سهیلا
دشتی: بهار شیراز
یکی
از همکاران سوئدی به من سلام گرمی کرد و گفت برای تعطیلات به ایران رفته است و به تازگی
از ایران برگشته است. جا خوردم! نمی دانستم چه واکنشی نشان دهم، نگاهی به او کردم و
او ادامه داد که به شیراز رفته است و در همه جا به فکر من بوده و بسته ای از کیفش در
آورد و به من داد و گفت: "این را برای تو از شیراز آورده ام" و من با احساسات
و افکاری متناقض ایستاده بودم. بسته را به من داد و من از او تشکری به حسب معمول کردم.
در درونم چیزی در حال غلیان بود. وقتی برای گفتگوی بیشتر نبود. پشت میز کارم نشستم.
همکار من یک زن سوئدی در بهار به شیراز رفته بود و بهار طبیعت بی نظیر شیراز را دیده
بود. نمی دانستم به دیدار آرامگاه حافظ و سعدی هم رفته است یا نه! حوض ماهی سعدی را
دیده؟ حوضی که پر از سکه های آرزو بود. شاید آرزوهائی که هیچوقت جامه عمل نپوشید. به
او گفته اند که در همین شهر که گل سرسبد شهرهای ایران بود، به دستفروشان حمله کرده
اند و بساط ناچیزشان را که ممر زندگی آنان است بر هم زده اند. به او گفته اند که در
این شهر زندانی وجود دارد، که زندان بانانش از شقاوت و بیرحمی دست داعشیان و نیروهای
شبیحه بشار اسد را از پشت بسته اند. زندانی که در آن کودکان شاهد رفتن مادر شان برای
اعدام بوده اند. حتما این خانم سوئدی سفری هم به تهران داشته است. از فضای ترسی که
رژیم می خواهد آن را در تمامی سطح شهر نهادینه کند، چیزی را احساس کرده است. از نگاه
های مردم توانسته است که بفهمد که در چه زندان بزرگی زندگی می کنند.(دوستی که درایران
زندگی می کند برایم تعریف می کرد که وقتی که توریستهای اروپائی را در تهران می بیند
به سمت آنان می رود و می گوید، شما می دانید که به کشوری آمده اید که بدترین دیکتاتوری
ها بر آن حاکم است. از دیدن شما خوشحال نمی شوم چون شما در مقابل جنایت ملاها سکوت
کرده اید.)
به
او گفته اند در همین شهری که تو در آن قدم می زنی هزاران پلیس بخوانید پاسدار و بسیجی
برای حفظ نظام منحوس ولایت فقیه بر تن جان زنان و دختران اسید می پاشند. آیا میزبان
محترم ایرانی از نوشته های دیوار برایش چیزی گفت که مردم آگهی فروش کلیه هایشان را
بر روی همین دیوارها می نویسند. موقعی که در خیابانهای شمال شهر تهران می خواست به
برج میلاد برود به او گفتند که در نزدیکی همین برج بالا بلند زندانی وجود دارد که همکاران
معلمت برای دست یافتن به پایه ای ترین حقوق خود هفته هاست که در اعتصاب غذا هستند و
زندانیان زیادی در همبستگی با این معلمان مقاوم دست به اعتصاب غذا زده اند. کسی از
آزادی یکروزه رسول بداقی برایش گفت و یا محمود بهشتی لنگرودی که با اعتصاب خشک خودش
همراهی جناح مغلوب و ولایت فقیه را در مقابل اعتراضات نشان می دهد.
در
آخرین خبری که در روز ۲۰ اردیبهشت از تظاهرات و تجمعات معلمان بازنشسته داشتم، این چنین
آمده است که رژیم برای از بین بردن اتحاد معلمان بازنشسته دست به حرکت بسیار زشتی زده
است، بدین صورت که برای دیدار با محمد باقر نوبخت معاون روحانی و رئیس سازمان مدیریت
و برنامه ریزی، دو یا سه معلم بازنشسته را که از قبل تعیین شده بودند بدون هماهنگی
با برگزار کنندگان تحصن به عنوان نماینده معلمان را به داخل ساختمان می فرستند و این
چند نفر بعد از زمان کوتاهی بر می گردند و معلوم می شود که نوبخت حاتم بخشی کرده و
به هرکدام از آنان مبلغ بسیار ناچیزی را به عنوان هدیه داده است (البته در نظام مقدس
اسلامی معلوم نیست که بودجه این هدایا از کجا تأمین می شود و نهاد برنامه ریزی کشوری
چه ربطی با آموزش و پرورش دارد). این حرکت حقیرانه موجب می شود که دیگر معلمان اعتراضشان
بیشتر می شود. معلمان می گفتند که هزینه بیمارستان محمود بهشتی که در اعتصاب غذاست
را ما می دهیم. حقوق ماهانه تمامی معلمانی که در زندانهای سراسر ایران هستند قطع شده
و نوبخت فکر کرده است که می تواند با این حرکت در صفوف ما رخنه کند. آنان اضافه کردند
که کسانی که با نوبخت ملاقات کرده اند نه تنها نماینده معلمان نیستند بلکه به خواسته
های همکارانشان به خاطر منافع بسیار حقیر فردی پشت کرده اند.
شعری
از پدرم را به یاد می آورم که می گفت:
دیگر
آن شیراز شیراز نیست
بلبل
اندر نغمه و آواز نیست
آسمانش
را گرفته غم تمام
گشته
خارج شهر از نظم و نظام
هر
کجا فوته سری او افسر است
هر
که در افساد بیش او برتر است
دلگشا
مغموم و دلگیر و نژند
سعدی
استاده است آنجا مستمند
بد
لقا و زشت گشته، دلگشا
دلگشا
نه بلکه زندان بلا
حوض
ماهی گشته گور ماهیان
مرغ
ماهیخوار بگشوده دهان
سئوالهای
گوناگون در سرم می چرخید. صحنه های خبرهای دلخراش و خونین کودکان و دکتر بیمارستان
حلب لحظه ای رهایم نمی کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر