شازده گلابی از حسن حبیبی
قیام که شد، ۸۸ را میگویم، خارجه پر شد از” مبارزین سبز”.سر هر کوچه و میدان، هرکه هرچیز سبزی گیرش بود به خودش آویزان کرده بود که یعنی که “سبزم “، و بدو بدو یک عکس هم از موسوی دستش گرفته بود و کف خیابانها.زبان ها هم همه دراز ، که شما کی بودید و اصلا کی هستید و بروید دنبال کارتان.دوران شما تمام شد.
ما کاری نداشتیم .مثل همیشه کف خیابان ها بودیم. باعکسی بر سر دست .از شهیدی که شهید شده بود یا میرفت که شهید شود.
۸۸ گذشت .خیابانها خالی شد.موسوی گفته بود بروید خانه هاتان.همه رفتند.رفتند پشت کی بردها وزبانها دراز تر از قبل شد.
ما باز هم کاری نداشتیم . باز هم همان داستان همیشگی.زنگ خواهر مسئول انجمن و بانر و پلاکارد و عکس شهیدی برسینه ودست.
۹۶ آمد و قیام دی.مردم شعار دادند”اصلاح طلب اصول گرا ،دیگه تمومه ماجرا”.
متعاقبا ” سبزها” که حالا اعتدالی شده بودند،خوشحال شدند که آخوندها مردم را سرکوب کرده اند و به پاسدارها تبریک گفتند.فتنه اصلاحات گویا تمام شده بود.
ما باز هم کاری به این کارها نداشتیم.شدیم فریاد مردم و قیام کنندگان در کوچه ها و خیابان ها و چهارراه های دنیا.
بعد یکدفعه آخوندها برای پدر شاه خائن که مردم به او رضا قلدر می گفتند ، مومیائی زیر خاکی علم کردند.اطلاعاتی ها و بسیجیها هم برایش خدابیامرزی فرستادند که یعنی آهای جماعت ، ” مردم سلطنت طلب شده اند.”
خنده مان گرفته بود .ولی خوب چه میشد کرد . آخوند بود و بی بی سی .هزار شامورتی بازی در می آوردند که مبادا نام خجسته آزادی بر سر زبانها بیافتد.
کم کم سر وکله پسر شاه بعد از چهل سال خوشگذرانی با میلیاردها دلار اموال دزدی مردم ایران ، اینجا و آنجا پیدا شد و به شیوه خمینی ، ادعای رهبری فراگروهی و فراحزبی کرد .
ساواکی ها و آقازاده هاشان فضای مجازی را پر کردند از فحش های چارواداری قزاق بزرگ. هرچه کثافت و آلودگی در درونشان بود، شد حرف و کلمه.
ما باز هم کار خودمان را میکردیم. ولی کم کم داشت حرصمان در می آمد. آخر پیشتر از این، موقعی که پشت حاکمیت آمریکا را بخاک مالیده و از لیست تروریستی به ضرب قانون در آمده بودیم، “شازده” در مصاحبه با” صدای آمریکا”، یک پرس شکر خوری کرده بود و رشیدترین فرزندان آزادیخواه ایران را “خائن” خطاب کرده بود .
ولی از آنجا که این مقاومت دنبال دشمن تراشی نبوده و نیست ، و از آنجا که حضرتش در سرفصل کوبیدن مجاهدین اشرف ،با چماق و تیر و تبر مزدوران عراقی رژیم ، اینکار را محکوم کرده بود،شرط مروت این بود که این را به حساب خریتش بگذاریم و نشنیده بگیریم.
ولی گوئیا آخوندها “شازده را بدجوری خر کرده و از او سواری میگرفتند” وعده های چرب وچیلی پادوها و دلال های آخوندی، پاک عقل از شازده برده بود و یک در میان رویای تاج وتخت میدید.
شرط آخر البته هنوز وصول نشده بود . آب توبه ریختن روی سر پاسدار و بسیجی آدمکش و شکنجه گر کافی نبود. آخوندها لگد محکم تری به مجاهدین طلب میکردند .چاره ای نبود و شازده هم بالاخره رفت زیر عبای ملا .و شد آنچه که نباید بشود.شازده بند را آب داد.
خوب شازده .نوش جان.خوردی . بهت گفته بودند که با دم شیر بازی نکن.شانست را سوزاندی احمق .میتوانستی مثل یک شهروند آزاد به ایران بیائی و حتی شانست را در پهنه سیاست بیازمائی. ولی لیاقت نداشتی.گفته اند که “عاقبت گرگ زاده گرگ شود …” حالا برو به فکر یک قبر باش کنار قبر پدرت.البته اگر مصر امروز بازهم حاضر به پذیرفتن لاش مرده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر