۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

پروژه هاي انهدام يك جنبش و خط سرخ مقاومت- مصطفي نادري - مقدمه


    درمقابل آنچه كه از مقاومت زندانيان مجاهد و شهدا به چشم ديده ام و درمقابل سازمان و رهبري كه تبلور اين رنجها و شكنجه ها و خونهاي نثارشده براي آزادي هستند و درس مقاومت براي آزادي را از آنها ياد گرفته ام، تا بُن استخوان شرمسارم.....

• 
احساس مي كنم كه هرقدر در زندان ايستادگي كردم و تن به تسليم ندادم بر من افزوده شد و انگيزه و آگاهي هاي مبارزاتيم رشد كرد و اين درنتيجة مبارزة سازمان و شهيدان و زندانياني بود كه جلو چشمانم زير شكنجه ها خندان و پرروحيه به شهادت رسيدند. مي دانم كه اين بدهكاري و ديني كه برگردن من هست فقط يك بحث اخلاقي نيست، بلكه وظايفي است كه بايد در مبارزه با رژيم و رهايي مردم آن را محقق كنم.

در سايت آفتابكاران و همبستگي «بيانية جمعي از زندانيان سياسي ازبند رسته زندانهاي خميني در مورد ياوه گوييهاي ايرج مصداقي» را ديدم و در دل به آنها درود فرستادم. به خاطر گواهي برحق آنها و نگاهباني از خون شهيدان و برملا كردن مزدوري در راستاي اهداف وزارت اطلاعات رژيم آخوندي، و مخصوصاً اينكه اعلام كردند: «سر بريدن مقاومت خونين مردم ايران در پاي ديکتاتوري وحشي آخوندي را به شدت محکوم کرده و آن را انجام وظيفه در امتداد چشمک و چراغي آشکار به رژيم ولايت ميدانيم

احساس كردم بايد حرف دلم را در بارة پروژه هاي انهدام يك جنبش و خط سرخ مقاومت، با هموطناني كه اين سطور را ميخوانند در ميان بگذارم. راستي كه به قول اشرف شهيدان جهان خبردار نشد كه در ايران و مخصوصاً زندانهاي خميني چه گذشت.
از آنجا كه هنوز هيولا و عفريته بر مهينم حكومت ميكند، در آنچه مي نويسم، پيشاپيش سوگند ميخورم هيچ آرزويي جز جنگيدن و مجاهد ماندن و مجاهد مردن ندارم و از خدا طلب ميكنم كه مرا در اين سوگند روسفيد كند.

من، مصطفي نادري، از سال 60 تا 71 (درسال66 بعد از پايان حكمم آزاد ولي سه ماه بعد دوباره دستگير شدم) در زندانهاي خميني شاهد جنايات اين دهة سراسر قتل عام و نسل كشي مجاهدين بوده ام . اطلاع هموطنانم را درباره دروغها، تحريفها و لجن پراكنيهاي تواب خود فروخته ( ايرج مصداقي) و آنچه تحت عنوان خاطرات زندان يا نامه سرگشاده به مسعود رجوي نوشته است، لازم مي بينم.

ياد شهيداني كه با آنها همرزم و هم بند بوده ام، مخصوصا مهدي و ثوقيان كه در قيام 5مهر سال 60 در تهران با هم بوديم و هردو در اواخر مهر يا اوايل آبان 60 در پيچ شميران دستگير شديم و او در قتل عامهاي سال 67 به شرف شهادت رسيد، همواره با من است. هميشه در برابر اين خونهاي پاك خود را شرمسار و متعهد مي بينم و از خدا مي خواهم كه بتوانم تا آخرين نفس و آخرين قطره خون به اين عهد و پيمان وفاكنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر