۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

راز جاودانگی حافظ از منظر علمی (بخش دوم)


در بخش اول مقاله این پرسش بنیادین مطرح شد که راز جاودانگی حافظ چیست و چرا این رند عافیت سوز هنوز هم در زمان ما مطرح است. این پرسش در عین حال ذهن خیلی از حافظ شناسان و دوستداران حافظ را هم به خود مشغول داشته که چرا فکر او، بیان او و غزلها اوبعد از ششصد سال هنوز پایدار مانده اند انهم در جهانی که بر اساس تمامی داده های علمی کهنگی ، مرگ وفنا قانون اصلی آن است در این جهان فانی اما حافظ هنوز مانند ستاره ای درخشان در شب تاریک بشریت میدرخشد و در آینده هم قطعا درخشانتر خواهد بود. به گفته بعضی از پژوهشگران او فاتح و تصرف کننده زمان است. برای پاسخ به این سوال از خود حافظ کمک گرفتیم زیرا که او خود در این بیت منشاء و رازجاودانگی خودش را به ما میگوید.
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما.
حافظ ماندگاری خود بر جریده عالم را معطوف به عشق آتشینی که در قلب خود دارد میداند. اودر سلوک عارفانه خود به درجه ای و مرتبه ای از عشق رسیده است که قوام و دوام فرا زمانی و فرا مکانی خود را مدیون این معجون سحرآمیز میداند. اما این عشقی که حافظ از ان سخن میگوید چه عشقی است که او را جاودانه کرده است.در قسمت اول و با کلانجاری ذهنی و با یک نگاه پژوهشگرانه به این نکته اشاره شد که در مجموع برای حافظ دو نوع عشق را میتوان متصور بود . دو تصویر از عشق در جای جای ابیات حافظ رخ مینمایند و جلوگری میکنند. یکی عشق زمینی است و دیگری عشق آسمانی است
عشق زمینی حافظ معطوف است به تمامی جلوه های مادی و زیبا شناسانه این جهان ، جلوه های که فقط در دسترس دید یک رند عافیت سوز قرار میگیرد ونه یک زاهد ظاهر پرست. زیرا که حافظ بر خلاف زاهد یک نظر طمع کارانه و هوس بازانه بر پایه دروغ ، فریب و ریا به این جهان و پدیده های مادی ان ندارد بلکه او به این دنیا وهر انچه که بصورت عینی در آن هست را ازنقطه نظر زیبای شناسانه و انسان دوستی میبیند و به گونه ای پاک و صادقانه و بی غل و غش به آن نظر میافکند. ودر عین حال خوب میداند که این جهان سرای گذر است و باید در آن به خوشی زیست و با دیگران از سر مدارا رفتار کرد. زود گذر بودن جهان را هم در این بیت که میگوید «بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک» به خوبی عیان میسازد.
او با یک نگرش مبتنی برشادی و عاری از ریای زاهدانه ، نمود یک جهانبینی جدید بر اساس پرادایمهای واقعی و متناسب با نیازهای مادی ادمی و نوع زندگی بشر بر روی کره زمین را ارائه میدهد. بر خلاف زاهد ، حافظ سعی نمیکند که ازنفی این جهان به آن جهان برسد بلکه در تلاشی مستمر است که از «درک این جهان به کشف آن جهان برسد». اما به راستی چگونه و با چه مکانیزمی است که حافظ به این دریافتهای جدید و کشفیات که در نوع خود ودر زمان حافظ بی نهایت مدرن و پیشرو هستند میرسد ؟ پاسخ را خود حافظ در اشاره به عشق آسمانی اش به ما میدهد.
مرا به کار این جهان التفاط نبود ـ رنگ رخ تو در نظرم چنین خوشش اراست
او منشاء درک ودریافتهای خودش را رنگ رخ معشوق ازلی میداند که از طریق او به یک جهان بینی زیبا شناسانه و انسان شناسی عارفانه دست یافته است .
حافظ ، دو نوع عشق متصور برای انسان را همسان و موازی هم تجربه میکند وهم نشان میدهد. از همین روست که در کنار عشق زمینی ، عشق آسمانی حافظ نیزنقش پر رنگی دارد. حافظ بارها به دیدار خود با یار ازلی در خلوتگه راز اشاره میکند و در باره آن سخن میگوید. سروش عالم غیب و روح عشق آسمانی که بیشتر در وقت سحربه سراغ حافظ میاید حکایت از دیداری رازناک وپر ماجرا دارد که همواره از چشم عامی و زاهد میبایستی پوشیده بماند.
مدعی خواست که آید به تماشا گه راز ـ دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
حافظ ازموجودی بنام سروش عالم غیب نام میبرد که دم سحر با او یک ارتباط متافیزیکی برقرار میکند. که این ارتباط سحرگاهی را حافظ ظاهرا منشاء تمامی دارایی ها ، تواناییها ، و در نهایت عشق و معرفت خود نسبت به وجود ، هستی ، انسان وطبیعت میداند.
بیا که دوش به مستی سروش عالم غیب ـ نوید داد که عام است فیض رحمت او
حافظ خوب میداند که طراح و مهندس فلکی ، این جهان را به گونه ای ساختار سازی و پیکر بندی کرده که شش جهت بیشتر ندارد و برای انسان معمولی که با شناخت متعارف و کلاسیک به آن مینگرد راه خروجی متصور نیست و این جهان شناسی را به زیباترین سخن در این بیت میسراید.
مهندس فلکی راه دیر شش جهتی ـ چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک
اما او به کمک عشق آسمانی خودش از این بن بست شش جهتی رها میشود و ارتباط خود را با ماورا ء را در حالتی مجرد و موقعیتی خاص برقرار میکند که البته درک آن برای ما بسیار پیچیده است.
مولانا هم محدودیت این جهان را به گونه ای همسان با حافظ این گونه بیان میکند.
شش جهت است این جهان عمر ابد مجو در آن ـ مرتع عمر خلد را خارج این زمانه کن
دقیقا همین رهایی از بن بست شش جهتی این جهان است که حافظ را به مرتبه ای والا از سلوک ورندی میرساند و در آن مرحله است که از بازی گوشیهای شوخ وشانه خود پرده برمیدارد. و ازهمین روست که عشق ورزی های شبانگاهی او با معشوق ابدی اش منشاء پرشها و جهشای روحی حافظ میشوند. در این حالات است که پرده غیب بر روی حافظ دریده میشود وکسی او را به رازهای نهفته و پنهان این جهان و آن جهان اگاه میسازد.
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی ـ بیا و همدم جام جهان نما می‌باش
اری حافظ با هم دم شدن شبانگاهی خود و با نوشیدن از جامی که نه در آن شراب انگورِی بلکه جرعه ای از سرچشمه اگاهی و نشان دهنده جهان واقعی است و نمایانگر زوایای پهنان هستی است ، به سر غیب رسیده است. و در جایی در گفتگوی خود با عالم غیب اینگونه میسراید :
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من ـ هاتف غیب ندا داد که آری بکند
اما ایا از خود سوال کرده ایم که در کنج خلوت چه کسی میتواند هاتف غیب ، یار ، دوست و معشوق ازلی حافظ باشد؟ بجز حافظ و مولانا کمتر عارفی است که اینگونه به عشق بازی های رازگونه خود در سحرگاهان اشاره کنند و آنرا مبداء حرکت روحی خود بسوی یک شناخت عارفانه از جهان وانسان قلمداد نمایند. این مردان بزرگ در این حالات عارفانه صبحگاهی یک حس عاشقانه رانسبت به خالق این دنیا در عالیترین سطح خود میبنند ودرک مینمایند. مصداق آن در این قطعه بخوبی بارز است
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب اب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه فرخنده شبی بود و چه مبارک سحری آن شب قدر که آن تازه براتم دادند.
سراسر این غزل دارای یک بافت معنوی ؛ بسیار پیچیده ، بغرنج و در هم تنیده است که در خود بسیاری ویژگیها و مختصات ماوراء طبیعی و متا فیزیکی را حمل میکند.
کسی وقت سحر سراغ حافظ میاید و او را از غصه این دنیا نجات میدهد و از غمهای این جهان دور میسازد در همین شرایط بسیار شادمان است که راز جاودانگی خود را در نوشیدن اب حیات به ما ارائه میدهد و به همین دلیل است که حافظ بعد از دیدار یار ازلی نامش ماندگار و کلامش بر جریده عالم جاودانه میشود.
این یک واقعیت مسلم است که انسان در این جهان مادی از زندگی ابدی برخوردار نیست. ولی حافظ با عبوری رازناک در این شب و در آن حالت چیزی را میبیند و باده ای را مینوشد که باده ابدی است و در پرتو آن باده است که زندگی فرازمانی و حیات جاودانی پیدا میکند این همان دلیل اصلی است که اندیشه حافظ بعد از طی قرنها هنوز غبار زمان بر آن ننشته و برای نسل جدید هم سخنی برای گفتن وحسی برای سرشار شدن دارد.
حافظ در سحرگه پرماجرا و در کش و قوس یک شادمانی بی نظیر و در حین نوشیدن اب حیات ازلی است که بی خود از شعشعه پرتو ذات میشود. در چنین حالتی است که او بخاطر قرار گرفتن در حوزه تاثیرات و دایره تشعشه ذات الهی از خود بی خود شده . و دیگرنه خود ر ا میبند و نه خود را میشناسد . چرا ؟ زیرا که او محو دیدار رخ یار است .
ایا از خود پرسیده ایم که این چه سحرگاهی و مهتاب شبی است که او در کوچه یار سراپا چشم میشود وفقط او را میبیند و نه خود را؟
آن شب قدری که گویند اهل خلوت، امشب است ـ یارب! این تاثیر دولت در کدامین کوکب است؟
حافظ با استناد به این غزل و حالتهای سحرگاهی به منشاء آسمانی که نه در روی زمین بلکه در قعر کهکشانها و کواکب است اشاره میکند. او با این اشارات علامتی از خود میدهد که جهت گیری را به بالا یعنی «آن جهانی و متافیزیکی » و نه به پایین «این جهانی و فیزیکی» نشان میدهد. او اشاره به یک پدیده فرازمینی و فرامادی میکند که فقط اهل خلوت و اهل دل ازدرک و فهم آن بهرمند هستند.
باده از جام تجلی صفاتم دادند اشاره ایست به باده آسمانی .او در کنار باده زمینی « اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک» از باده آسمانی که در جام تجلی صفات ریخته شده است هم مینوشد، چیزی که باعث زیبایی شناسی خارق العاده حافظ وانسان دوستی رندانه اومیشود.
چه فرخنده شبی بود و چه مبارک سحری ـ آن شب قدر که آن تازه براتم دادند.
اشاره مجدد به آن شب وصل و سحری مبارک و اشاره به شب قدر ، اوج و کمال وصل متافیزیکی خود را به نمایش میگذارد.
در قران آمده است که در شب قدر فرشتگان به فرمان خدا به زمین میایند و تا صبح اوامر او را انجام میدهند.
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (سوره ۹۷: القدر)
ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم و از شب قدر چه آگاهت كرد . شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است .در آن شب فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى كه مقرر شده است فرود میآيند.آن شب تا دم صبح صلح و سلام است
حافظ با دقتی کافی و ظرافتی خاص ارتباط سحرگاه پر راز خود را در قدو قواره شب قدر میریزد ،زیرا بجز این فهم آن اتفاقات و حوادثی که در آن شب به وقوع میپیونند غیر قابل درک و تفسیر است.
حافظ در خیلی جاهای دیگر هم با اشاره به جهان ماوراء منشاء تحولات روحی خود را چنین بیان میکند.
در خرابات خدا نور خدا میبینیم ـ این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم
ناگهان پرده برانداخته ای ، یعنی چه ـ مست از خانه برون تاخته ای ، یعنی چه
سراسر این خطابها و اشارات همان مضمون معشوق ابدی و وصل شدن به او را نشان میدهند که در بالاترین مرتبه ، یک انسان از نظر روحی میتواند به آن برسد.
در این حالات است که حافظ آرام وقرار ندارد و به عشق بازی شوخ وشانه خود با معشوق ازلی دست میزند .
در جهان مادی و در رابطه با معشوق زمین خودش میگفت:
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را ـ لب گیری و رخ بوسی ومی نوشی
ودر رابطه با عشق بازی های آسمانی خود ودر خلوتگه راز چنین میگوید
بگفتمش به لبم بوسه ای حوالت کن ـ به خنده گفت ، کی ات با من این معامله بود
زدست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت ـ به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
گفتم آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو ـ زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کی است
این بیدار دلی ، خود اگاهی ؛ عشق و معرفت که در صدها بیت با زیباترین و حسانی ترین تصویرها و نفش خیالها بیان شده و رابطه حافظ را با عالم ربانی و روحانی عیان میسازد. آن تجربه سحرگاهی منطبق بر شب قدر در عالم قدسی با نزول روح ، منشاء جهش معنوی ـ متافیزیکی حافظ میشود.
اينجا است که بازتاب آن جهان بینی ماورایی که در خیلی از شعرهای حافظ موج میزند و آن نگرش متافیزیکی که بر آن بنياد شده است، پيش روی ما قرار مي گيرد ، يعني مراتب وجود که ازعشق و عقل زود گذراین جهان میگذرد در نهایت خود به آن جهانی میرسد که عقل و عشق ابدی در آن جاری و ساری است.این حرکت جوهری روح است که همچون بالاترين اصل جهان و فراتر ازآن همواره در حال گذار از سادگیهای جهان مادی به سمت پیچیدگیهای جهان معنوی است. از دنیای دانی به هستی عالی ازپدیده های ساده به مقوله های پیچیده و در نهایت از نقض انسانی به کمال الهی. در یک کلام از این جهان با همه مراحل جورواجورش به آن جهان با همه مراتب گوناگونش.
ادامه دارد
پرویز مصباحی
المان 12.05.13

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر