۱۳۹۷ آبان ۸, سه‌شنبه

درباب مسایل مالی مجاهدین اثری از زنده یاد شاعر نامدار ومبارز بزرگ زری اصفهانی



درباب مسایل مالی مجاهدین اثری از  زنده یاد شاعر نامدار ومبارز بزرگ زری اصفهانی


دكتر زرى اصفهانى درگذشت
دكتر زري ايزاد پناه كه نام مستعار فهيمه را با ياد يك همكلاسي شهيدش بر روي خود نهاده بود، متولد 1335 بود و دوران ديكتاتورى سلطنتى را با گوشت و پوست و استخوان لمس كرده بود، او سالياني طولاني يك يار و غمخوار مقاومت و مسعود بود
درگذشت نابهنگام و جانسوز اين پزشك، هنرمند، شاعر، نويسنده، نقاش و مقاوم را به پسرش، اعضاي محترم خانواده اش، دوستان و ياران و دوستدارانش تسليت مي گوييم و يكي از آخرين نوشته هاي او درباره مقاومت را كه دو ماه قبل از پرواز بدون وداعش نوشته بود، به عنوان يادگاري در اينجا مي گذاريم
نام و يادش گرامي باد



درباب مسایل مالی مجاهدین
(از  زری اصفهانی)
هیاهوی تازه ای که اضدا د مجاهدین در اینترنت برپاکرده اند برسر مسایل مالی مجاهدین است .برسر اینکه مجاهدین مال چه کسانی را خوردند و پول چه کسانی را گرفتند و چقدر ثروت های دیگران را به تاراج بردند و چقدر پایه های اقتصادی ممالک شرق وغرب را ویران کردند و خانه ها را به گرو گذاشتند و چقدر همه مردم چهار گوشه دنیا از آنها طلبکارند و تمامی پولدارهای دنیا از آنها دررنج و تعب اند . سوالاتی دراین رابطه با یی میل بدستم رسیده است . بخصوص دوستانی جوان که مرا ازطریق نوشته هایم درفیس بوک پیداکرده اند و به من محبت دارند بدلیل اینکه مرا مدافع مجاهدین شناخته اند از من پرسیده اند آیا راست است که مجاهدین پول دیگران را میخورند و پس نمیدهند ؟ و سردیگران کلاه میگذارند ؟ و چنین چیزهایی .
حقیقت اش من مدافع مجاهدین هستم و لی سخنگوی آنها نیستم و بالطبع نمیتوانم وکیل مدافع آنها باشم . اما بهرصورت من سالها با آنها زندگی کرده ام . زندگی تنگا تنگ و زیر یک سقف . از سقف خانه های هراسناک و بی خواب و پرکابوس تیمی در فاز نظامی گرفته تا سقف خانه های روستایی درکردستان که از بالا و پائین اش مار وعقرب و موش و کک و سایر موجودات خدا به سرو کولمان فرو میریخت . و همچنین زیرسقف زیرزمین هاو درداخل سنگرها در بغداد و دراشر ف و سایر جاها.
من پزشک بودم و همسرم دندانپزشک بود و میتوانستیم پول و پله زیادی بهم بزنیم . درشهرمان حتی مطب های مارا هم اقواممان آماده کرده بودند ولی ما به توفانی به اسم انسانیت پیوستیم . طوفانی که به جز کشته شدن و فرار و غربت و تبعید و نداشتن درآن . چیزی وجود نداشت .توفانی که درامواج اش همه چیز را نابود میکرد به جز وجدان انسانی را . به جز شرف و روح عصیانی را . به جز ایستادن دربرابر ستمگر و نه گفتن به شر وبدی و تزویر و دروغ و جهل و خرافات را
یکی از مجاهدین یک وقت دریک سخنرانی میگفت .از وقتی خبر کشته شدن فلسطینی ها و اشغال سرزمین هایشان به ما رسید دیگر مزه نان و پنیر هم تغییر کرد . دیگر هیچ لذتی درخوردن هم وجود نداشت و نه درخوابیدن و نه درعشق ورزیدن و نه در پول وثروت و حساب بانکی و خانه بزرگ و مسافرت و این چیزها
هیچ انسانی بعد از اینکه از این مدار بگذرد یعنی طعم نان وپنیرش با شنید ن خبر گرسنگی انسان های دیگر تغییر کند دیگر نمیتواند به گذشته برگردد . دیگر نمیتواند از یک مبارز ضد بورژوا به قول آن زمان های ما به یک خرده بوژوا وبورژوا بدل شود . دیگر نمیتواند زندگی آرام و رام طبقه متوسط درهرگوشه دنیا را داشته باشد زیرا که چشم هایش درهر کوچه و درهر گذر و هر خیابان کارگرانی را می بیند که عرق ریزان درجستجوی نان شب خود رنج می برندو همیشه بقول معروف هشت شان گرو نه -9-شان است . هرگاه که معدنی منفجر میشود و چند کارگر درزیر انبوهی سنگ و خاک مدفون میشوند نفرت از سرمایه داری و نفرت از سرمایه و نفرت از پول و پولدارها زنده میشوند . وقتی کسی با مبارزه طبقاتی آشنا میشود و آن را بدرستی درک میکند دیگر نمیتواند درجامعه سرمایه داری آسوده و آرام زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد . تلخی نداشتن دیگران سخت تر و گزنده تر از فقر خود آدمی است . این چیزیست که من سالیان سال تجربه کرده ام . از همان زمان که خیلی جوان بودم و درک کرده بودم که دلیل فقر اکثریت مردم و از جمله خود من و خانواده ام ،داشتن بیش از حد اقلیت است .
چند شب پیش شنیدم که میلیاردری بعد از یک عمل جراحی روی ریه اش ، 12 میلیون دلار به آن بیمارستان هدیه کرده است . چه ثروتی میشود داشت که 12 میلیونش تنها هدیه است . و از کجا این ثروت آمده است ؟ همسایه من خانم پیری است که همه عمرش کارکرده است . حاصل آنهمه کار یک بچلر ( فلت ) کوچک است . جایی به اندازه یک اتاق که یک حمام و دستشویی دارد و یک آشپزخانه کوچک . .می بینم که او هرروز دراین سن و سال ( باید هشتاد سالش باشد) وسایلش را جا به جا میکند و مقداری ازآنها را بیرون میگذارد تا کمی درآپارتمانش جا باز شود . او ایمیگرنت هم نیست و مال همین کشور است . و من بارها با خودم کلنجار رفته ام که چگونه است که یک زن هشتادساله در آخر عمرش درچنین جای محقری باید زندگی کند. ؟ هرچند خود او این مشکل را ندارد و کمترین پولی را هم که بدست می آورد برای کودکان کنیایی که پدرو مادرشان از ایدز مرده اند ارسال میکند .و البته درهمین شهر خانه های قصر مانندی است که چند میلیون دلار می ارزد و خیل
آفتاب شوق
ی هایشان هم خالی هستند . میگویند ثروتمندان کشورهای دیگر برای اینکه پولشان درخطر نیفتد از جاهایی مثل هنگ کنگ و کره جنوبی و حتی ایران به اینجا می آیند و خانه میخرند و خانه را رها میکنند و میروند که این مساله باعث قیمت های خیلی بالای خانه ها شده است . این است جامعه سرمایه داری . و این است جهان طبقاتی
ازموضوع صحبت دور نشوم . گفتم که من سالهای سال با مجاهدین زیر یک سقف
@tuaftab
رسانا, [27.10.18 17:31]
زندگی کرده ام . از زمانی که برای هردونفر یک بشقاب وجود داشت و آنزمانی که زنده یاد منصور بازرگان که مسئول بخشی از کردستان بود ( اطراف سردشت )که ما درآنجا زندگی میکردم . یک مرغ را توانسته بود جایی پیدا کند و بخرد و ما برای 50 نفر از آن غذا تهیه کردیم و منکه مسئول پزشکی آنجا بودم همیشه فکر میکردم همه ما یا از بی غذایی و گرسنگی خواهیم مرد و یا از بیماریهای واگیردار بومی . جایی که از هر 5 نفر مردم بومی دو یا سه نفر به سل مبتلا بودند .و البته درهمان وضعیت هم از داروهایی قاچاقی که برای خودمان بدست می آوردیم میزانی را به روستاییان بیمار می بخشیدیم . والبته درمقر ( پایگاه ) ماهم همیشه بروی بیماران روستایی باز بود
یکی ازمادران ما مشکلات گوارشی داشت و من توصیه کرده بودم که سالاد وسبزی بخورد! مسئول قسمت که برادر بود از من پرسید حالا ما این سبزی و میوه را از کجا گیر بیاوریم . من گفتم یکی ازدهاتی ها مقداری سبزی دردستش بود و میرفت . و او خندید و گفت کاش دستگیرش کرده بودی !! صبح ها غذای ما نان و تی ان تی بود . تی ان تی پنیر ی بود که دهاتی ها درکوزه هایی گویا زیر خاک نگهداری میکردند و آنچنان تند و بد مزه بود که هیچکس رغبت خوردنش را نداشت و همه نان و چای میخوردند مثل خود کردها که اصطلاحشان برای غذا نان و چای بود . مثلا وقتی می پرسیدم درچه زمانی دل درد میگیری جواب میداد پش نان چای ( قبل از غذا) و ما آنطور زندگی کردیم و البته زنده ماندیم .
بودجه بندی دقیق و برنامه ریزی درغذا همیشه یک مساله جدی برای مجاهدین بود . بخصوص زمان جنگ اول خلیج . مابرای صبحانه یک عدد نان کوچک و چند عدد خرما داشتیم . برای ناهار قاطی پلو که اجبارا هرروز گوشت اش کمتر میشد . باز خرما با چای . یک بار عطیه امامی به من می گفت که به پدرش ( زنده یاد پدرامامی که همانجا دراشرف فوت کرد ( گفته بود امسال ازهمیشه بیشتر خرما خوردیم و پدرش جواب داده بود و از همیشه هم بیشتر کرم خوردیم . !! وسط خیلی خرماها کرم بود این زندگی مجاهدین بوده است .
هیچکسی نمیتواند درهیچ گوشه عالم بگوید که آنها ولخرجی میکرده اند . که آنها لوکس زندگی میکرده اند که آنها اهل تجملات بوده اند . یک آسایشگاه عمومی بود با تخت های چند طبقه . و همه درکنار هم میخوابیدیم . وقتی کسی نشست داشت و دیروقت می آمد دیگران هم بیدار میشدند . شب های بمباران وقتی آژیر کشیده میشد باید بسرعت زیرباران به سنگرها ی پرآب می رفتیم .
جنگ همین است …


مطالب   مارا در وبلاک انجمن نجات ایران  ودر توئیتربنام @bahareazady   دنبال کنید
پیش بسوی قیام  سراسری ، ما بر اندازیم#   شهرهای ایران   اعتصاب # تظاهرات#
سرنگونی #   اتحادوهمبستگی     مرگ_بر_دیکتاتور 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر