۱۳۹۳ اسفند ۱۴, پنجشنبه

يادداشت زنداني سياسي مقاوم، سعيد ماسوري به بيرون از زندان از واقعه حمله دژخيمان به بند در روز سه شنبه 12 اسفند 93 و انتقال شش زنداني سياسي اهل سنت براي انتقال به قرنطينه و اعدام





"خون جاي بارون ميچكه"



ساعت ۶:۳۰ صبح بود كه سربازان با باتوم و اسلحه داخل بند ريختند. از سر و صدا و همهمه بيرون معلوم بود كه روز خونيني در پيش است ولي نميدانستيم نوبت كدام سالن از بند است. درب هرسه سالن را قفل كردند ولي درب هواخوري را باز كردند و اين علامت ديگري ازنزديكي يك حادثه بود.

سربازان و همه مأموران و مسئولان زندان از صدر تا ذيل حضور داشتند و دالاني را تشكيل داده بودند و زندانيان اهل سنت و كُرد را تك تك وارد دالان ميكردند، با كارت عكس مطابقت ميدادند و به محوطه هوا خوري ميفرستادند. ولي برخي را بيرون كشيده به بيرون ميفرستادند.

چيز زيادي نميديديم تنها صداهایی مي شنيديم و جزئيات را يكي دو ساعت بعد شنيديم .!!؟

اعدام است؟ كشتار است؟ قتل عام؟ یا انتقال است؟

واقعآ نمي دانستيم ولي از برخي اسامي كه مي شنيديم متوجه شديم همه بچه هايي هستند كه زير حكم اعدامند… پس لابد اجراي حكم اعدام است!!!

زماني "فرهاد" خوانده بود: جمعه ها خون جاي بارون ميچكه.

در رجائی شهر هميشه سه شنبه ها خون جاي بارون ميچكيد، ولي مدتهاست و به خصوص بعد از آمدن "دولت اعتدال" ديگر در همه كشور، هر روز و هر ساعت خون جاي بارون ميچكه !!! ولي اينها كه ديگر مهم نيست، انچه كه قلب جلادان ساطور به دست را مكدّر ميكند بال شكسته گنجشگكان زخمي است!!!

مگر نديديم كه وزير اطلاعات، براي تسريع بهبودي همسر معاون رئيس جمهور سابق، او را هنوز به زندان نيامده به مرخصي فرستاد تا شايد حضور او بر بالين همسرش دربهبودي او تإثير داشته باشد !!؟

اينهمه نازك دلي و انسانيت !!! ولي همزمان در اينجا يعني زندان رجائي شهر حتي جسد اعدام شدگان را به عزيزانشان تحويل نميدهند. "مهناي" كوچك شش ساله، دختر "حامد احمدي" را در پشت درب زندان به انتظار نگه ميدارند تا با دستان كوچكش جسد بي جان پدرش را التماس كند!!!

اما اين را هم از او دريغ ميكنند تا در همان انتظار هولناك با نقاشي بچه گانه اش پدرش را بر چوبه دار تجسم كند و به همه باصطلاح "هنرمندان" و "كارگردانان" و "انديشمندان" و.... كه صبح تا شب به يكديگر جايزه هاي بلورين و زرّين ميدهند و ميگيرند، انسانيت فراموش شده شان را ياد اوري كند. كه در همان سرزمینی که شما جایزه میگیرید من این نقاشی را میکشم. !!!



زندان رجائي شهر(گوهردشت)

١٣اسفند۱۳۹۳


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر