۱۳۹۶ دی ۲۲, جمعه

نامه سعید ماسوری در هجدهمین سال زندانش در سیاهچالهای رژیم ولایت فقیه




نامه سعید ماسوری در هجدهمین سال زندانش در سیاهچالهای رژیم ولایت فقیه




 سعید ماسور: سعید ماسوری زندانی سیاسی زندان گوهردشت متنی را به بهانه هجدهمین سال زندانش نوشته که آن را به قیام مردم پیوند زده است. متن نوشته به این قرار است: ایکاش تنها شکنجه جسمی بود. 18سال پیش زمانی که تازه دستگیر و به زندان افتاده بودم این جملات را پیوسته از بازجویان می شنیدم ” یا همکاری می کنی و یا آنقدر در زندان می مانی تا موهایت هم مثل دندانهایت سفید شود… و یا می گفتند: از تو گنده تر ها را هم کاری کرده ایم که زمین را گاز می گرفتند.”… و یا … بلایی سرت می آوریم که دندانهایت هم مثل موهایت بریزد. طبعا برای کسی که اولین بار به زندان می آید و زیر بازجویی قرار می گیرد.شرایط بسیار سخت و هولناک است، به خصوص که بازجویان به هیچکس پاسخگو نیستند و ” فعال من یشاء”هر بلایی می توانند بر سر زندانیان بی پناه بیاورند. قانون و اخلاق و وجدان و از این قبیل هم کمترین محلی از اعراب ندارند و به قول ماموران بند اطلاعات۲۰۹( و اخیرا ۲۴۰ و ۲-الف سپاه)… خدا هم بدون چشم بند نمی تواند وارد اینجا شود. یعنی هیچ کس نخواهد فهمید که چه بلایی بر سر زندانی می آید. در چنین فضایی، زندانی همه چیز را تمام شده، خود را تنها و دنیا را به آخر رسیده تصور می کند…!!! بعد از هجده سال در زندان شاید هنوز زمین را گاز نگرفته باشم و موهایم به تمامی سفید نشده باشد، ولی مورد آخر یعنی دندان هایم را درست گفتند، چون تقریبا به تمامی ریخته اند. آنچه که زندانیان آگاه و به ویژه زندانیان سیاسی عقیدتی را در زندان حقیقتا می شکند، انفرادی، شلاق و شکنجه نیست. ای کاش تنها شکنجه جسمی بود… و زندانیانی را که در انفرادی تا اذان صبح منتظر انتقال به پای چوبه دار، بیدار می مانند را نمی دیدیم… که اینان اذان، نماز، حیات و زندگی را هم به ناقوس مرگ تبدیل کرده اند…!!! ای کاش تنها شکنجه جسمی بود… و ضجّه مادران و همسران را موقع تحویل اجساد عزیزان اعدام شده شان نمی دیدیم و نمی شنیدیم. ایکاش تنها شکنجه جسمی بود و چشمان بهت زده کودکانی که به مادرشان خیره شده که چرا به یک لیوان پلاستیکی و یا بشقاب ( که عزیزان اعدام شده شان در آن آب و غذا خورده اند) و یا هر وسیله دیگر که باقیمانده از عزیزانشان است دست می کشندو مسح می کنند و ضجَه می زنند را نمی دیدیم و نمی شنیدیم… دختر بچه گانی ( مثل مهنا) را که پشت درب زندان منتظر اعدام و تحویل جسد پدرشان، نقاشی صحنه اعدام را می کشند و براستی معنای آن را درک نمی کنند را نمی دیدیم و نمی شنیدیم. ایکاش تنها شکنجه جسمی بود و به بردگی درآمدن جوانان این آب و خاک را به خاطر اینکه نمی توانند در دادگاه از خود دفاع کنند و حتی اغلب نمی دانند که چه حقوقی دارند و گمان می کنند به خاطر جرم مرتکب شده، انسانیت آن ها سلب و از هیچ حقی برخوردار نیستند را نمی دیدیم و نمی شنیدیم ( که در زندان چه بر سر این آدم ها می آورند) ای کاش شکنجه تنها جسمی بود و هیچ گاه مسئولین و کارگزاران زندان را که هر سه شنبه، یکشنبه و بعضا هر روز به عنوان وظیفه در پای چوبه های دار، حاضر می شوند تا ناظر آخرین تکانه های مرگ حلق آویزشدگان باشند را نمی دیدیم و نمی شناختیم. راستی برای کسانی که حضور، دیدن و تماشای جان کندن و لرزش مرگ جوانان حلق آویز شده و ضجه و صورت خراشیدن و موی کندن خانواده های اعدامی از وظایف جاری و شروع کار روزانه شان است ، توقع وجدان و تاثیرپذیری عاطفی و اخلاقی… توقعی بی مورد و مضحک نیست..؟؟؟ وای بر سنگین دلان که خداوند بر دل ها و گوش ها و دیدگانشان پرده کشیده که هیچ احساس نکنند، نشنوند و نبینند…!!! (ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه بقره_ ۷) و این به خاطر ستمی است که بر دیگران می کنند و گرنه اینهمه اعدام و کشتار برایشان حتی سوال برانگیز هم نیست…؟؟؟ ایکاش تنها شکنجه جسمی بود ولی قاضی و دادستان و نماینده دادستانی را که بی هیچ احساس مسئولیتی وقتی زندانی اهل کتاب(مسیحی) درخواست کتاب مقدس می کند را جواب می دهد که: می دانم حق توست ولی من که نمی توانم بگویم چرا کتاب مقدس ایشان را نمی دهید!!! را نمی دیدم و نمی شناختم… که اگر از طرح چنین سوالی هم می ترسند… راستی ترس اصلی آن ها از کیست؟؟؟ از خدا..؟؟؟ از وجدان؟؟؟ از رئیس‌‌…؟؟؟ وای بر این بزدلان جبون که اینگونه بر حقوق مردم که همان “حق الناس” و حقوق الهی است، طغیان کرده و با جمله هایی مثل “در حیطه کار من نیست” مامورم و معذور و… سنگدل و و قسی القلب شده و این اعمالشان را با (همین جملات) شیطانی و پلید توجیه می کنند ( ولکن قست القلب قلوبهم و زیّن لهم الشیطان ما کانو یعملون … انعام ۴۳) این نوشته را قبل از شروع خیزش های مردمی اخیر نوشته و می خواستم مفصل تر از این باشد… ولی آنچه من می خواهم بگویم را اکنون در خیابان ها فریاد می کنند… بسا بیشتر و کاملتر و همه جانبه تر، لذا این روز ها صدای خشم و بغض فرو خورده این چهار دهه، در همه خیابانها و کوچه های میهنمان آنچنان گویا و رساست که دیگر انگیزه ای برای ادامه نوشتن در خود ندیدم. زنده باد عدالت و آزادی درود بر مردم عدالتخواه و جوانان شجاع ایران
سعید ماسوری؛ دی ماه۹۶ زندان گوهردشت کرج

 


          در توئیتر با نام @ bahareazady  مطالب مارا  دنبال کنید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر