۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

آفتابكاران ،6،نوامبر،2015: حقيقتي كه نمي‌توان پوشاند: «سعيد جمالي يك پاسدار ولايت»


حسين زندگي
 این مقاله در سال ۹۲ چاپ شده. از آنجا که وقاحت و دریده دهانی این پاسدار ولایت از حد گذشته ،برای یادآوری سابقه این لمپن مدعی ، لازم دیدیم یکبار دیگر این فرد از طرف کسی‌ که سالها از نزدیک او را می‌شناخته معرفی شود تا آن گزافه گوی حرف مفت زنی‌ که در نهایت بلاهت و خر مرد رندی القاب نجیب و با ادب را‌‌ به این لپمن عقده‌ای می‌دهد بفهمد که هردو با بقیه هم کاسه‌ها یشان در چه منجلابی غوطه ورهستند .
من به مدت سه سال و نيم با سعيد جمالي (هادي افشار) در كمپ امريكايي ها معروف به تيف بودم و بعد از آن نيز دور يا نزديك اخبار وضعيت او و دگر ديسي ضدانقلابي‌ ‌اش را دنبال كرده ام. علاوه بر اين كمابيش سوابق او را نيز در پروسه هاي مختلف يا از نزديك شاهد بوده و يا از ساير نفرات شنيده ام و چيزي از من پنهان نيست. به همين دليل حقايقي هر چند روشن را يكبار براي هميشه ميخواهم بازگو كنم تا افرادي كه اسم او را مي شنوند حداقل در كليات، تصوير روشن‌تري داشته و وقتي با توبه نامه هاي فرمايشي او روبرو مي‌شوند خوب اشراف داشته باشند كه نويسنده چرا و به چه ترتيبي دچار چنين فلاكت و ذلتي شده است. ذلتي مشابه خط امامي هاي مدره اي كه امروز به ”شيطان بزرگ” دخيل مي بندند و ديروز به ”تسخير لانه جاسوسي” و ”مبارزه با امپرياليسم” افتخار مي كردند. سعيد جمالي نيز در چنين واگشتي ذليلانه به انكار همه سوابق خود پرداخته و بعنوان يك پاسدار سياسي ولايت، در عين حال پاچه مجاهدين را براي”مبارزه با امپرياليسم” گرفته است!  
اما قبل از هر چيز ميخواهم خطاب به همه آنهايي كه دهان‌شان براي يك ”عضو مركزيت”! سازمان مجاهدين آب افتاده و براي بالا رفتن روي لاشه‌اش او را فرمانده خودشان كرده و القاب تهوع آور ”فرمانده افشار” به او مي دهند بگويم كه هرگز و هيچوقت، در تمامي پروسه اي كه سعيد جمالي در ارتش آزاديبخش يا سازمان مجاهدين بود حتي فرمانده 4 نفر نيز نبود كه بتوان او را فرمانده يك تيم ساده خطاب كرد. لقبي كه حتي براي بسياري از اعضاي جديد مجاهدين نيز ممكن است تعلق بگيرد. البته كه خيلي لايق است كه آن دغلكار حرافي او را فرمانده خطاب كند كه خيانت به آرمان آزادي و اعتقادات سياسي و پشتك و وارو زدن، برايش از آب خوردن نيز روان‌تر و ساده‌تر است. آري منظورم قصيم است هر چند نميخواستم اسم‌اش را بياورم. ولي آقاي قصيم بدانيد كه براساس پروسه چندساله اي كه روزانه و از نزديك من يكبار نيز مجددا در تيف تجربه كرده ام، او آنقدر مفلوك و ذليل است كه حتي ” فرمانده خائنين و توابان” نيز نمي‌تواند محسوب مي شود بنابر اين برويد و كيسه ديگري براي خود بدوزيد.
در تحولات بعد از آخرين جنگ خليج، سقوط حكومت قبلي عراق و تغيير تعادل قوا، بسياري از افرادي كه ظرفيت كشش شرايط جديد را نداشتند، براساس سنتي كه از قبل در سازمان مجاهدين و ارتش آزاديبخش وجود داشت، به محض اعلام تصميم شان مبني بر بريدن از مبارزه براي آزادي، با ايجاد تسهيلات مناسب، بلافاصله اين امكان را داشتند كه به كمپ تيف تحت كنترل امريكاييان بروند با اين اميد كه امريكا آنها را به كشورهاي ديگر خواهد فرستاد بگذريم كه بعنوان نمونه حتي يكنفر موفق به كسب چنين امكاني نشد سعيد جمالي نيز جزو همين دسته بود.
البته برخي ديگر عليرغم تصميم‌شان، در اشرف ماندند تا در فرصت مناسبي مستقيما بخارج بيايند و چنين نيز شد. عده اي ديگر نيز بلافاصله و مستقيما به زير عباي وزارت اطلاعات خزيده و با آن پيمان نامروتي بستند.
بنابراين اولين حقيقت كه سعيد جمالي بايد خود به آن اذعان مي كرد اين بود كه بعد از تحولاتي شگرف در تعادل قواي سياسي او ديگر كشش ادامه راه را نداشت. بتجربه موارد مشابه و متعددي كه طي ساليان برخورد داشتم، يقين دارم كه همين جمله ساده، راهگشاي او بسوي دنياي انساني و جبهه خلق بود و گره‌گشاي بسياري از مسائل بعدي‌اش در حال و اينده. اما ....
سوال اول اين است كه چرا او از بيان چنين حقيقت روشني گريزان است؟ مگر براساس اسناد و دستنوشته هايي از او كه بر روي سايتها نيز منتشر شده است، در 10 شهريور 78 بخط ناخواناي خودش ننوشته است كه ”.... اجازه دهيد بدنبال كار و زندگي خودم بروم”؟ چه كسي مانع از اين شد كه دنبال زندگي‌اش برود؟ البته اگر آنروز مي رفت شايد به يك زندگي شرافتمند دست مي‌يافت ولي افسوس كه امروز بخائني تبديل شده است كه ”كار و زندگي” برايش در دنيا و آخرت تباه است و خسرالدنيا و الآخره ! طبق همان اسناد منتشر شده، مگر مجددا در 20 شهريور همان سال ننوشته است كه ”اينجانب هادي افشار با توجه به انتخاب نهايي كه كرده ام يعني بازگشتن به زندگي عادي، صلاحيت بعهده گرفتن مسئوليت در سازمان را ندارم، خواهشمندم از اين پس مرا يك هوادار سازمان مجاهدين محسوب كنيد؟ نكند با اسكاچ هابيليان ذهن و ضميرش شستشو داده شده بود؟ يا حتي در اروپا نيز محدود و محصور و زنداني و بي اراده بود كه چنين تصميمي گرفت؟ يا نكند مدعي است كه هنوز صِغَري بود؟
اين روزها در سياه‌نوشته هايش در سايتهاي وزارتي، حرفهايي از خط و خطوط و گذشته سازمان مي زند كه براي فردي مثل او زيادي و بقول معروف خيلي بزرگتر از دهانش است. مي گويند طرف را به ده راه نمي دادند سراغ كد خدا را مي گرفت! او كه عيان به مبارزه پشت كرده و ياراي ماندن در بين مجاهدين را نداشت، حتي ياراي ادامه فعاليتهاي آزاديخواهانه در خارج كشور در جمع ايرانيان آزاديخواه را نيز نداشت و تنها افتخارش امروز پيوستن بدشمنان مجاهدين و نوشتن براي سايتهاي وزارت اطلاعات است كه همه ما قيمت آن را خوب مي‌دانيم. باز اينها نيز پيشكش، اگر او بياد داشته و هنوز حافظه اش كاملا شستشو نشده باشد در تيف مرا به چادرش دعوت كرده و يكسري ادعاهاي پرطمطراقي كرد ولي باز هم بخاطر بياورد كه نزديكترين نفر به او ج.پ كه با هم زندگي مي كردند جزو اولين نفراتي بود كه با سر بسوي وزارت اطلاعات رفت و تا آخرين دقايق قبل از رفتن نيز با هم بودند؟ آيا او بخاطر نمي آورد كه هرگز در مقابل عواملي كه فقط براي سفيدسازي سوابق و پرونده هاي خودشان و گرانفروشي براي وزارت اطلاعات، بسيجي وار شعار ”مرگ بر منافق” سر مي دادند، هيچ عكس العملي نداشت، حتي كلامي نيز برزبان نياورد و از ترس جان هيچ نگفت و تنها ا.ق بود كه با آنها درگير مي شد؟ آيا او بياد نمي آورد كه وقتي عوامل وزارتي دم در آورده و مقالات سايت محسن رضايي را نيز در تيف تبليغ و نصب مي كردند بازهم هيچكاري به كار وزارتي ها نداشت و فقط شادروان جهانبخش پا به ميدان گذاشته و اين دكان را تعطيل كرد؟ علت اين بود كه اولا اينكارها بها ميخواست، تهديد درگيري و كتك خوردن داشت ثانيا و مهمتر اينكه خود سعيد جمالي نيز از ابتدا هم جبهه آنها بود و از اينكارها نيز بدش نمي‌آمد. آيا همچنين يادش نمي آيد كه وقتي در عيد همانسال با هدف خوشحال كردن ما در ايام عيد نوروز، سازمان مجاهدين از غذاي اشرفي ها به تيف آورد و حتي به همانها كه عليه‌اش فحاشي كردند به سنت مجاهدين غذا دادند و او در آستانه درب ايستاد و مانع از اين بود كه افراد غذا بگيرند؟ نفرات ديگري مثل محمد رذل (محمد رزاقي) و حسن پيرانسر نيز بودند كه مشابه او تلاش مي كردند كه مبادا كسي غذاي مجاهدين را بخورد و لابد از ننگ وزارت دور شود؟ سعيد جمالي به يقين خوب مي دانست كه ايندو همانموقع بخدمت وزارت در آمده بودند و اينكار يك ماموريت نيابتي بود. آيا در اين عمل او نيز نيابتي در كار بود؟ يا از همانموقع براي كسي پيام مي فرستاد؟ يا اينكه براي آينده اي كه امروز باشد ذخيره سازي مي كرد؟ آيا سعيد جمالي يادش مي آيد كه به او گفتم از كي غذاي امريكايي ها از غذاي مجاهدين چربتر شده است؟ غذاي امريكايي ها را خوردي و مثل پاسداران خميني يا توده ـ اكثريتي ها در سال هاي اول دهه 60 شعار مبارزه با امپرياليسم مي دهيد؟ آيا وي فكر نمي‌كند بعد از 33 سال كه مردم ايران خميني و همه خط امامي هايش را با شعارهاي خيلي غليظ ”مبارزه با امپرياليسم” تجربه كرده اند، و اين حرفها برايشان معني همان خميني و سخنگويان ”تسخير لانه جاسوسي” را مي دهد كه امروز ”سخنگوي وزارتخارجه” روحاني هستند و بدامن ”امپرياليسم امريكا” و ”شيطان بزرگ” آويخته اند.؟ آيا سعيد جمالي بخاطر دارد كه همانموقع نيز مشابه امروز، سايتهاي وزارت اطلاعات منجمله اينترلينك از كارشان تقدير كردند؟ آيا خيلي خوب بخاطر مي آورد كه در جمع اعتصابي ها مقاله اي خوانده بود و در آن خطاب به نيروهاي امريكايي نوشته بود كه ”تروريستها از هرگونه آزادي تردد در عراق برخوردارند ولي ما كه ميخواهيم دنبال زندگي مان برويم چنين حقي نداريم؟”. پس چه شده است كه امروز دلسوز ”تروريستها” شده و براي ”اعتصاب غذاكنندگان” بقصد دشمني تمام عيار با رهبري شان، سينه به تنور زده و اسباب كشتار ديگري را فراهم مي كند؟
سوال دوم اين است كه چرا در سال 1375 شمسي كه در كشورهاي اروپايي بود نوشته است ”با ايقان به سرنگوني رژيم پليد و ضدبشري خميني، تقاضاي اعزام به منطقه براي خدمت به ارتش آزادي تا سرنگوني رژيم دارم....” و امروز بيشرمانه مي نويسد : ”حيات سياسي اين جريان (مجاهدين) در 30 خرداد سال 60 به اتمام رسيد؟ سوال ساده اين است امروز او را چه شده است كه بجاي سرنگوني ”رژيم پليد” دنبال سرنگوني مجاهدين است؟ اگر اسمي به اينكارش بخواهيم بگذاريم، آيا انصافا در اين كلام اغراقي وجود دارد كه او را يك تواب خائن خطاب كنيم؟
سوال سوم من اين است : هر ايراني كه حتي اندك آشنايي با مجاهدين در داخل يا خارج كشور داشته باشد مي داند كه آنطرف مجاهدين، وزارت اطلاعات، انجمن نجاست و اينترلينك و مزدوران پليدي هستند كه براي سطور سياه شان ماهيانه دريافت مي كنند؟ آيا او نيز اين را مي داند و اكنون خود را جزيي از اين اراذل كثيف مي داند يا خير؟ چون خودش در 20 شهريور 78 (طبق همان اسناد افشا شده در سايتها) بخط ناخوانايش نوشته است ”براي ممانعت از هرگونه سوء استفاده رژيم آخوندي و خيانتكاران و اضداد مقاومت روشن باشد كه من تا ابد و در هركجا كه باشم خود را هوادار مجاهدين و تنها جايگزين دمكراتيك يعني شوراي‌ملي مقاومت مي دانم” آيا اين ”خيانتكاراني” كه امروز سوء استفاده مي كنند را در آيينه مي بيند؟ قبل از او افرادي چون ”شاگرد جلاد” بخت خود را براي مبارزه با دشمن‌ترين دشمن ”رژيم پليد” آزموده‌اند و او اگر خيلي زرنگ باشد كه چون خوب مي شناسمش چنين نيست، نهايتا ممكن است به ”شاگرديِ شاگرد جلاد” نائل شود تا در اينده بتواند كساني را ”فرماندهي” كند!
نكند سعيد جمالي نيز مثال برخي از همكارانش، مدعي است كه بي خبر از همه چيز، مجاهدين او را در سي خرداد 60 از تركيه بقصد كار فريب داده به عراق بردند و يكباره خواب زده شد و فهميد كه اشتباه رفته و دشمن را نيز عوضي گرفته و شيپور را نيز از سرگشادش مي زند؟
سوال چهارم من اين است كه نظرش در مورد اين سطور كه با خط و امضاي خودش در 20 اذر 78 نوشته است چيست ؟ (همان منابع) : ”بحث خاتمي و همچنين سمت و سوي باد جهاني نه تنها مرا از پايبندي و تاكيد براصول و عنصر راديكاليزم دور مي ساخت، كه شنيدن و مزه مزه كردن حرفهاي آنها و كمرنگ كردن مرزها را براي من مشروع مي ساخت و... تاثير بلافصل اين مرزشكني و مخدوش كردنها، در اولين گام كشتن احساسات در درون مرا بدنبال داشت. ديگر خون شهدا.... و نشريه مجاهد سمبلي از عقب ماندگي و عدم درك ضرورتهاي روز بود و ضديتهاي كور مرا از تاب و توان انداخته و همانند يك شكارچي، عناصر دنياي كهن را شكار كرده و سر مي بريدم، اصول مبارزه و كار را به استنطاق مي كشيدم و اصل بي‌پرنسيبي، مهمترين اصل و شعار من بود.” بنظرش الان شكارچي كيست ؟ آيا او فكر نمي كند كه شكارچي اش، بجاي يك قوچ چاق و چله، يك كفتار مرده را با خود به يدك مي كشد تا نشان بدهد كه دست خالي از شكار برنگشته است؟
سوال پنجم اين است كه نظرش در مورد همان ”رژيم پليد” ي كه در دستنوشته هاي سابقش ديده مي شود چيست؟ به اين ”رژيم پليد” بايد چون دو قلوي سياسي اش مصداقي، امداد رساني كرده و بجاي حتي يك سنگ كوچك زدن به آن، 230 صفحه و بيشتر عليه مجاهدين كاغذ سياه كرده و در ”منزل” پيام هاي فيسبوكي فرستاد كه مبادا خطري حيات ننگين شان را تهديد نكند؟ و يا مي توان و بايد عليه رژيم نيز كاري كرد؟ يا حرفه او و آن ”دكتربزدل” كه او را بفرماندهي اش انتخاب كرده است و مصداقي و همنشين شيطان و يكدوجين عوامل وامانده فرتوت در خارجه، همچون وزارت منفور و محبوب‌شان و ”رژيم پليد” فقط جنگيدن با مجاهدين است كه نه تنها بهايي ندارد بلكه ”نرخ روز” را نيز حداقل در كوتاه مدت بالا مي برد؟ همگي فرض كنند كه مبارزه! شان به سرانجام رسيد و مجاهدين شكست خوردند و تنها تهديد آن ”رژيم پليد” از دور خارج شد آيا خيال شان راحت مي شود؟ اگر اينطور است بگذاريد براي هميشه خيال شان را ناراحت بكنم و بگويم كه مبارزه مجاهدين همچون مبارزه امام سوم شان حسين (ع) تا برچيدن بساط ظلم و جور و خيانت و خباثت بقوت خود باقي است آنها همچون سيدالشهدا عهد كرده اند كه زندگي‌شان چيزي جز عقيده و آرمان‌شان و مبارزه در راه آن نباشد بنابراين به همه آنها بايد گفت برويد براي خود تجارت و كسب و كار ديگري دست و پاكنند!
سوال ششم اين است كه چه شد بعد از چند سال يكباره سعيد جمالي فيلش ياد هندوستان كرد و نام بي مسمايش، جمال آراي همه سايت هاي وزارت اطلاعات شد؟ حتما اين نيز تقصير مجاهدين و رهبري شان است كه كاري كردند تا اسم او در همه سايتهاي زنجيره اي (بلا استثناء) يكمرتبه درج شود توجه كنيد : ديدبان آخوندي، اينترلينك، پژواك دشمنان آزادي، آرياي مزدور فيروزمند، وبلاگ غلام در رفته، انجمن عدالت خميني، انجمن نجات ولايت، نيم نگاه، فرياد، وبلاگ وطنفروشي، سايت بتول سلطاني، وبلاگ البرز، خبرگزاري فارس، شبكه خبري آفتاب، الف و....
سوال هفتم و آخرم اين است كه آيا سعيد جمالي يك اشتباه كوچك نيز مرتكب نشده است كه از ابتدا بجاي جبهه مجاهدين، با همان جبهه عسگراولادي، خامنه اي و خميني و لاجوردي عقد اخوت مي بست؟ او بعد از 32 سال از سال 60 تازه به اين نتيجه رسيده است كه «حيات سياسي اين جريان (مجاهدين) در 30 خرداد سال 60 به اتمام رسيد»، او كه 32 سال بعقب رفته است من فكر مي كنم بهتر است دهسال ديگر نيز بعقب برگردد و يكباره اشتباه اصلي را بالا بياورد و اينچنين شرمنده اين 32 سال نيز نباشد، فكر مي كنم اين حرف خيلي منسجم‌تر است آيا اينطور نيست ؟ من اندكي مشابهت هاي قدم بقدم را بازگو مي كنم فكر مي كنم قضاوت در مورد منشاء اين مشابهت ها با ”رژيم پليد” بسيار ساده است. گوش كنيد : خبرگزاري ايسنا از قول اوستاي او آخوند علوي، وزير اطلاعات در 21 شهريور 92 نوشته بود ”جا دارد آنهايي كه فريب اين گروهك را خورده اند و سالها زندگي را در تلخي هاي دربدري، آوراگي و حصرفكري و روحي تجربه كرده اند به عقل و انديشه خود مراجعه كنند كه اين مسير سرنوشتي جز اين ندارد” سپس او نيز در بخشي از قسمت سوم توبه نامه اش كه سايت وزارتي اينترلينك 22 مهر 92 يعني يكماه بعد، درج شده بود نوشته است ” افرادي را مي شناسم و مي‌بينم كه از دوران شادابي جواني تا به امروز كه پا به سن گذاشته اند، عمرشان را چنين تباه كرده اند، اينكار رذالت است، شنيع است، بگذاريد آنها قدري بينديشند، قدري بخوانند و از چاه ظلمات بدر ايند” آيا اين مشابهت تصادفي است؟ معني بدر آمدن از ”چاه ظلمات” را نيز فهميديم كه مي شود : ”پايبوسي ولايت” در روز روشن !.
باشگاه خبرنگاران در 17 شهريور 92 از قول سلامي جانشين فرمانده كل سپاه مي نويسد: ”اينها با جاسوسي در محيط هسته اي ما بخشي از اطلاعات مستند را با اطلاعات غير واقعي تركيب كردند و يك فضاي خيالي در نظام بين المللي نسبت به فعاليت هسته اي ما ايجاد كردند” و او در 21 مهر يعني درست چند روز بعد مي‌نويسد ”اين جريان با عمده سرويسهاي اطلاعاتي رابطه دارد و از موضع يك جاسوس.... دنبال ..... دادن هر اطلاعاتي به آنها هستند! آيا سعيد جمالي خودش را به خريت نزده است؟ منبع تغذيه اش همين كلامات فرمانده سپاه و جانشينانش است. اما اگر هنوز او نمي داند كه مجاهدين با سرافراشته و در نهايت افتخار بزرگترين طرح هاي ضد ملي و ضدبشري اتمي آخوندها را افشا كرده و جهاني را از يك فاجعه قطعي نجات دادند پس بهتر است به تيمارستان مراجعه كند و بيش از اين معطل نكند چون دوست و دشمن به آن اذعان دارند. چون بقول معروف ميگويند سگ داند و پينه دوز كه در انبان چيست! به همين ترتيب نيز بعد از درج مزخرفات سرتيپ دهقان وزير دفاع روحاني در 25 شهريور و علي سعيدي نمايند خامنه اي در سپاه در 21 شهريور كه بترتيب واحد مركزي خبر و خبرگزاري تسنيم آن را درج كرده بود او نيز دقيقا در همان راستا در 16 مهر 92 در پژواك دشمنان آزادي مي نويسد : ”من بهيچوجه با عباراتي امثال چپ روي يا زود رس دست بعمل زدن و... موافق نيستم، چرا كه اين عمل و سرآغاز مبارزه مسلحانه را نبايد در كادر يك عمل سياسي ديد، اين يك اشتباه سياسي نبود، يك چپ روي نبود، يك تاكتيك يا استراتژي غلط نبود، اين عمل بازي كردن با سرنوشت يك ملت و روند آزاديخواهي آنان بود” !! كسي نيست بپرسد عمو به اين كشف مهم كي و چگونه بعد از 32 سال نائل شدي؟ آيا سربازان گمنام امام جنايت پيشگان دستي در اين معجزه نداشتند؟
بنظرم حرفها بسيار روشن و پيام اين گام بگام حركت كردنش نيز كاملا واضح است ولي فقط بايد بگويم كه اين يكي يك شبه ره بيست ساله ديگران را پيموده است و بنظرم اين نيز از شواهد دوران سرنگوني و به آخر خط رسيدن ”رژيم پليد” است كه دست نياز به چنين تحفه هايي دراز مي كند. آيا اينطور نيست ؟
همچنانكه او نظرش را گفته است بگذاريد من نيز نظرم را بگويم : بنظرم نبايد به توليدات وزارت اطلاعات يا ”پژواك” آن در سايت‌هاي ديگر پاسخ داد بعكس من فكر مي كنم اصلا نبايد وارد اين وادي شد و بقول مثل معروف اذري ” ايت هورر كروان گئچر” (ترجمه اش را نيز عمدا نمي نويسم ولي خود سعيد جمالي مي فهمد منظور چيست). اما در وراي اين حرفها، بگذار نه براي دفاع از مجاهدين و خط و خطوط‌شان كه خودشان بهتر بلدند دفاع كنند، بلكه بخاطر بسياري از دوستانم كه اين روزها در ليبرتي، بدن هاي نحيف و چهره هاي استخواني با عزم هاي مصمم و استحكام كلام‌شان، دنيايي را تكان مي دهد و بخاظر رسيدن به آرمان آزادي مردم ايران، حاضرند ذره ذره آب شوند ولي تن به ذلت تسليم و ننگ توبه و ندامت از آرمان‌شان ندهند، بله ميخواستم حقيقتي را بيان بكنم كه نه سعيد جمالي و نه تماميت رژيم و حاميان بين المللي اش نمي‌توانند آن را بپوشانند : حقيقت اين است كه آري دشمن ضد بشري مردم ايران، عليرغم همه دود و دم ظاهري و الدرم بلدرم هايش، امروز از همين اشرفياني كه در ليبرتي محصور هستند تهديد سرنگوني احساس مي كند و الا هيچ دليلي نداشت كه دست به ”عملياتي مهمتر از مرصاد” بزند و از قول بالانرين فرماندهان سياسي و نظامي‌اش بگويد ” اين حمله اهميت راهبري وسيعي در اينده منطقه دارد و داراي ابعاد بسيار عظيمي است
آري در اين شرايط مجاهدين همچنانكه از سال 44، آماده اند همه چيزشان را در راه آرمان شان بدهند، برخلاف ندامتهاي رقت انگيز امثال سعيد جمالي، مجاهدين ـ تك تك مجاهدين ـ براي نبرد به اشرف رفته بودند، براي نبرد در اشرف مانده بودند و براي نبرد در ليبرتي مانده اند، آنها در هر روز و بويژه در هر سرفصلي، مجددا راه نبردشان را خود انتخاب مي كنند، اگر دل سياه و چشم كور و گوشهاي ناشنواي او نيز اجازه مي داد مي شنيد و مي ديد كه همه 100 قهرمان باقيمانده در اشرف، كمتر از يكماه قبل از شهادت شان نقشه مسير نوشته بودند. تا بن استخوان به راه و آرمان و راهبري شان ايمان و ايقان داشتند در همه سنين و در همه سطوح تشكيلاتي ولي يكدل و يك زبان، مصمم و استوار چون كوه و غران و پرشراره چو آتشفشان.
دقيقا بدليل همين ايقان و ايمان است كه سازمان مجاهدين برخلاف تصورات ابلهانه شمايان، هر روز درخشنده‌تر براه مقدس اش ادامه مي دهد چون از روز ازل انتخاب كرده اند كه براي آزادي خلق و ميهن شان، با خون و شهادت بها بپردازند و چنين نيز كرده اند. اين رمز و راز عشق مجاهدين به امام حسين شان و رمز و راز عشق مردم ايران به مجاهدين شان است. همين و بس
خوشا بحال ما كه با عشق به آزادي خلق و ميهن افتخار مبارزه اي پرشكوه را خداوند نصيب مان كرده است.
مرگ بر اصل ولايت فقيه, مرگ بر ديكتاتورها, ظالمان و تباه كنندگان حرث و نسل ايران
لعن و نفرين ابدي نثار كفتاران و گرازاني كه كشتزار انقلاب را با پوزه بزرگ ولي كثيف شان مي آلايند
زنده باد آزادي ـ درود بر رجوي

حسين زندگي 6 آذر 92

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر