران از اسم رجوی بر خود می لرزیدند از اسم خیابانی وحشت داشتند.
در خطیرترین شرایط بر اوضاع مسلط بودن
از دیگر ویژگیهای سردار اقدام به وظایف انقلابی در هر شرایطی حتی در پیچیده ترین و بغرنج ترین آنها و نیز در حضور دژخیم بود در خطیرترین لحظات بر اوضاع تسلط کامل داشت و به اقدامات ضروری دست میزد، دچار خود به خودی گرائی و حرکت کور نمیشد، مرعوب شرایط نشده و کنترل خود را بر اوضاع از دست نمی داد.
30 فروردین 54 دژخیمان ساواک 7 فدائی قهرمان، بیژن جزنی و یارانش و 2 مجاهد نستوه فرمانده کاظم ذوالانوار (و بگفته بسیاری مجاهد نمونه) و مصطفی جوان خوشدل قهرمان مقاومت زیر شکنجه را در تپه های اوین به رگبار بسته و شهید نمودند. این خبر در روزنامه های عصر آنروز درج شده بود. سرگرد زمانی رئیس زندان برای تسلط بر اوضاع و جلوگیری از شورش احتمالی زندانیان سیاسی، قبل از اینکه روزنامه ها را به داخل بند بدهد چند نفر از گروههای مختلف سیاسی را به زیر هشت (محل نگهبانی و قسمت اداری زندان) فراخوانده و مسئله را با آنها طرح کرده بود وی سپس اضافه کرده بود که نگهبانهای پشت بام را اضافه کرده و دستور تیر داده ام، اگر کمترین شورش و اغتشاشی انجام گیرد تیراندازی خواهند کرد سپس حدود ساعت 5 عصر روزنامه ها را بداخل بند دادند خبر به سرعت در تمامی بند 4 و 5 و 6 پیچید، نفسها در سینه حبس، بغض در گلو و بند در حال انفجار بود و تنها جرقه ای لازم بود تا شورشی و سپس کشتار دیگری اتفاق بیافتد. بعد از شام که کمتر کسی آنروز توانست بخورد همه در حیاط بند 5 جمع بودیم. اکثریت زندانیان دور تا دور بند به حالت اعتراض کنار دیوار نشسته و بقیه در حال قدم زدن 2 نفره دور حیاط می چرخیدند سئوالی که در ذهن بسیاری بود آیا این کشتارها ادامه دار بوده و این شتری است که درب خانه بسیاری دیگر هم خواهد خوابید در هر صورت زندان آماده انفجار و تنها جرقه ای کافی بود که به یک شورش و یک کشتار وحشیانه دیگر منجر شود در چنین شرایطی چه کسی باید اوضاع را کنترل میکرد در مجاهدین اساساً از موسی بر می آمد، مسعود را چند ماهی بود که به کمیته برده و زیر شدیدترین شکنجه ها بود. در آنروز موسی و یکی از مجاهدین در حال قدم زدن 2 نفره به دور حیاط بودند و من نیز با چند ردیف فاصله پشت سر آنها در حرکت بودم، در این فضای ملتهب و انفجاری که هر حرکت خود به خودی میتوانست به یک فاجعه منجر شود ناگاه یکی از سمپاتهای مصطفی خوشدل -که بچه جنوب شهر با ویژگیهای خاص آن بود- کنترل خود را از دست داده و با فریادی بسیار بلند یک فحش کوچه بازاری نثار دژخیمان کرد، موسی در یک لحظه چون عقابی تیز پرواز خود را از این سوی حیاط به طرف دیگر که آن فرد قرار داشت رسانده و با دست دهان او را گرفته و بر سرش فریاد زد: ''ساکت'' آخر در آن لحظات هرگونه حرکت نسنجیده و خود بخودی میتوانست به یک شورش عمومی تبدیل شده و به فاجعه بیانجامد. آری این موسی بود که قادر به کنترل صحنه و تسلط بر اوضاع بود. اما متأسفانه فردای آنروز موسی و دهها مجاهد و فدائی دیگر را از بین ما بردند و این سئوال بشدت بر ذهنها سنگینی میکرد که آیا آنها نیز همچون ۹ نفر قبلی سبعانه تیرباران خواهند شد. موسی را چند سالی ندیدم تا سرانجام خود به اوین منتقل شده و برای مدتی با او هم اطاق بودم.
سیلی و کشیده .. نجات بخش
در اوین صلابت، قاطعیت و وزن و جدیت سردار بیشتر ظاهر میشد آخر گوهر واقعی هر انقلابی -و یا مدعی انقلابیگری- در شرایط سخت بارز شده و عیار حقیقی آن بارز میگردد، در سالهای 55-56 و بعد از ضربه خائنانه اپورتونیستهای چپ نما بر سازمان مجاهدین و متلاشی کردن آن فضا در تمامی زندانها -و نیز بیرون- بسیار تیره و تار می نمود آخر آن ضربه تنها یک ضربه نظامی و تشکیلاتی و یا سیاسی نبود بلکه ضربه به اعتماد مردمی بود که همه آرمان و امید خود را در سازمان متبلور می دیدند. و حال آن سازمان بدست اپورتونیستها متلاشی شده و امکاناتش به یغما رفته بود. در چنین شرایط بغرنجی که پرچم مبارزه ایدئولوژیک و بار سنگین مسئولیت احیاء و بازسازی سازمان را مسعود به دوش می کشید موسی در کنار و شانه به شانه او به ایفای نقش خطیر و انقلابی خود مشغول بود و همه جا تمامی وزن و اعتبار خود را در این راستا بکار می گرفت.
آخوندها و مرتجعین دنباله رو آنها که تا دیروز افتخارشان نماز خواندن پشت سر مجاهدین بود و آنرا سرمایه فخر فروشی و وسیله ای برای پر کردن جیبهای گشادشان می کردند، سر بلند کرده و مدعی اسلام مجاهدین شده بودند، همان جریان ارتجاعی که مسعود در تحلیل ضربه اپورتونیستها آنها را تهدید یک مجموعه نیروهائی که تحت نام اسلام مبارزه می کنند معرفی کرده و گفته بود که هر چند ما ضربه را از چپ نمایان خورده ایم ولی تهدید اصلی ما راست ارتجاعی است. همان مرتجعینی که همگی بعداً به زیر قبای خمینی خزیدند و با شرکت در حاکمیت در تمام جرم و جنایتهای این رژیم سفاک شریک شده و سیستم های سرکوبگر امنیتی و کمیته ها و وزارت اطلاعات را پایه گذاری کردند. آری در آن شرایط خطیر مرتجعین و آخوندهای همسنگر ساواک برای متلاشی کردن سازمان در درون زندان نیز خیز برداشته و با علم کردن یک فتوای ارتجاعی مبنی بر نجس بودن مارکسیست ها خواستار جدائی اطاق و ظرف و ظروف خود از آنها و نیز از مجاهدین که با آنها ''کمون مشترک'' داشته و بر سر یک سفره غذا میخوردند شدند. اطاق مرتجعین به ''پاکستان'' و خود آنها به ''اصحاب کفگیر و ملاقه'' معروف شده بودند. سرانجام نیز به ساواک که خود پشت تمام قضایا بود متوسل شده تا اطاق آنها را جدا کند. در تفکر ارتجاعی این جماعت ساواکیها و شکنجه گران پاک و انقلابیون مارکسیست نجس بودند. یکروز دژخیم منوچهری همه بچه ها را جمع کرده و خطاب به آنها می گوید هر کسی مسلمان است به این سمت -در طرف اطاق 1 بند 2 بالای اوین که مرتجعین بعداً در آن جای داده شدند- برود. مجاهدین و سمپاتهای آنها میگویند ما همه مسلمانیم، دژخیم ابله سپس میگوید منظورم اینست که هر کس نماز خوان است به اینطرف برود باز همه می گویند ما همه نماز خوانیم. اینبار که دژخیم ترفندش کارگر نیافتاده و حربه مذهبی، غیر مذهبی و نماز خوان و غیر نماز خوان او مثمر ثمر واقع نشده با اشاره به رجائی کودن -یعنی همان مجسمه بلاهت و یا رئیس جمهور سفیه آخوندی- میگوید هر کس که مثل اینهاست اینطرف بایستد، اینبار بچه ها میگویند حالا شد.. در این لحظه یکی از قهرمانان مقاومت زیر شکنجه که دژخیم را بر اثر مقاومتش به ستوه آورده و از محیطی مذهبی و حوزوی به سمت مجاهدین آمده بود با آن صحنه سازی قدمی به سوی مرتجعین همسنگر ساواک برمیدارد. موسی همه چیز را به دقت زیر نظر داشت و نیز از مقاومتهای جانانه آن مجاهد پاکباز هم مطلع بود و حاضر نبود که با این ترفند دژخیم آن مجاهد قهرمان طعمه افعی (ساواک) شده و به اردوی مرتجعین همسنگر ساواک بپیوندد در این لحظه موسی در حضور بازجوی دژخیم میغرد و با یک پرش دست آن مجاهد را گرفته و به جانبی که مجاهدین ایستاده بودند پرتاب میکند و به او میگوید: ''جای تو اینجاست''. مدتی قبل یکی از برادران مجاهد از قول همان قهرمان مقاومت زیر شکنجه نقل کرد که در آن لحظه موسی یک کشیده جانانه نیز به او زده و او را به سمت مجاهدین پرتاب نموده است، اما آن مجاهد قهرمان که قدر و شأن انقلابی موسی را بخوبی میدانست به درستی معنی این حرکت سردار را درک کرد و با کمال میل جانب مجاهدین را انتخاب نمود و الان بعد از گذشت ۳۸ سال از آن تاریخ همچنان در رزمگاه لیبرتی بعنوان یک قهرمان مجاهد خلق به پایداری و نبرد علیه رژیم سفاک آخوندی مشغول است. می بینید که سردار در بغرنجترین شرایط از جمله در حضور بازجوی دژخیم چگونه با صلابت هر چه تمامتر اوضاع را مقهور اراده خود کرده و تحت کنترل در می آورد. این خاطره را من از افراد مختلفی شنیده ام.
تأکید مستمر موسی بر رهبری مسعود
موسی با همه عظمت و قدر و شأن انقلابی و نقش خطیری که در سازمان بعهده داشت از هر فرصتی برای تأکید بر جایگاه و نقش تعیین کننده مسعود در رهبری سازمان استفاده کرده و آن را به سایر مجاهدین و نیز مردم تفهیم می کرد. آنگاه که در آخرین لحظات آزادی از زندان خود را پیک و پیام رسان مسعود معرفی کرده و خطاب به برادران مجاهدش گفت: ''مسعود گرفتار بود و خودش نتوانست برای آخرین سخن قبل از ترک زندان حاضر شود من میخواهم پیام او را به شما برسانم''. این جملات تأکید روشن بر نقش درجه یک مسعود در سازمان بود. وی در ادامه ضمن تأکید بر اینکه با خروج از زندان شکل مبارزه عوض شده اما هدف همان آزادی و رهائی خلق می باشد تصریح کرد: ''تصور نکنید با خروج از زندان شرایط سخت پایان می یابد، مبارزه در بیرون زندان زحمت بیشتر و فداکاری بیشتری را طلب می کند دست یابی به گوهر آزادی فداکاری مداوم و مستمر می طلبد و ما سوگند خورده ایم که این بهاء را همواره بپردازیم، بدانید شرایط پر فتنه ای را در پیش رو داریم که البته با درایت و هوشیاری و ایمان عظیم برادرمان مسعود همچنانکه تا اینجای راه را آمده ایم بقیه را هم طی خواهیم کرد''. می بینید که این جملات تأکید بسیار روشن بر نقش بی همتای مسعود در رهبری سازمان می باشد (نقل از برادر مجاهد علی خدائی صفت). و نیز سردار در گزارش 5 ماهه پس از 30 خرداد در نواری خطاب به مسعود از جمله می گوید: ''معلوم است که حضور تو در خارج کشور در کسب این پیروزیها نقش تعیین کننده ای داشته است. من و بچه های دیگر هر روز که می گذرد به اهمیت وجود تو در خارج بیشتر پی میبریم و از اینکه در برابر مخالفتهای تو تسلیم نشدیم و تصمیم به عزیمت تو به خارج گرفتیم خوشحالتر و راضی تر هستیم. (نقل از صدای سردار از نشریه مجاهد شماره 642 تاریخ 14 بهمن ماه 1382).
می بینید که سردار ضمن تأکید بر نقش تعیین کننده مسعود در پیروزیهای سیاسی بدست آمده بر اهمیت تصمیم گیری سازمان برای اعزام مسعود به خارج کشور و با وجود مخالفتهای خود او تأکید می کند تو گوئی موسی پیشاپیش جواب خائنینی که این روزها لوش و لجنهای وزارت ساخته را بازتاب داده و مدعی اند مسعود بخاطر فرار از ریسک و خطر به خارج آمده است را داده است. وی در ادامه می گوید: ''ما واقعاً مسیر پرشکوهی را طی کردیم و آینده پرشکوهتری هم در پیش رو داریم وقتی چشم از این گذشته سراسر رنج و تلاش و شکوه و عظمت به آینده برگردانیم قاعدتاً چیزی جز پیروزی های باز هم بزرگتر در طریق انجام رسالتهای عظیم تر نخواهیم دید. انشاءالله خداوند ما را بدین همه شایسته گرداند و ترا هم که در این جریان غرور آفرین نقش تعیین کننده و نقش رهبری داشته ای برای سازمان و مردم ما حفظ کند''. سردار باز هم با روشن ترین عبارت بر نقش تعیین کننده و رهبری مسعود در سازمان تأکید نموده است.
در خاتمه باید برایمان عزم موسی به راه و آرمان مجاهدین و پیروزی قطعی آن تأکید نمود. وی از جمله در سخنرانیهای خود بمناسبت عاشورای حسینی در سال ۱۳۵۸ گفت:‌ ''ممکنست ما را بکشید، ممکنست ما را زندانی کنید، اما نه، مجاهدین از بین رفتنی نیستند، این فکر باقی ماندنی است چون حق است این فکر جای خودش را در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد. این پرچم اگر هم امروز از دست ما بیافتد دست دیگری حتماً آنرا برخواهد گرفت پس ما حق داریم امیدوار باشیم، ما حق داریم از مشکلات و خطرات نهراسیم و از آنها استقبال کنیم، ما حق داریم بر توطئه ها و توطئه چینها نیشخند بزنیم و امیدوار باشیم''.
و سرانجام در جای دیگری می گوید: ''آینده مال شماست به این نکته ایمان داشته باشید یقین داشته باشید، آینده مال انقلابیون است نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد.
عارف شیرازی

۲ فوریه ۲۰۱۵

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر