ساعاتي پيش دو نامه خواندم. نامة كوتاه، اما نافذ و فراخبال استاد آندرانيك به ساكنان ليبرتي را ـ كه جداگانه به آن پرداختم و اميدوارم شايستة استاد بنام موسيقيِ ميهنمان باشد...ـ
و نيز نامه يي بلند به رئيس جمهور فرانسه را كه امضاءكنندگانش ستوني از مأموران وزارت بدنام آخوندي كه از فرط نكبت و تباهي و آبرو باختگي, عنوان منتقدين! و اعضاي سابق مجاهدين! برخود نهاده اند. چكيده اش، شكوه و گلايه از تهديد مجاهدين عليه جان آنهاست! قصد بازگويي اين نامه را ندارم. در صفحات خودشان و سفرة حاكميت آخوندسالاري, پخش و فرش است. قابل فهم است كه اين رقعه نويسي، واكنشي عجولانه در برابر شكست قضايي و حقوقي بر سر پروندة 17 ژوئن ميباشد كه تمام رشته هاي چندين سالة آخوندها و لابي هايش را پنبه كرد و پيشاني سياه هايي كه با اين پرونده نخ داشتند را چزاند! اين قبيل انشاءها را ميتوان از مقاله هاي دست چندم روزنامة كيهان هم نمونه نويسي و بازپخت نمود و پاي آن 78 امضاء ستون كرد.
بي پرده و بي تعارف اعتراف ميكنم راغب نيستم وقت و قلم را خرج اينان كنم. ما و مردممان 36 سال است هماورد ديوكيشان و دين فروشان حاكم بر ايران بوده و هستيم. از سينه كش كوهساري رفيع به جانب آزادي گذشته ايم. كوله باري از معرفت تاريخي در اين مصاف توشه برداشته ايم. اما از رنج و شوقمان حتي با شعرهايمان هم سخن نگفته ايم. ترجيح ميدهم وقت و فكر و توان و قلمم را خرج ايناني نكنم كه حيات خفيف و نازلشان در گرو حضور، نمود، پويش و كوشش و فعاليت مقاومت ايران در نبرد تاريخي با ديوسالار مردمكُـش آخوندي است. روزي سردار موسي خياباني در هياهوي «ارتجاع ـ ليبرال» كه جبهة متحد ارتجاع با پوش فريبكارانة مبارزة باصطلاح ضدامپرياليستي، عليه مجاهدين و طيف نيروهاي ترقيخواه راه انداخته بودند، به درستي و دقيق گفت: «مبارزه براي تحقق آزادي را تيز و تيزتر كنيم تا ماهيت واقعي هر جريان و گروهي روشن شود.» (نقل به مضمون). الآن هم در تشخيص تضاد اصلي جامعة ايران همين حرف سردار آزادي مصداق عيني و واقعي دارد. خوشا آنان را كه ياراستن اين مصاف و طي طريقش را «سابقة پيشين و پسين»1 خود نمودند...
دقايق، بسيار گرانبهايند. ارجمندتر از پاسخگويي و يا جدل با مأيوسان از زندگي و زيبايي، و پاپس كشيدگان از پايداري و مرزبندي برابر ايلغار خميني. اينان در يأس و بي سرانجامي و مكافات ديالكتيكيِ درون و بيرون خويش گرفتارند. يقين داشته باشيم لحظات و روزهاي تلخ آنان، كاملترين پاسخ به رفتار و زندگي يي اينچنيني است.
بزرگترين مكافاتشان نيز، شكستن حريم سرخ و ملي و ميهنيِ مردم ايران و مقاومتشان با حاكميت خليفة ارتجاع آخوندي، و بدل گشتن به دست آموزان و دست بوسان و ريزه خواران تورهاي رمّـاليِ وزارت اطلاعاتش است. سالها پيش، در گردابهاي جنگ عراق و توفانها و آزمايشات نسل ما در سينه به سينه شدني تاريخي با وارثان خميني، همين مضمون در چند سطر خلاصه شده بود:
«سال «آري!»
سال «نه !»
1
سال خواهش هاي ابليس و
تمناي سقوط...
سال مستيهاي تلخ ابتذال
و ليسيدنِ دستان ارتجاع!
2
سال «بودن»
سال ماندن
از غبار و مِه گذشتن
از فريب دامچاله
از گسستن ها پريدن...
سال ثروت هاي اميد
شوكت رود و ستاره.
سال اعتماد «عشق و كلمه»
و وفاداريِ سوگند قلم ...
سال معناهاي سخت
سال ايثار بزرگ
سال طعم ياس و باران...»2
اما به حرمت جايگاه «انتقاد و منتقد» و «حقوق بشر» و نيز به خاطر صميمي و وفادار بودن و به «يادها و خاطرات» خودم هم كه شده، گفتم چند سطري بايد بنويسم. از آنجا كه خميني و وارثان و دست آموزانشان، تيشه به ريشة معاني و ارزشها و نمادها و مفاهيم گذاشته اند، حرمت «انتقاد و منتقد» و «حقوق بشر» هم در زمرة قربانيان ديگرمعاني و مفاهيم و ارزش هاست. اما روح تفويض شدة خميني در وارثان و دست آموزان وطني! و فراملي!اش ـ با هر نام و شمايل و كراوات و كت ـ دامني هم كه باشندـ هرگز و الي الابد نتوانسته و نخواهند توانست جلو شعور انساني و وجدان ملي و غيرت و حميّت ما در دفاع از اين ارزشها را بگيرند.
خوب است به يكي از نمونه نام ها و امضاءكنندگان نامه به رئيس جمهور فرانسه، اشاره كنم. وي رضا رجب زاده است. او به عنوان يكي از «منتقدين»! به مجاهدين خلق و مقاومت ايران، اين نامه را امضاء كرده. اين «منتقد»! سياسي و مدافع! «حقوق بشر» را بسياري در صحنه گردانيِ پس از قتل عام 10 شهريور 92، همراه با تيم تبليغاتيِ شو تلويزيونيِ وزارت اطلاعات آخوندي در اشرف ديده اند. رفتار مداهنه گر و خوشرقصي هاي مبتذل وي حتي در اين صحنه سازي ها، مشمئزكننده و معرف شخصيت نازل او مي باشد. سئوال هر بيننده يي بود كه «منتقد! سياسي» و مدافع! «حقوق بشر»، بالاي سر قتل عام شدگان و آثار بازماندة يك جنايت بزرگ، چه كار ميكند؟ جنايتي كه سازمان ملل، دولت امريكا و بسياري مجامع حقوق بشر منطقه يي و بين المللي آن را قاطعانه محكوم كرده اند و حتي عامل اصلي كشتار ـ مالكي جنايتكار ـ هم وقتي هيمنة شقاوت و جنايت بر خودش سايه انداخت، ارتكاب آن را انكار كرد!
خاطره يي كوتاه از اين «منتقد سياسي»! و خواستار «حقوق بشر»!، گوياي اعتبار امضاء او و ستون امضاءهاي ديگر ميباشد. حكايت از اين قرار است كه در فاصلة سالهاي 1377 تا 1379 من مربي سوادآموزي رضا رجبزاده بودم. طي دو سال، سه دوره كلاس گذاشتم. قرار بود آموزش هاي سوم، چهارم و پنجم دبستان را بگذراند. در كلاس سوم دبستان مردود شد. بخاطر مراعات حالش، نتيجة امتحانات را به او نگفتم. براي ثبت نام در كلاس چهارم از من انكار و از مسئولين آموزش و قسمت مربوطه اصرار كه باز هم با او كار كنم. حكايت همچنان بود كه در كلاس سوم، دورة اول و دوم و سوم، طي دو سال به اتمام رسيد و با او به جايي نرسيديم... همگان ميدانند اين «منتقد سياسي»! و حامي «حقوق بشر»!، سواد نسبيِ نوشتن و خواندن را درست و حسابي فرا نگرفت و در كارهاي يوميه اش هم از اين بابت ديگران اموراتش را سر و سامان ميدادند.
بسياري از ديگر امضاءكنندگان اين نامه كه خود را «منتقد»! و حامي «حقوق بشر»! معرفي كرده اند نيز داراي سابقة همدستي در جنايت هاي رژيم آخوندسالاري اند. اينان ماه هاي متمادي با صراحت خواستار «زبان در آوردن»، «دار زدن»، «آتش زدن» و «به خاك سياه نشاندن» ساكنان اشرف در سالهاي اخير بوده اند. اينان نويسندگان نامه به مالكي و آويختن «حلقة تقدير» بر گردن ديكتاتور و تشكر از كشتار اشرفي ها و ساكنان ليبرتي بوده و هستند. اين دست از «منتقدين»! و حاميان «حقوق بشر»! از «هواي ابليس شقي» تنفس ميكنند و در ساية «ساطورهاي هميشه مستقر و توتم هاي هميشه مقدّس»، بايد به حسين شريعتمداري تمسك جسته باشند. منتقدي! كه در انگشت دهگانة خود قلم دارد و دشنه، شلاق دارد و طناب «دار»، كلت دارد و بمب، باتوم دارد و آرسنيك، حكم تجاوز به زنان زنداني را دارد و فتواي قتل عام زندانيان سياسيِ مخالف ولي فقيه!
در جامعه شناسيِ خيانت، حكايت اينان در تاريخ سياسي ـ اجتماعي ما، مصداق و مرادف اين بيت از شعر «گرگ»، سرودة زيباي زنده ياد فريدون مشيري است كه:
«هر كه با گرگش مدارا ميكند
خلق و خوي گرگ پيدا ميكند»
گرگ، همين ولي فقيه است و عمله و اكره اش. هر كه با او مدارا و همراهي كند, و به رنج ها و مصيبت هايي كه اين گرگ بر سر مردم ما ميآورد، پشت كند خلق و خوي گرگ در او تفويض ميشود. اين مكافاتي ديالكتيكي ست. ترديد نبايد كرد كه در اينان ذره يي عواطف انساني، جوانمردي، ايثار، خصال نيكوي بشري، لذت بردن از حيات و مواهب زيباي زندگي و عشق به انسانها به جاي نمانده است؛
«باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس» 3
و حالا:
«بگذار شب سار و شب گسار
با طيلساني از تاريكي
بگذار با شب درآميزند و بريزند!
قبيله هاي اعصار سنگي مثل هم اند!
بگذار از شبِ جهان بيايند!
بگذار با ردايي از جهل مسلط
به كمين نسيم نشينند و
بر توفان دستبند زنند!
از اهريمن نمي نويسم
هميشه مي بينمش
با دشنه يي براي انتقام از لباني
كه زخم هاي ميهنم را بوسيد
انتقام از انسانهاي رؤياهايم
انتقام از قلمي كه شكوه انسان را مينويسد
ـ و سكّة ابتذال را ضرب نميزند ـ
انتقام از جهاني كه در زهدان خويش
حيات را كِشت ميكند.
بگذار با طيلساني از جهل مسلط
بگذار از شب جهان بريزند!
قبيله هاي اعصار سنگي مثل هم اند!»4
سعيد عبداللهي
بهمن 93
نشاني ها ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- «آن نيست كه حافظ را رندي بشد از خاطر كاين سابقة پيشين تا روز پسين باشد»
- از كتاب سنگفرش ها و شكوفه ها، ص 57، گزيده يي از شعر «سالهاي موازي»، 1383
- گلستان سعدي، باب اول، حكايت چهارم
- از كتاب تماشاي جهان سخت است...، ص 13، شعر «بگذار از شب جهان بيايند»، 92 ـ 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر