شاید کمتر کسی در اصفهان نام خانواده زحمتکش و دلیر تُرکیرا در دهه سیاه شصت نشنیده باشد. یک خانواده کارگری ساده و بی آلایش که بطور معمول سختیها و دست اندازهای زندگی روزانه را با سخت کوشی بیشتر و البته با قناعت و مناعت طبع، تحمل و برای خود هموار میکردند. خانواده ایی بسیار متواضع و مردم دار که در کانون خود سرشار از مهر و محبت و دوستی بود و هیچ آزاری هم برای کسی نداشتند ضمن اینکه برخلاف فرهنگ سنتی رایج در طیف اقشار فرودست جامعه، فضای روشنفکری حاکم بر این خانه، در میان خیل خانواده ها و مردم محله و محیط پیرامون، ویژه گی محسوسی داشت.
با شروع حاکمیت خمینی خونخوار و ظهور فاشیسم مذهبی در ایران، روزگار و سرنوشت این خانواده نیز همانند هزاران هزار خانواده آزادیخواه دیگر دستخوش تلاطم و طوفانی از مصائب شد. در فضای سیاسی آشفته بعد از «بهمن ۵۷» و طی دو سه سال اول حاکمیت جمهوری اسلامی که جوّ جامعه به سرعت به سمت دو قطبی شدن پیش میرفت، فرزندان رشید این خانواده در صفوف نیروهای مترقی و آزادیخواه اپوزیسیون، رو در روی قطب استبداد و ارتجاع و دجالیت قرار گرفتند و همانطور که بسیاری گواه بودند و میدانند، حکایت آن روزگار و کارزار محوری آن دوران عمدتآ در همین تقابل و مصاف ناخدای «استبداد» با خدای «آزادی» رقم میخورد...
البته در آن «محیط طوفان زا»، یک طرف چوب و چماق و دشنه و ژ-ث در دست داشت و مشت و لگد و گلوله روانه میکرد و هر ندا و نوید آگاهی بخش و روشنگری را برنمی تابید و در گلو خفه میکرد.... صف مقابل اما، تنها سلاحشان کلمه و کلام و کاغذ و کتاب بود و دانش و بینش و اندیشه... و البته جانهایی شیفته و پرشور و سرهایی سبز و بی باک و عواطفی زلال و پاک.
در فردای ۳۰ خرداد سال شصت و شروع سرکوب سراسری و سیستماتیک نیروهای اپوزیسیون توسط پاسداران سیاهی و تباهی، خانه و کاشانه این خانواده آزاده نیز در اصفهان مورد هجوم قرار میگیرد. پسر ارشد خانواده، مرتضی تُرکی، که یک کارگر متخصص برق و از زندانیان و فعالین سیاسی قبل از انقلاب بود، فراری میشود و به زندگی مخفی روی میاورد، و در یک فاصله زمانی کوتاه، پسران دیگر خانواده، مصطفی و اکبر و حسن و ... به جرم هواداری از مجاهدین خلق دستگیر و روانه زندان میشوند.
در پائیز سال شصت، مجاهد خلق مصطفی تُرکیآن جوان رشید و زحمتکش که کارگر مکانیک بود، در موج اعدام های بیدادگاه اصفهان محکوم به مرگ و تیرباران میشود. دو برادر دیگر، اکبر و حسن محکوم به حبس و زندان میشوند...
فکر میکنم اواخر پائیز سال ۱۳۶۰ وقتی که بعد از مدتها بازجویی و شکنجه و پشت سرگذاشتن سلولهای سپاه و انفرادیهای "هتل اموات" به بند عمومی زندانیان سیاسی زندان دستگرد اصفهان منتقل شدم، با این دو برادر دلیر هم بند شدم... البته بخاطر تراکم جمعیتی بندها و جابجایی های مختلف در آن روزها و بُعد زمانی بیش از سه دهه از آن ایام تا کنون، طبعآ تاریخها و زمان بندی برخی از رویدادها و تحولات را بطور دقیق به خاطر ندارم، ولی خوب بیاد میاورم دوران نسبتآ طولانی را که با آن عزیزان در یک بند بودیم.
برادر ارشد، اکبر تُرکی، که فرد آرام و متین و جا افتاده ای بود خیلی متواضع و مودب برخورد میکرد و بخاطر شخصیت انسانی خودش و شناخته شدگی سیاسی خانواده اش در اصفهان، مورد احترام همه بچه های بند بود. او متاهل و قبل از دستگیری کارگر ساختمان و بنّای زحمتکشی بود که در زندان نیز سعی میکرد با همه محدودیتهای موجود، از طریق کارهای دستی داخل بند، مثل کوپلن دوزی و منجوق بافی و بافتن گل آویزهای الیافی، شاید بتواند کمک خرجی برای بیرون باشد...
البته این قبیل کارهای مستقل و ابتکاری زندانیان که بطور معمول در بندهای سیاسی زندان اصفهان نیز مجاز بود، حدودآ در اواخر سال ۱۳۶۱ بدستور دادستانی انقلاب و مسئولین امنیتی زندان همچون پاسداران جانی حسین طوطیان و جان نثاری و بوذری... به منظور ایجاد محدودیت و فشار بیشتر روی زندانیان، در بندهای سیاسی برای همیشه ممنوع شد.
اکبر عزیز، که فکر میکنم حکم دو سال زندان تعزیری گرفته بود و تا آخر حبسش را هم کشید، با اینکه بخاطر اشتغال و مسئولیتهای خانوادگی، تحصیلاتش در دوره متوسطه ناتمام مانده بود ولی به لحاظ دانش سیاسی و تجربیات اجتماعی، فرد پُر و پخته ای بود. هروقت با هم در هواخوری بند قدم میزدیم و صحبت میکردیم، ایمان و اعتقادش به راه و راهبر و سازمان و آرمانش و بطور خاص عشقش به مسعود، در کلام و مرام و موضعگیریش موج میزد...
برادر کوچکتر، حسن تُرکی، نوجوانی شاداب و تر و فرز بود که هیچوقت لبخند از چهره اش محو نمیشد. این خوشرویی و مهربانی البته ویژگی هر دو برادر بود. حسن برخلاف رفتار آرام اکبر، خیلی پر جنب و جوش و شوخ و شلوغ بود... هردو در زمره زندانیان محکم و مطمئن جمع مجاهدین زندان بودند. ضمن اینکه نظم و انضباط و نظیف بودن شان در رفتار فردی و مسئولیتهای صنفی و تنظیم رابطه های جمعی، در هر بند و سلولی که بودند کاملآ مشهود بود.
حسن عزیز، قبل از دستگیری، نوجوان دانش آموزی بود که حین تحصیل نیز برای کمک به خانواده در کنار برادران زحمتکش و روشنفکرش کار میکرد. او هم در سال شصت در بیدادگاه های اتقلاب اسلامی اصفهان محکوم به ۳ سال حبس شده بود.
حسن دلیر بعد از پایان دوره زندانش، در سال ۱۳۶۳ آزاد شد و مدتی بعد بهمراه تعداد دیگری از زندانیان سیاسی از بند رسته، ضمن ارتباط مجدد با تشکیلات مخفی مجاهدین، با جسارت و ریسک پذیری بالا از کشور خارج میشود و به صفوف پیشمرگه های مجاهد خلق و رزمندگان آزادی در نوار مرزی ایران و عراق می پیوندد... او پس از اتمام دوره آموزشهای چریکی لازم، در چندین عملیات بزرگ و کوچک نظامی علیه ماشین جنگ و سرکوب رژیم خمینی شرکت میکند و خوشه های خشم و کین یاران تیرباران شده و همبندان شکنجه شده اش را با خروش آتشین سلاحش بر سر و روی پاسداران نظام جهل و جنون میریزد...
مجاهد خلق حسن تُرکی سرانجام در سال ۱۳۶۶در منطقه دهلران، در یک نبرد دلاورانه، رو در رو با سپاهیان خونریز خمینی، خونین پیکر بر خاک میافتد و جاودانه میشود.
مدت کوتاهی قبل از «نوشیدن جام زهر» و پیش از شروع «نسل کشی مجاهدین» در تابستان سال شصت و هفت، در موج دستگیریهای مجدد زندانیان سیاسی از بند رسته، اکبر ترکی بهمراه همسر مجاهدش فخری مجتبایی که او هم سابقه دستگیری و زندان در همان اصفهان را داشت، دوباره به اتهام «وصل شدن به مجاهدین» بازداشت میشوند... البته اینبار پاسداران پلید، پسر کوچکتر خانواده، علی تُرکی را نیز که در سال شصت فقط سیزده سال داشت و حالا یک جوان بیست ساله شده بود دستگیر و روانه سلول میکنند.
در اوایل مردادماه سال شصت و هفت، به فرمان و فتوای دیو جماران، کمیسیون مرگ در زندان دستگرد اصفهان دست به جنایت بیسابقه قتل عام زندانیان سیاسی میزند و طی مدت کوتاهی تقریبآ تمامی زندانیان مجاهد موجود در بندهای زنان و مردان و حتی بازداشتیهای بلاتکلیف در زندان سپاه و «هتل اموات»... و همینطور مجاهدین زندانی در شهرستان های اطراف را نیز به جرم دفاع از هویت سیاسی و انسانی خودشان، به جوخه مرگ میسپارد...
در این بین تبهکاران جنایت پیشه اطلاعات و دادستانی، علاوه بر «پاکسازی» زندانها، تعداد زیادی از زندانیان سیاسی مجاهدی را هم که قبلآ آزاد شده بودند، در سطح شهر اصفهان و دیگر نقاط استان دوباره دستگیر و راهی «سلولهای مرگ» در بند انفرادیهای مخوف، در زیرزمین بندهای جدید سپاه در زندان دستگرد میکنند که بسیاریشان هرگز بازنگشتند.
در زمره آن دلاور مردان و شیرزنان سربدار و آن «به چرا مرگ خود آگاهان» در آن تابستان سوزان، سه عزیز جانفشان دیگر از خانواده ترکی، اکبر ترکی و علی ترکی و همینطور فخری مجتبایی به چشم میخورند...
همزمان در همان ایام، پسر ارشد این خانواده، مجاهد خلق مرتضی تُرکی که سالها در میدانهای رزم و فدا، با فاشیسم مذهبی چنگ در چنگ بود، سرانجام در آخرین نبرد خود در صفوف ارتش آزادی، با مشعل «فروغ» قدم بر خاک میهن میگذارد و خونین بال «جاودانه» میشود...
این روزها در حالیکه بتازگی «روز جهانی کارگر» را پشت سرگذاشتیم و در هنگامه پر جوش و خروش جنبش حق طلبانه کارگران ستمدیده کشورمان و همینطور حرکتهای اعتراضی و عدالت خواهانه پرستاران و معلمین دردمند و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در سراسر این سرزمین و بویژه در مهاباد و اهواز و آبادان و تهران و تبریز و مشهد و زابل و زاهدان ... سزاوار است با احترام و افتخار تمام گرامی بداریم یاد و نام و راه و رزم آن پیشاهنگان «مقاومت در مقابل فاشیسم» و آزادگانی همچون خانواده دلاور تُرکی و هزاران هزار کانون مقاومت دیگر که در سیاهترین دوران تاریخ معاصر این میهن، با تمام توش و توان و با نثار جان و عزیزتر از جانشان به ملایان حاکم «نه» گفتند...
نمیدانم، شاید دیگر کسی از خانواده تُرکی زنده نمانده باشد... اما همگی شاهد و ناظر هستیم که چطور آرمان «آزادی و برابری» که امثال این خانواده دردمند و دلاور، سنگین ترین بها را برایش پرداختند، هنوز زنده و زاینده و زیبنده است و اتفاقآ از هرزمان دیگری طی این ۳۷ سال تاریک و طولانی، این آرمان و آرزوی زیبا و دوست داشتنی، دست یافتنی تر و نیل به آن میسرتر بنظر میرسد.
دیر است و دور نیست روزی که در امتداد همین خیزش و خروشها، مردم به جان آمده این میهن و بخصوص نسل جوان و جلودار ایران زمین، در ستیز با ستم ملایان و «رنج» دوران، متحد و همبسته در هر کوی و برزن پرچم «رزم» برافرازند و شعله و فروغ «آزادی» برافروزند و دوشادوش «رزمندگان آزادی» سرانجام ریشه این رژیم جهل و جنون را از بیخ و بن برکنند و بنیانش براندازند و طرحی نو دراندازند!
اردیبهشت ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر