تقديم به:
”شكر“ و ”شكر“ها، پرچمداران بينام و نشان آزادي كه در برابر هيولاي زنستيز
و انسانستيز حاكم بر ايران برخاستند، چشم در چشم او دوختند و حرمت انسان و گوهر آزادي
را پاس داشتند.
مقدمه
وقتي قلم بهدست ميگيري تا پس از سالها وقايع و خاطرات
زندان را بنويسي، مورد هجوم انواع احساسها و افكار متضاد قرار ميگيري. اول اين كه آيا
ميتواني؟ آيا ميتواني آن لحظهها و خاطرات شگفت را چنان كه بودند، تصوير كني؟ آيا غبار
ساليان آنها را محو و كدر نكرده است؟ آيا ميتواني آن دنياي بهراستي غيرقابل وصف را
براي مخاطبانت، ولو اندكي، تصوير كني؟ اصلاً تو كه نويسنده نيستي، نويسندگاني چيرهدست
در بارة زندانهاي خميني نوشتهاند و حتماً اين چيزها را هم نوشتهاند، تو چه چيزي ميخواهي
بر آنها بيفزايي؟ بهخصوص كه تو بهعلت آن كه يك هوادار ساده بودي، 3سال بيشتر در زندان
نبودي و در دورة بازجويي، چندان شكنجهيي هم نشدي، زيرا همة آنچه را كه ممكن بود، بهخاطر
آن كتك بخوري و شكنجه شوي، ”تهمينه“ بهعهده گرفت و همه چيز را به جان خريد، درنتيجه
يك از هزار آنچه را كه بهسر بسياري زندانيان ديگر آمد، نچشيدي. بگذار آنها كه براي
نوشتن فجايع و وقايع زندان ذيصلاحترند، بنويسند. و… بسياري سؤالها و ترديدهاي ديگر…
اما همة اين احساسات و افكار، نهايتاً مغلوب يك فكر
و احساس نيرومندتر ديگر ميشوند. همة آنچه دربارة زندانهاي رژيم گفتهاند و نوشتهاند
و من بسياري از آنها را خواندهام، بهراستي جز قطرهيي از اقيانوس نبودند. زيرا جداي
از آن كه اين درياي عظيم رنج و شكنجه هرگز در ظرف ذهن و قلم يك نفر، هر كس كه باشد،
نميگنجد، سوژهها و قربانيان اصلي كه آماج مستقيم شكنجهها و شقاوتهاي دژخيمان خميني
بودهاند، هرگز از زندان بيرون نيامدند، تا آنچه را كه به سرشان آمده، براي ديگران بازگو
كنند. آري، آن سوختگان را «جان شد و آواز نيامد…»، اما آخر آواز آن سوختگان را چه كسي
بايستي پژواك دهد؟
بنابراين، اگر چه آن چه نوشتهام، صرفاً بخشي از ديدههاي
من طي 3سال زندان بوده و اساساً شنيدهها را وارد آن نكردم و اگر چه ميدانم كه از شقاوت
بيحدوحصر دژخيمان خميني جز ذرهيي و از حماسة مقاومت شگفت قهرمانان مجاهد جز پرتوي
را منعكس نخواهم كرد و پيشاپيش ميدانم كه در منتهاي موفقيت، جز قطرهيي بر قطرههاي
پيشين نخواهم افزود، اما اين قطره نيز ضروري است و من بايد، بايد همة وجودم را و ذهنم
را و قلبم را با همة رنج و دردي كه يادآوري آن روزها و دقايق تلخ و دشوار همواره برايم
داشته و دارند، براي بيرون كشيدن آن قطره بفشارم و آن را بر صفحات كاغذ جاري كنم. من
بايد آن صداهاي پاك را كه جز آزادي و يك زندگي آزاد نميخواستند، پژواك دهم. من بايد
فريادهاي در گلو خفهشدة ”فاطي“ كوچولوي 14ساله را كه تمام وجودش از شوق زندگي و اميد
بهديدار مادر لبريز بود، اما ناگهان خود را در برابر جوخة تيرباران يافت، منعكس كنم.
من بايد بهسؤال ”روزبه“ 4ساله و همة روزبههاي ديگر كه هر شب موقع خواب از مادرش ميپرسيد:
”بابا چرا آن طور بود؟“ جواب بدهم. من بايد گوشهيي از آنچه را كه در قفس و تابوت بر
سر بهترين زنان و مردان ميهنم آوردند، بازگو كنم. من بايد ذرهيي از آنچه را كه در
”بند مسكوني“ بهسر ”شكر“ نازنين من و نازنينهاي ديگر آوردند، در جايي ثبت كنم. شايد،
شايد كه دست دژخيماني كه متأسفانه هنوز بر ميهنم حاكمند، در انجام اين جنايات بستهتر
شود، شايد ديگر دشمنان آزادي كه در هر جاي دنيا، تحت نام مذهب و يا هر نام مقدس ديگر،
كمر بهنابودي انسان و انسانيت بستهاند، در اهداف شومشان ناكام شوند. شايد، شايد شيفتگان
آزادي و انسانيت و وجدانهاي بيدار انساني كه در دنيا بسيارند، بهخروش آيند و بهحمايت
از مردم ايران و مقاومت ايران كه هيچ چيز بهجز آزادي نميخواهد برخيزند.
اما از كجا شروع كنم، از كدام ساحل بهاين درياي خون
و رنج نزديك شوم و در آن غوطه بخورم؟ مدتي روي اين سؤال تأمل كردم و سرانجام تصميم
گرفتم سطور يا صفحاتي را ولو اندك و محدود بهتصوير و ترسيم فضاي جامعة ايران در آن
سالها، اولين سالهاي پس از انقلاب ضدسلطنتي اختصاص بدهم؛ زيرا اگر چه زندان ظاهراً
محيط ايزولهيي از جامعه است، اما در واقع امتداد جامعه است و يا بهعبارت درستتر امتداد
جنگ و مبارزهيي است كه در جامعه ميان تمامي مردم از يك سو با اقليت محدودي كه حق حاكميت
مردم را ربودهاند، از سوي ديگر، جريان دارد. وحشيگري و سركوب منتشر در سراسر جامعه
در زندان متراكم و بر روي عدة محدودي متمركز ميشود، همچنان كه مقاومت منتشر در جامعه،
در اشكال مختلف و متنوع آن نيز، در زندان متراكم شده و در مقاومت حماسي زندانيان مقاوم
متبلور ميشود. بهعبارت ديگر گويي زندان، يا لااقل زندانهاي سياسي در رژيم حاكم بر ايران
جايي است كه در آن هم شقاوت و درندهخويي رژيم و دژخيمانش كه چيزي جز ميوههاي زهرآگين
بنيادگرايي و ارتجاع خميني نيست، هم ضعفهاي انساني و هم ادعاهاي پوچ برخي مدعيان و
هم عطش سوزان مردم ايران در مقاومت رشيدترين فرزندان مجاهد و مبارزش بهحد اعلاي بروز
خود ميرسند و اين نيز بهنوبة خود سيماي انديشه و جهانبيني مقاومت ايران را ترسيم ميكند.
پس اگر چه موضوع كتابي كه در دست داريد، اساساً خاطرات
و تجربههاي عيني من از زندانهاي رژيم خميني است، اما درخواست ميكنم داستان مرا از قدري
پيشتر، از دستگيري و زندان كه در آن كوشيدهام فضاي جامعة ايران در آن مقطع را تصوير
كنم، بخوانيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر