۱۳۹۶ اردیبهشت ۱, جمعه

صدیقه خدایی صفت : گرامیداشت اولین دسته شهدای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران 30 فروردین 1351





صدیقه خدایی صفت : گرامیداشت  اولین دسته شهدای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران 30 فروردین 1351

تاریخ را نوشتند- صدیقه خدایی صفت. // به‌مناسبت سالگرد شهدای ۳۰ فروردین ۱۳۵۱ در آستانه ۳۰فروردین، از پنجره زمان، گذشته را می‌نگرم، با عبور از فراز و نشیبهای 4دهه، به دوران نوجوانی می‌رسم. ۲۷بهمن سال ۵۰. تهران ـ خیابان معلم، ساختمان دادرسی ارتش ـ دادگاه نظامی... اولین جلسه دادگاه اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران. این دادگاه 5ماه پس از ضربه اول شهریور به مجاهدین، تشکیل می‌شود. گفته‌اند دادگاه علنی است. من و مادرم پشت در دادگاه هستیم. ما خودمان از خانواده‌های زندانیان سیاسی هستیم، برادرم در ضربه شهریور دستگیر شده اما در این دادگاه نیست. مأموران در مقابل در ورودی ایستاده‌اند و می‌گویند فقط اعضای درجه اول زندانیانی که در این دادگاه محاکمه می‌شوند، می‌توانند وارد شوند. شوق دیدار مجاهدین قرارم را ربوده است، می‌خواهم به هر ترتیبی که شده خودم را به صحن دادگاه برسانم. علاوه بر شوق درونی، باید گزارشی هم از صحنه تهیه کنم. لحظات پرالتهابی بود، مادرم موفق شد به ترتیبی خودش را جا بزند و یک برگه ورود دریافت کند. او برگه را به من داد تا خودش دوباره دست‌بکار شود و برگه دیگری بگیرد. با شتاب از چند در گذشتم و نفس زنان به در ورودی سالن دادگاه رسیدم. مأموری که قیافه کلاسیک ساواکیها را داشت با یک نیم تنه چرمی جلو در به من خیره شد. تلاش کردم تا خیلی عادی عبور کنم. وقتی وارد شدم، دادگاه تازه شروع شده بود. صندلیها پر بود و من مجبور شدم در آخرین صندلی ته دادگاه خودم را جا بدهم. ایستادم تا بتوانم خوب جلو را ببینم. جوانانی مصمم در دو ردیف نشسته و پشت سر آنها هم ساواکیها قرار داشتند. از قیافه‌هایشان کاملاً معلوم بود. خانواده‌ها در ردیفهای بعدی بودند. سکوتی دادگاه را فرا گرفت. ابتدا سؤالاتی مطرح کردند: نام…، تابعیت: خلق ایران، شغل: مجاهد… با خودم می‌گفتم: عجب شیرهایی… از یک حس انگیزاننده پر شده بودم، بعدها این حس را بهتر شناختم. حس افتخار. دادستان متنی را می‌خواند که کلماتی از آن در ذهنم مانده است. برهم زدن اساس سلطنت مشروطه، حمل و اختفای سلاح، دخول در دسته اشرار مسلح و… وقتی تمام شد، رئیس دادگاه پس از مقدمه‌یی گفت: متهم ردیف اول، ناصر صادق می‌تواند دفاعیاتش بخواند. ایستادم که خوب او را ببینم؟ جوانی بیست و چند ساله، مصمم، با چهره‌یی گشاده و سرفراز. با کلمات و عباراتی صریح و قاطع علیه دیکتاتوری شاه. به ‌چهره خانواده‌ها نگاه کردم، حالتی از هیجان موج می‌زد، همه میخکوب شده بودند. صحنه و فضایی عجیب بود، جوانانی که آثار ماهها شکنجه و فشار و سلول انفرادی با خود داشتند، شجاعانه و چون صاعقه بر کسانی می‌تاختند که با انواع ستاره‌ها و زرق و برقها بر کلاه و شانه، روی یک سن به‌نمایندگی از دیکتاتوری شاهنشاهی نشسته بودند و در حلقه حفاظت انبوهی مأمور و ساواکی قرار داشتند. در واقع این جوانان زندانی با قدرتی شگفت انگیز، نخوت شاهنشاهی را به‌تمسخر گرفته و زیرپایشان خرد می‌کردند. من در آن لحظات غرق آن چه می‌گذشت شده بودم و نمی‌توانستم معنای این همه را خوب فهم کنم. نفهمیدم چگونه یکساعت گذشت و آنتراکت داده شد متهمان دادگاه با خانواده‌هایشان دیدار می‌کردند ناصر صادق پارچ آبی را برداشت و برای خانواده آب می‌ریخت. مجاهدین آن‌قدر با نشاط و شاد بودند که به‌نظر می‌رسید در صحنه یک جشن و مهمانی خانوادگی هستیم.
بعد از آنتراکت جنگ دوباره آغاز شد، جنگی که به‌ جلسات بعدی دادگاه کشیده شد. محمد بازرگانی، مسعود رجوی و علی میهن‌دوست می‌خروشیدند. واقعاً جنگ بود، چون به‌ویژه وقتی مسعود رجوی رژیم شاهنشاهی را زیر ضرب گرفته بود، رئیس دادگاه مرتب صحبت او را قطع می‌کرد و حتی چندبار تهدید به متوقف کردن قرائت دفاعیات کرد. با خودم می‌گفتم این جنایتکاران که اصلاً به این دفاعیات گوش نمی‌کنند، چون گفته‌اند دادگاه علنی است دارند تحمل می‌کنند، روزنامه‌ها هم که نمی‌نویسند، پس چرا این مجاهدین به بهای جانشان دارند این طور با دقت و اصرار این مطالب را بیان می‌کنند. چیزی را که من آن زمان فهم نمی‌کردم این بود که آنها داشتند نقشه مسیر مبارزه را ترسیم می‌کردند. مسیری که گروه گروه جوانان به‌ویژه دانشجویان به آن پای گذاشتند و آنچه نشدنی به‌نظر می‌رسید طی 6سال محقق شد. مجاهدین مصممی که این دفاعیات را ارائه می‌کردند، به‌خوبی آگاه بودند که چشمانی مشتاق برای یافتن راه رسیدن به آزادی به تک‌تک کلمات آنها دوخته شده است آنها می‌دانستند که دارند برگهای تاریخ و سرنوشت میهن را می‌نویسند و رقم می‌زنند. بله این‌گونه بود که نقشه مسیر زندگی من و هزاران هزار تن دیگر که شاید اصلاً از چنان دادگاهی خبر نداشتند و حتی نسلهای بعدی، با خواندن آن دفاعیات، ترسیم شد و مبارزه و مقاومت از همه تنگناها و گردنه‌ها عبور کرد و به قله‌ها رسید. شهیدان ۳۰فروردین سال ۵۱ ستارگانی شدند در آسمان تیره راه را روشن کردند. آنها به پیروزی یقین داشتند و دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس توده‌ها درست دیده بودند، چرا که ۶سال بعد به قول پدر طالقانی از خونشان سیلابها برخاست و دیکتاتوری سلطنتی را که جزیره ثبات نامیده می‌شد، به‌گور سپرد. یاد آن قهرمانان که راه سعادت را برای نسلهای آینده خود هموار کردند گرامی باد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر