دوباره آمدیم. پرشور و پرهیاهو و سرشار از حس دلپذیر مقاومت و پیروزی.
در میان دریایی مواج از شوق و شور و شعف، لحظه ها و ثانیه های غرورانگیزِ با هم بودن
و همدلی و همزبانی را دوباره تجربه کردیم و فریادها را رساتر از همیشه سر دادیم تا
آنها که چشم بر روی واقعیتها بسته اند و در گوشها پنبه های محصول کارخانۀ مماشات فرو
کرده اند را ناگزیر به دیدن و شنیدن نمائیم.
آری. دوباره آمدیم همراه با سیلی از عواطف و احساسات انسانی که غم و غصه
های سالیان را از قلبها فرو می شوید و تازه تر و سبزتر از همیشه برگشتیم تا به آخوندها
بگوئیم که خزان تحمیلی شان را بر میهن تحت اشغال، به رسمیت نمی شناسیم و تا ریشه شان
را از بن و بیخ از آن اهورایی سرزمین بی همتا برنیاوریم، از پا نخواهیم نشست.
راستی! چه کسی می توانست حتی تصورش را هم بکند که آن حمله و هجوم ابلهانه
در آغازین ساعت صبح روز بیست و هفتم خرداد سال هزار و سیصد و هشتاد و دو به نقطه عطفی
تاریخی مبدل گشته و یادآوری آن هر سال با شکوهتر و عظیمتر از گذشته، اینچنین شکوه و
اقتدار یک مقاومت افتخارآمیز را در عرصۀ بین المللی و در پیش چشم جهانیان به نمایش
بگذارد؟!
ویلپنتِ امسال غرق در امواج آبی آسمانی باز هم شاهد حماسه ای دیگر بود.
حماسه ای در ابعاد جهانی. نمایشگر پاسخ انسان، فراتر از مرزهای جغرافیایی و قومی و
نژادی به حس همدردی و همراهی، سرشار از عواطف و احساسات به معنای واقعی انسانی.
تداعی کنندۀ اشعار جاودانۀ شیخ اجل شیراز که «بنی آدم» را در قالب «اعضای
یک پیکر» به تصویر کشیده است و همه را «در آفرینش» از جنس یک «گوهر» می داند. پس به
زعم او به درد آمدن یک عضو، تاب و قرار از دیگر اعضاء گرفته و یاری و مساعدت آنها را
رقم خواهد زد.
آری. کاش شیخ اجل بود و می دید که آن اشعار زنده و ماندگار در تاریخ بشریّت،
امروز چگونه از حصر و حصار کلمات خارج شده ودر شکل و قالبی ملموس و منحصر به فرد و
در زیر یک سقف در معرض دید جهانیان قرار گرفته است.
برای من و شاید خیلی های دیگر گردهمایی سالانۀ ویلپنت در حکم طلوع بهاری
انسانی است که با رسیدن خویش سرسبزی و طراوت و شادابی به همراه می آورد و ایمان و امید
به پیروزی و سرنگونی حکومت غرق در فساد و جنایت آخوندها را در قلبهامان شعله ورتر از
همیشه می کند و نیرو و انرژی مضاعف و وصف ناپذیری را بدرقۀ راهمان می کند تا بیناتر
از هر زمان دیگر به افقهای روشنِ دوردست دل بسپاریم و امیدوارتر از همیشه به پیش رویم.
همینکه از نزدیکِ نزدیک و بی هیچ واسطه و پرده ای، واضح و آشکار می بینی
که یکی هست که درد مردم را درد خود می داند و برای درمانش سر از پا نشناخته شب و روز
در تب و تاب است.
همینکه می بینی یکی قلبش همیشه و در هرتپش برای زنان درمانده و کارتن
خوابِ آن سرزمین به یغما رفته، جریحه دار است.
همینکه می بینی یکی هست که زندگی خودش را وقف کرده تا برای زندگی تو و بهتر زندگی کردن تو بی دریغ
و بی هیچ مزد و منتی شبانه روز از جان مایه گذاشته و تلاش کند.
همینکه می بینی که یکی هست که درد کودکان خیابانی امانش را بریده است
و مثل بغضی در گلویش نشسته است و همینکه می بینی یکی حاضر است جان شیرین خویش را با
لبخندی شیرینتر فدا کند تا تو آزاد باشی و آزاد نفس بکشی و زندگی کنی، اگر هنوز از
انسانیت چیزی ولو اندک در جانِ وجودِ تو باقی مانده باشد، غرق در شوق و شعف و افتخار
خواهی شد.
همه اینها یک سو و آن سوی دیگر وقتی می بینی که هنوز هستند انسانهایی
که مرزهای جغرافیایی و نژادی انسان بودنشان را تحت تاثیر قرار نداده و با تو و در کنار
تو خوب و صمیمی و بی غل و غش بر خلیفۀ ارتجاع لعنت می فرستند و با تمامی وجود آرزوی
رهایی سرزمین و مردمت را می کنند، از احساسی لبریز می شوی که بیانش در قالب هیچ کلمه
و جمله ای نمی گنجد و اینها همه از برکت وجود یک مقاومت سازمانیافتۀ ملی و مردمی است.
مقاومتی که نزدیک به چهار دهه ایستادگی کرده و بهایش را هم پرداخته، البته
که شایسته و سزاوار الطاف تمام انسانهای آزادیخواه و انساندوست در سراسر جهان و بسا
بیشتر از این است.
از دل و از بطن حوادث تلخ و سرگیجه آور، حماسه آفریدن و مبارزۀ خونبار
را به لحظه های ناب و با شکوه زندگی پیوند زدن، در مقابل توفانهای عظیم حوادث چونان
صخره های ستبر و صیقل خورده ایستادن و قد علم کردن، کاری است کارستان که از عهدۀ این
مقاوت برآمده است. نه لرزیده و نه قد خم کرده است.
در مقابلِ هر گردبادی از ریشه برآمدن
و به هر نسیمی لرزیدن
و با هر گندابی رقص کنان همراه شدن،
ارزانی بوته های بی بتۀ خار و خس باد.
مقاومتی اینچنین نستوه و استوار، با رهبرانی اینگونه خستگی ناپذیر و همدلان
و همراهانی چنین شریف و پاکباز، محکوم به پیروزی است.
15 ژوئن
سال 2015 (25 خرداد 1394)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر