۱۳۹۴ دی ۲۲, سه‌شنبه

همبستگی ملی،12،ژانویه،2016 : علی‌اصغر کرمی (بر گرفته از بهای آزادی)



از دوران کودکی، دروغ و دغل‌کاری زیادی از آخوند جماعت دیده بودم ولی در تصور کودکانه‌ام این بود که چون کسب‌وکاری ندارند، یا به عبارت امروزی نقشی در تولید ندارند، به همین خاطر انگل وار امرارمعاش می‌کنند. همان موقع یادم هست یکی از دوستانم که پدرش آخوند بود، گاه‌وبیگاه که باهم وارد صحبت دوستانه و خصوصی می‌شدیم، می‌گفت: «آخوند را تا بچة آخوند نباشی نمی‌شناسی». برایم ملموس نبود که چه می‌گوید چون معدودی هم آدم‌هایی بودند که در ظاهر اگرچه لباس آخوندی به تن داشتند ولی در محتوا ضد همین آخوندهای حکومتی بودند. حتماً دوستم جلوه‌های منبر و محراب و آنچه را که در خلوت می‌کنند، دیده بود که هم خودش و هم خواهرها و برادرهایش در این دافعه، جملگی ضد دین و خدا و پیغمبر شدند و هرکدام به سویی رفتند. بعدها که به‌قول‌معروف صابون آخوندها به تنم خورد حال‌وروز آن دوستم را بیشتر حس می‌کردم.
دوران نوجوانی و جوانی‌ام همزمان بود با جنگ خانمان‌سوز ایران و عراق که زندگی همه متأثر از آن بود و هیچ شغلی بدون ارائه برگة پایان خدمت اجباری (آن موقع به سربازی خدمت اجباری می‌گفتند) عملی نبود یا باید با پای خود روانة جبهه‌های حق! علیه باطل! می‌شدی یا سر کوچه و گذر توسط گزمه‌های آخوندی دستگیر می‌شدی و...که من هم از این نعمت! یا نکبت آخوندی بی‌نصیب نماندم...
در تاریخ 1/9/66 دریکی از عملیات‌ ارتش آزادیبخش که در منطقه پیرانشهر- حاج عمران انجام داد خودم را تسلیم برادران مجاهد کردم. لازم به یادآوری است که نزدیک به 15 ماه در همین جبهه‌های جنگ بودم و از نزدیک باپوست و گوشتم حس می‌کردم که این جنگ ضد میهنی است. می‌دیدم چگونه جوانان این میهن به تنور جنگ ریخته می‌شوند. در همان اولین تماس که با رزمندگان ارتش آزادی‌بخش داشتم چیزی که از آن‌ها در همان ابتدا چشمم را گرفت نوع تنظیم رابطه‌ای بود که با ما می‌کردند و ما را میهمان خودشان خواندند و به آن وفادار بودند و در نقطه مقابل، این رژیم بود که ما را زیر آتشباری گرفته بود که همه را قتل‌عام کند تا مجاهدین نتوانند ما را به پشت جبهه منتقل کنند و در هنگام آتشباری چندین نفر کشته و یا مجروح شدند.

بعدازاینکه به پایگاه‌های مجاهدین منتقل شدم، به‌تدریج باعقیده و آرمان و اهداف آن‌ها آشنا شدم و فهمیدم که چرا با رژیم آخوندی در جنگ هستند.

آن موقع سنت و روش مجاهدین این بود که بعد از انجام کارهای قانونی و ثبت و ربط اسامی در ارگان‌های بین‌المللی و دولت وقت عراق، نفرات را گروه‌گروه در اکیپ‌های چند صدنفره طی مراسمی و با دادن هزینه سفر تا مقصد نهایی آزاد می‌کردند که به دنبال زندگی خود بروند.

بعد از چند ماه که نوبت من شد و حکم آزادی را به من ابلاغ کردند، به همراه تعدادی از دوستانم، با شناختی که از رژیم جنایتکار آخوندی داشتیم و آشنایی که نسبت به مجاهدین و آرمان آزادی‌خواهانه آن‌ها پیداکرده بودیم آگاهانه این مسیر را انتخاب کرده و بهار آزادیبخش پیوستیم تا در آزادی خلق و میهنمان از دست این آخوندهای کثیف سهیم باشیم.

طی این سالیان که در این مسیر هستم بارها و بارها در نقاط حساس و در سرفصل‌های مختلف رهبر این مقاومت نه‌تنها من، بلکه همه را در معرض انتخاب قرار داده است که هرکس می‌خواهد دنبال زندگی‌اش برود. اما من باافتخار و آگاهی تمام این مسیر را انتخاب کردم و پس از آن‌هم به انتخاب اولیه خودم پای فشردم که همواره در سنگر مقاومت باشم.

در 28 سال گذشته از چه سرفصل‌ها و ابتلائاتی گذشته و سرد و گرم‌هایی چشیده‌ام،

از عملیات کبیر فروغ جاویدان،

تا نبردهای مروارید که رژیم آخوندی قصد بلعیدن عراق را داشت و عزم جزم کرده بود تا دفتر مقاومت را ببندد و برای همیشه از شر مجاهدین خلاص شود و بعد خودش اعتراف کرد که می‌خواسته از دیوار بلندتر از قدش بالا برود و تودهنی محکمی که از ارتش آزادیبخش دریافت کرد،

تا جنگ آمریکا و عراق و آن بمباران‌های ناجوانمردانه در جنگی که ما هیچ نقشی در آن نداشتیم،

تا 17 ژوئن و فروپاشی نرم و بعد هم تیر و تبر و گلوله و موشک...، لحظه‌به‌لحظه باید انتخاب می‌کردم مگر می‌توان یک نفر را در چنین شرایطی حتی یک روز هم بدون اختیار خودش نگه داشت؟ بنابراین مزخرفات و یاوه‌هایی که این روزها از دهان مشتی مزدور و خائن و نادم درپوش خانواده علیه مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادیبخش بیرون می‌ریزد، نشان می‌دهد این ادعاها تا کجا بی‌پایه و اساس است.

سایت‌های نجاستی این روزها بوق به دست گرفته‌اند که به‌اصطلاح خانوادة! من از جوامع بین‌المللی خواستار دیدار و ملاقات با من شده‌اند و از من خبر ندارند و یا اینکه سازمان مجاهدین خلق من را زندانی کرده و نمی‌گذارد با خانواده‌ام تماس بگیرم یا ملاقات کنم درحالی‌که من همیشه در تماس با خانواده‌ام بوده‌ام و ادعای این‌که از من خبری ندارند دروغ محض آخوند ساخته است، نمایندگان سازمان ملل هرلحظه در دسترس من و تمام ساکنین لیبرتی است. آخر در کدام منطقی قابل‌باور است که تحت چنین شرایطی و زیر تهدید موشک و تروریسم رژیم آخوندی امکان نگه‌داشتن کسی به‌زور و اجبار هست؟

بعد از اشغال عراق، شخصاً خودم بارها نامه نوشتم و از خانواده دعوت کردم که برای دیدن من به عراق و به قرارگاه مجاهدین در اشرف بیایند که به من جواب دادند چون در عراق جنگ هست می‌ترسیم که به عراق مسافرت کنیم و از دیدار با من به دلیل ترس خودداری کردند لازم به یادآوری است که امسال هم در تاریخ 14 فروردین 1394 در تماسی که با خانواده‌ام داشتم، با همه برادران و خواهرانم صحبت کردم آن‌ها هم خیلی خوشحال شدند و من هم به مدت یک ساعت با آن‌ها صحبت کردم درحالی‌که همه می‌دانند به دلیل محاصره ما با مشکلات و محدودیت‌های بسیار زیادی من‌جمله در زمینة ارتباطات روبرو هستیم ولی بازهم بخشی از همین امکانات محدود هم به خانوادة من تعلق گرفت. بنابراین آنچه در سایت‌های نجس اطلاعات منعکس می‌شود، سوءاستفاده از عواطف خانوادگی است که عملی شرم‌آور و کثیف است که وزرات بدنام آخوندی مرتکب آن می‌شود که البته این موضوع تنها برای من نیست مثلاً به خانواده یکی از دوستانم گفته بودند که در اثر موشک‌باران دست‌های او قطع‌شده که خانواده مدت‌ها به‌هم‌ریخته و نگران بود تا اینکه سازمان تماس او را حل کرد و این نگرانی‌ها برطرف شد. این‌ها فقط نمونه‌هایی از عملکرد کثیف وزارت اطلاعات آخوندی را نشان می‌دهد که چقدر از حضور این مقاومت وحشت دارد و با این شگردهای ضد بشری می‌خواهد که با شیطان سازی و عوام‌فریبی و کارهای ننگین دیگر اذهان شخصیت‌ها و یا ارگان‌های بین‌المللی را مخدوش کند.

از طرفی برای خودم این سؤال هست که بارها سازمان مجاهدین از مجامع بین‌المللی درخواست کرده که به دولت عراق فشار بیاورند که اجازه دیدار با خانواده‌ها داده شود حتی خیلی از خانواده‌های مجاهدین که از ظلم و جور رژیم آخوندی به خارج از ایران پناه برده‌اند به سفارت عراق مراجعه نموده و درخواست ویزا کرده‌اند اما متأسفانه هیچ‌گونه همکاری از جانب دولت عراق برای دیدار خانواده‌ها با فرزندانشان در کمپ لیبرتی یا بهتر بگویم زندان لیبرتی، صورت نگرفته است و در این رابطه همه ارگان‌های حقوق بشری هم در جریان هستند. حال چطور شده که رژیم مفلوک آخوندی بعد از مدت‌ها با توجه به اینکه خانواده‌ام از حضورم در سازمان مجاهدین اطلاع کافی داشتند دست به این عمل کثیف و شرم‌آور زده است؟ تا جاییکه که برادرم را می‌شناسم در مسائل سیاسی وارد نمی‌شد و دنبال زندگی فردی خودش بود حتی ذره‌ای هم با رژیم رابطه‌ای نداشت به دلیل اینکه مردم ایران از این رژیم متنفرند و حاضر نیستند که حتی چهره کثیف مهره‌ها و نیروهای سرکوبگر این رژیم که هرروز جوانان بی‌گناه را به چوبه دار درملأعام آویزان می‌کنند ببینند.

لازم به یادآوری است که در این 12 سال بعد از سقوط حکومت سابق و اشغال عراق بارها و بارها با کمیساریا و با مسئولین سازمان ملل و یا با آژانس‌های آمریکایی در اشرف مصاحبه و ملاقات خصوصی داشته‌ام همچنین در لیبرتی سه بار با کمیساریا در محلی که هیچ مجاهدی حضور نداشت مصاحبه داشته‌ام و این مصاحبه‌ها هم در خارج کمپ، در محل کمیساریا بود که اگر همچنان که در نامه مجعول و مشکوک نجاستی نوشته که مسئولین سازمان مانع از آن می‌شوند که من به نزد خانواده بروم آیا وقتی‌که به خارج کمپ رفتم که دیگر مسئولین سازمان حضور نداشتند تازه این در شرایطی بود که بنا به توصیه‌های خانم جین لوت، خود افراد سازمان ملل سفره و دام پهن می‌کردند که مرا از مبارزه دور کنند ولی هیهات چون شرف ما فروخته شدنی نیست حتی وقتی‌که برای مصاحبه رفته بودم نفر کمیساریا به من گفت که یک نامه داری، من چون اشراف داشتم نامه از طرف وزارت اطلاعات است و دوستان قبلی که برای مصاحبه رفته بودند با این عمل شرم‌آور که سازمان ملل نامه‌رسان وزارت اطلاعات شده، از گرفتن نامه خودداری کردم و گفتم من با خانواده‌ام تماس دارم و هیچ نامه‌ای را تحویل نمی‌گیرم و نسبت به این عملکرد کمیساریا اعتراض کردم که چرا در خدمت پیشبرد رذالت‌های وزارت بدنام رژیم آخوندی قرارگرفته‌اند؟

نکته مهم دیگری که باید در اینجا یادآوری کنم این بود که بعد از پیوستنم به ارتش آزادیبخش این امکان فراهم شد که صلیب سرخ با ما ملاقات داشته باشد که دو بار این ملاقات صورت گرفت و ما متوجه شدیم رژیمی که حالا درد خانواده گرفته است اصلاً به خانواده ما اطلاع نداده است که ما در عراق و نزد مجاهدین هستیم. البته از این رژیم همین انتظار هست به دلیل ماهیت ضد بشری و کثیف و جنایت‌کارانه‌اش که جز منافع حقیر و ضد انسانی به چیز دیگری فکر نمی‌کند رژیمی که روزانه ده‌ها نفر را به‌پای چوبه دار می‌برد تا با فضای ترس و ارعاب، روزگاری چند را بیشتر به عمر کثیفش اضافه کند. اما دیری نخواهد پایید که به دست ارتش آزادیبخش سرنگون خواهد شد چراکه این منطق تاریخ است که هیچ دیکتاتور جنایتکاری تا آخر نتوانسته به حیات ننگینش ادامه بدهد و سرنوشت او هم محتوم به نابودی است.

به‌عنوان یک مجاهد اشرفی همین‌جا لازم است یادآوری کنم آنکه از شقه شدن نهراسد، قیصر را هم به زیر می‌کشد. ما سوگند یادکرده‌ایم که برای آزادی و رهایی خلقمان تاآخرین‌نفس بجنگیم. ما مجاهد اشرفی هستیم مجاهدین نقطه امید و آرزوی یک خلق اسیر در چنگال دیوصفتان آخوندی هستند. مردمی چپاول شده، مردمی در رنج و حرمان، مردمی که صدای آن‌ها را آخوندها در گلو خفه کرده‌اند، مردمی که هرروز جز چوبه دار و مرگ و نیستی چیزی نمی‌بینند، تنها امیدشان مجاهدین هستند و بس و ما هم سوگند یادکرده‌ایم و عهد بسته‌ایم تا خون و نفس داریم بجنگیم و از شنیدن و یا دیدن اقدامات شرم‌آور و ضد بشری این رژیم فرتوت نه‌تنها خللی در عزممان وارد نمی‌شود بلکه صدچندان به راه و انتخابی که کرده‌ایم استوارتر و مقاوم‌تر و همچون کوه در مقابل تمام این‌کاره‌ای کثیف آخوندی می‌ایستیم و خلقمان را آزاد می‌کنیم و بی‌شک آن روز دیر نیست.

آخوندهای جلاد فکر می‌کنند که دنیا مثل خودشان بی‌منطق و بی‌پرنسیب است. این رژیم جنایتکار در 7 آبان ماه تعداد 80 موشک به زندان لیبرتی شلیک کرد و به خیال خام خودش می‌خواست که مجاهدین را قتل‌عام کند اما تیرش به سنگ خورد مثل همیشه که مجاهدین با کشتار نابود نمی‌شوند بلکه بیشتر و بیشتر در اعماق قلوب توده‌ها ریشه می‌دوانند و عزم خودشان هم آهنین‌تر و راسخ‌تر برای سرنگونی می‌شود و درحالی‌که می‌خواهد ما را نابود کند وقتی‌که تیرش به سنگ می‌خورد از آن‌طرف با حیله و فشار سراغ خانواده‌ها رفته و آن‌ها را تحت‌فشار قرار می‌دهد. رژیمی که با موشک می‌خواست ما را نابود کند چطور فکر می‌کند که تحت پوش خانواده ما را بخواهد از سازمان که همه‌چیزمان هست جدا کند هیهات و صدها هیهات، ما مجاهدین عهد کرده‌ایم که آرمان رهایی و آزادی‌خواهی رجوی را محقق کنیم

ما مسئولیت داریم که با سرنگونی رژیم پلید آخوندی مهر تابان آزادی خواهر مریم را به تهران ببریم و مردم ایران را برای همیشه از ظلم و ستم آخوندی رهاسازیم.

ما پیام‌آور آزادی و رهایی مردم ایران هستیم چراکه می‌خواهیم در ایران‌زمین این زیباترین وطن آرمان آزادی را به ارمغان ببریم و در این راه از همه‌چیزمان دریغ نخواهیم کرد حال هرچه می‌خواهد رژیم زهوار دررفته آخوندی که در باتلاق فروپاشی دست وامی‌زند به هر خس و خاشاکی چنگ بزند، اما صخره‌ها را چه هراس از نهیب طوفان.
علی‌اصغر کرمی
دی 94

بهاي آزادي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر