۱۳۹۴ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

به بهانه گردهمايي باشكوه و پر شور ويلپنت

به بهانه گردهمايي باشكوه و پر شور ويلپنت


بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
  نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار ...
 خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب
خوش به حال آفتاب ؛
   ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
  ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ 
 فريدون مشيري
              
براي شركت، برنامه گردهمايي بزرگ و پر شكو ه«مي توان و بايد و هزار اشرف...» لحظه شماري ميكردم. تا بتوانم در اين مراسم با شكوه شركت فعالي داشته باشم. از درب بزرگ ويلپنت عبور مي كنم.
 خداي من چقدر اينجا برزگ است ! شايد كيلومترها!، نمي‌دانم!.
پرچمها ي اشرف و شير و خورشيد ايران وتصاوير خواهر مريم كه با رنگهاي شاد درست شده در با لاي سياجها ي مسير نصب شده است كه با وزش باد صبحگاهي رقص و شادي مي كنند و جلوه خاصي به محيط داده است.
 بلي، بالاخره آمدند!
اشرف نشانها با گامهاي استوار و عزمي راسخ  در حركتند، با بنر  هاو پرچمهاي شير و خورشيد نشان و عكسهاي مريم رهايي ، شاد و سر افراز به طرف سالن بزرگ  مي خروشند و مي غرند، اتوبوسها، پشت سر هم در مسير قرار گرفته و لحظه لحظه بر تعدادشان افزوده مي شود. روي بعضي از اتوبوسها عكس بزرگ مريم رهايي و پرچمهاي ايران  به چشم مي خورد ، ايرانيان غيور با لبحند و  شادي از اتوبوسها  بيرون مي آيند و در صفوفي منظم  و يك پارچه  همچون رودهاي  پاك و  ذلال ومواج  در غليانند.  شلوغ تر  مي شود.   از چندين مسير  حركت ادامه دارد، رودها به هم مي يپوندند و در محوطه بسيار بررگ نزديك سالن تا چشم كار مي كند چمعيت انبوه و شاد و سرحالي است كه مي روند بزرگترين اجتماع تاريخ ايرانيان خارج ازكشور را برگزار كنند، بدون اغراق  هزاران اتوبوس از كشور هاي مختلف آمده اند، بعضي ا ز هموطنان با خودرو هاي شخصي و يا از طرق هوايي به محل مي رسند ،به يا شعري از مولانا افتادم.: 
اندک اندک جمع مستان می‌رسند            اندک اندک می پرستان می‌رسند
دلنوازان نازنازان در ره اند                 گلعذاران از گلستان می‌رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست     نیستان رفتند و هستان می‌رسند
جمله دامن‌های پرزر همچو کان          از برای تنگدستان می‌رسند
لاغران خسته از مرعای عشق            فربهان و تندرستان می‌رسند
جان پاکان چون شعاع آفتاب              از چنان بالا به پستان می‌رسند
خرم آن باغی که بهر مریمان            میوه‌های نو زمستان می‌رسند
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف    هم ز بستان سوی بستان می‌رسند


… دل تو دلم نبود، احساس کردم من ديگر اينجا نيستم، پس کجايم؟ همانجايي که هزاران هزار کبوتران سپيد بال رهايي خروش و فرياد آزادي را سر ميدادند، نه اشتباه ميکنم خيلي بيشتر. همه آزاديخواهان، دانشجويان، کارگران، زنان، جوانان و نوجوانان، تحت حاکميت آخوندي آنجا بودند، من خودم کبوتران خونين بالي را که آماج تهمتهاي ناروا و ضرب و شتم، شکنجه و تحقير به وسيله دژخيمان حکومت مردم فريب و قرون وسطايي آخوندي، در خيابانهاي زندان بزرگ بهنام ايران را در فضاي سالن بزرگ ديدم. گويي من همه را ميشناسم، همه اشرف هم حي و حاضر بودند.خيلي شلوغ بود، در بيرون و داخل سالن، امواج شور و نشاط به وضوح مشهود بود. چهر ه هاي مصمم، با عزم و اراده يي سربين براي سرنگوني.
مريم را ديدم، سيمرغ رهايي را ميگويم که بر بلنداي آسمان بال گسترانده بود، گسترده بالي به عظمت يک مقاومت سرفراز و عظمت ايران اين زيباترين وطن.
 غريو  فرياد بيوقفه حاضرين با شعارهاي آتشين و انقلابي در دفاع از آرمانهاي والا و بيبديل مريم رهايي، آنچنان بود که کاخهاي فساد و تباهي آخوندهاي شرزه و پليد را لرزاند و خواب را از مخيله کثيفشان پرانيد، بهرغم همه محدوديتها، هزاران توطئه آخوندها و شرکاي مماشاتگر، طنين صداي روح بخش مريم همه غل و زنجير ها و تمام  اتهامات واهي را پودر کرد و روي سرشان آوار. آنکه سوداي آزادي و عشق وطن داشت چه حاضر و چه به ظاهر غايب، همه بودند.
 همه قلبها براي يک قلب بزرگ مي طپيد، قلبي به بزرگي ايران، با بيش از 120هزار شهيد مقاوم و والا مقام، بله گويي، همه ياران مقاومت در تمام دنيا و اشرفيان  با هم هم پيمان، متحد و يکپارچه، اميد و سرفرازي و پيروزي يک خلق در زنجير را طنين انداز هر کوي و برزني در ايران کردند، من که صدا ها را مي شنيدم شما چطور؟ شعار ها يکي بود، طنين صدا هاي در گلو شکسته زنان، دانشجويان، جوانان، کارمندان و… صداها آنقدر رسا و قوي بود که گوش فلک و مماشاتگران را کر مي‌كرد.

قدم درنه اگر مردی درین کار
حجاب تو تویی از پیش بردار
اگر خواهی که مرد کار گردی
مکن بی حکم مردی عزم این کار
یقین دان کز دم این شیرمردان
شود چون شیر بیشه شیر دیوار
چو بازان جای خود کن ساعد شاه
مشو خرسند چون کرکس به مردار
دلیری شیرمردی باید این جا
که صد دریا درآشامد به یکبار
ز رعنایان نازک‌دل چه خیزد
که این جا پردلی باید جگرخوار
نه او را کفر دامن‌گیر و نه دین
نه او را نور دامن‌سوز و نه نار
دلا تا کی روی بر سر چو گردون
قراری گیر و دم درکش زمین‌وار
اگر خواهی که دریایی شوی تو
چو کوهی خویش را برجای می دار
کنون چون نقطه ساکن باش یکچند
که سرگردان بسی گشتی چو پرگار
اگر خواهی که در پیش افتی از خویش
سه کارت می‌بباید کرد ناچار
یکی آرام و دیگر صبر کردن
سیم دایم زبان بستن ز گفتار

اگر دستت دهد این هر سه حالت
علم بر هر دو عالم زن چو عطار
   


كيفيتي نوين در برگزاري گردهمايي
 بهراستي گردهمايي بزرگ مقاومت در ويلپنت فرانسه چه بهلحاظ كميت وچه كيفيت، سازماندهي و برنامهريزي اين متينگ بزرگ، يك جهش و يك پيروزي عظيمي بود كه اعتلا و سرفرازي يك مقاومت سترگ را بهنمايش گذاشت. حضور فعال نمايندگان پارلمان و شخصيتها از كشورهاي انگليس، آمريكا، كانادا، استراليا، آلمان،  هند،عراق، اردن، مغرب، الجزاير و نمايندگان پارلمان اروپا، دهها خبرنگار و رسانه بينالمللي و انعكاس گستردة گردهمايي و سخنان پر شور و راهگشاي رئيس جمهور مقاومت، خود گواه بارزي بر صعود موقعيت مقاومت بر بلنداي قله پيروزي است. در جايي كه كوس رسوايي و منفوريت آخوندي در سطح بينا لمللي به با لاترين درجه خود رسيده، اين مقاومت ظفرمند هرروز بر محبوبيت و نقش بي بديلش عليه بنيادگرايان و آخوندها برجسته تر و بارزتر ميشود.هر كجا كه اين سران منفور پاي نهند غير از اعتراض و انزواي بيشتر چيزي عايدشان نميشود. همة اين نمونه ها خبر ازمنفوريت رژيم آخوندي در سطح بين المللي و تشديد تضاد رژيم با جامعة بين الملل است. كه خود نشان از اضملال و سقوط محتوم رژيم دارد. 
هنوز شعارهاي ايرانيان شريف در ويلپنت پاريس بي وقفه ادامه دارد كه از سخنراني رئيس جمهور  به وجد آمده ا ند و اشرفيان همصدا با آنهابا شعار هاي كوبنده شان همنوا شده اند را مي شنوم.
بله گويي همه آنها، اشرفيان، كارگران دانشجويان، زنان و مردان ايراني در مكان گرد هم آمده اند و به سخنراني پر شور رئيس جمهورشان گوش فرا داده اند.
 مريم حضورت در هر مکاني بهار مي آفريند، سردي و انجماد رخت ميبندد، اميد و آرزوهاي يک خلق دربند در قاطعيت کلامت و مسئوليت پذيري زايدالوصفت شکوفا ميشود و به گل مي نشيند
پس با قاطعيت ميگويم:
 اگر ايلغار خميني و آخوندهاي پست و فرومايه، کشتند، سوزاندند، همه چيز را دايناسوروار در آتش بخل و حسد و کينه ورزي نابود کردند.

ای جان تو جانم را از خويش خبر کرده
                                انديشه تو هر دم در بنده اثر کرده
ای هر چه بينديشی در خاطر تو آيد
                                بر بنده همان لحظه آن چيز گذر کرده 
از شيوه و ناز تو مشغول شده جانم
                                مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده
بر ياد لب تو نی هر صبح بناليده
                                عشقت دهن نی را پرقند و شکر کرده
از چهره چون ماهت وز قد و کمرگاهت
                                چون ماه نو اين جانم خود را چو قمر کرده
خود را چو کمر کردم باشد به ميان آيی
                                ای چشم تو سوی من از خشم نظر کرده
از خشم نظر کردی دل زير و زبر کردی
                                تا اين دل آواره از خويش سفر کرده


خرداد ماه براي مجاهدين و اشرف نشانها، ماه ايستادگي وپايداري، شكوه و استواري يك خلق در برابر شاه و شيخ، از جايگاه و منزلت با لايي برخور داراست. هنوزتابش نور خورشيد كه در پس ساليان سال سياهيها و تيرگيهاي ستم شاهي، بروي شكوفه هاي سپيد و زيباي بهار آزادي، نتابيده بود، هنوز مردم ايران مزه آزادي را نچشيده بودند، بوي و عطر ياس و ياسمن به بوي باروت و صفير گلوله تبديل شد. بهمن سپيد به سرخي گراييد، خرداد سرخ فام مقاومت را ميگويم، ، نه فقط مردم ايران.
اما آنچه در مراسم امسال آفريده شد، يك خلاقيت و نوآوري بود، آفرينش كه با اراده سترگ و سربين اشرف نشانها ، در كوتاهترين زمان، با انبوه محدوديتها به گُل نشست و در حماسه پايداري و ايستادگي بهرغم هزاران توطئه شگفت. گردن فراز و راست قامت و يقين به استقرار حاكميت مردمي و اضمحلال رژيم پوسيده آخوندي. بله سرفرازان  اشرف نشان با آفرينش غرورانگيز خود مهر حقانيت را بر زنده بودن مقاومت زدند و گواه  انكارناپذيري بر نفي تاريخي استبداد فاشيسم مذهبي آخوندي شدند.

آقاي هزارخاني، مسئول كميسيون فرهنگ و هنر شوراي ملي مقاومت گفته بود: «اگر  يكوقتي بهمن بگويند، مجاهدين در مرزها كوه يا تپه يي را جابه جا و به نقطه ديگري منتقل كرده اند، من باور ميكنم».  بله به راستي اشرفيان غير ممكن را ممكن كردند و به اثبات رساندند با نيروي ايمان و پا فشاري بر اصول همه چيز قابل حل و فصل و انجام شدني است.

شيپورها نواختند، طبلها كوبيدند و آوازهاي رهايي را خواندن با چهره هايي بيقرار و مصمم و با مشت هايي گره كرده و اراده يي سربين با بيرق هايي برافراشته و سر به فلك كشيده، در امتداد افقي روشن و غرورانگيز خروشيدند با نگاه هايي نافذ و اميد به پيروزي محتوم يك خلق در بند و اسير.
 پاي كوبيدند تا صدايش را در اقصي نقاط كشور خونبارم ايران طنين انداز كنند. دژخيمان بهزعم خود، مثل شمر و يزيد و مريدانشان آنقدر صداي سنج و دهل شقاوت و دغلكاري را در مقاطع مختلف زياد كردند تا صداي رساي يك خلق را خاموش كنند اما صداي مجاهدين و رزمنده شيران ارتش رهايي از تمام روزنه هاي پنجره هاي بسته عبور كرد و قلوب همه ايرانيان دردمند را شاد كرد. صداي گامها با  هماهنگي مچهاي گره كرده، سرها رو به آسمان. رزمندگان حرفهايي در دل و زبان دارند حرفهايي با خلقشان. 
آهاي مادر پيرم، پدر سالخوردهام، خواهرم كه اشك در چشمانت خشكيد از داغ و فراق فرزندان دلبندت، آهاي فرزندم  چگونه در سرما و گرما، پاي برهنه از لابلاي خودروهاي شهر دود گرفته تهران با دسته يي گل كه دارد پژمرده و خريداري ندارد، ميگذري. اما نگران نباش من همه گلهاي پژمرده ات را خريدارم، با هر بهايي كه دوست داري، شايد لبخندي بر لبان خشكيدهات بنشنيد، مگر صداي رساي اشرف زنان مجاهد را نشنيدي كه گفت: «به چشمان به راه مانده همه كودكان بي مادر سوگند ياد ميكنيم كه تا پيروزي نهايي و حاكميت خلق دست از مبارزه بر نداريم و تا سرود فتح و پيروزي را در گوش كودكان اين آب و خاك سر ندهيم از پا ننشينيم». آهاي خواهرم كه از فشارهاي زندگي، تهديدات و سركوبها راهي خيابانهاي «اجبار» شدي، بدان و بدانيد كه در ذهن و ضمير لحظه مره اشرفيان جاي داريد. بيكاران، معتادان، خانه بدوشان، كارگران، دانشجويان و همه شماها. اشرفيان پژواك طنين فرياد شما هسنند فريادي كه آزاد ي را طنين انداز هر كوي و برزني ميكند.
سن  بزرگ كه به شكل زيبا و رويايي ساخته شده ومزين به عكسهاي بزرگ  درب اشرف شده بود  به قدري ماهرانه و زيبا ساخته شده بود كه براي چند لحظه خودم را نزديك درب شير ديدم!.  كه قدمهايم را با هر چه قدرت بر زمين ميكوبم. در نگاهم و ذهنم مسعود و مريم را در ميدان آزادي تهران ميبينم كه  ارتش خلق از جلوشان در حال رژه رفتن هستتد رژهيي به بزرگي تهران و ايران. هر گامي كه به جلو ميروم گويي خودم را به تهران نزديك مي‌كنم. همه مجاهدين را پاك و پاك ميبينم  فارغ از هر گونه اتهامي. ميبينم، چگونه مسعود و مريم با غرور و سر بلندي به نسلي كه پروراندهاند چشم دوختهاند و به بذر پاكي كه پاشيدهاند ميبالند. 
سبكبال شده بودم مثل همان پرنده هاي سپيد بال. نميدانم چرا بيش از گذشته دلم هواي تهران و همه مردمان دوست داشتنيمان كرده. احساس كردم، فاصله ها آنقدر كوتاه شده اند، كه گويي ميدان آزادي  تهران ا ز درب اشرف عبور ميكند.  اين لحظات و تصاوير، از همه ايران نمايان است. نماد بزرگي كه عظمت مبارزة بي امان يك خلق را ترسيم ميكند. با بازواني قوي و ريشه يي سترگ كه در ليبرتي پاي گرفته است 
 بله همه اشرافيان و اشرغ نشانها در  سالهاي پايداري شگرفشان از دشتها و دمنها، كوهها و صخرهها عبور كردند و با نيروي ايمان و عشق به رهبري و آزادي مردمشان با نوك سوزن كوهها و صخرهها را كندند، اگر فرهاد بيستون را شكافت شير زنان و كوهمردان اشرفي در شوق ديدار مردمشان صدها صخره صعب العبور را كندند و بر بلنداي شرف انساني صعود كردند. بله اشرف و اشرف نشينان، به حتميت و سرانجام، پيام رساي مريم رهايي ايمان دارند كه گقت: «ما پيروز مي شويم، ما پيروز ميشويم، بله ما پيروز مي شويم».
خواهر مريم در رياست جمهوري فرخننده توست که کاخهاي عشق، اميد، آباداني و سرزندگي در سراسر ايران بر پا خواهد شد
 آري حاکميت مردمي با مريم رهايي فرا ميرسد در آن شکي نيست. 
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
                          وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
                          وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
وآنکه جان‌ها به سحر نعره زنانند ازو
                          وآنکه ما را غمش از جای ببُرده‌ست کجاست؟
جانِ جان‌ست، وگر جای ندارد چه عجب!
                          این که جا می طلبد در تن ما هست، کجاست؟
غمزۀ چشم بهانه‌ست وزان سو هوسی‌ست
                          وآنکه او در پس غمزه‌ست دلم خَست کجاست؟
پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود
                          وآنکه در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پَست نشد
                          وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟ 
مولانا 

 محمود نيشابوري

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر